loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 15 سه شنبه 27 اسفند 1392 نظرات (0)

در بيماريى كه منجر به وفات رسول خدا شد، بر بالين او حاضر بودم .
سر (نازنين ) آن حضرت در دامن من بود و عباس (عموى او) مردم را از برابر او دور مى كرد.
حالت اغما و بيهوشى بر حضرتش مستولى گشته بود. چيزى نگذشت كه به هوش آمد و چشم گشود. در اين بين متوجه عباس شد و گفت : اى عباس ، اى عموى پيامبر!
(آيا حاضرى
) وصيت مرا بپذيرى و ديونم را بپردازى و به وعده هايى كه به مردم داده ام جامه عمل پوشى ؟ عباس پاسخ داد: اى فرستاده خدا! شم ابا سخاوت تر از تندباد هستيد (به همه وعده خير داده ايد) كجا در ميان اموال من ، مالى كه بتواند از عهده قرضهاى شما و انجام تعهداتتان برآيد، پيدا مى شود؟ من چنين مالى ندارم .
رسول خدا(ص ) دوباره خواسته خود را تا سه نوبت تكرار فرمود. اما عباس ‍ در پاسخ او همان مى گفت كه اول بار گفته بود.
پيامبر خدا(ص ) چون از وى ماءيوس شد فرمود: هم اينك به كسى وصيت خواهم كرد كه او مى پذيرد و چون تو سخن نخواهد گفت .
سپس (آنچه از عباس خواسته بود به من پيشنهاد داد و) فرمود:
على ! وصايت مرا بپذير و قرضهايم را بر عهده گير، و وعده هايم را به انجام رسان .
از شنيدن اين كلمات گريه راه گلويم را گرفت و سرشك اشك در چشمانم دويد و پيكرم به لرزه افتاد. در اين حال ديدم سر مبارك پيامبر در دامن من به اين سوى و آن سوى مى غلتد (و گويا حالت تعادل از كف داده بود). ريزش ‍ اشك از ديدگانم چهره منور او را تر مى ساخت ، زبانم بسته شده بود و من از پاسخ درخواست وى عاجز مانده بودم . همين دنگ سبب گشت تا دوباره بگويد: على ! به وصيتم عمل كن و ....
گفتم : پدر و مادرم فداى شما، چنين خواهم كرد.

سپس امر فرمود كه او را بنشانم پشت او در آغوش من بود و همين طور كه او را در بغل داشتم فرمود:
على ! تو در دنيا و آخرت برادر من و وصى و جانشين من هستى .
سپس بلال را صدا زد و از او خواست تا شمشير و زره و استر و زين و لجام و كمربندى كه روى زره اش مى بسته است را نيز به همراه خود بياورد.
بلال آنچه را كه فرموده بود، آورد
 و كنار بستر، برابر رسول خدا(ص ) ايستاد. پيامبر خدا(ص ) از من خواست تا به پا خيزم و آن اشياء را برگيرم و به خانه خود برم . من نيز چنان كردم و بازگشته و در مقابل پيغمبر(ص ) ايستادم .
حضرت نگاهى به من انداخت و سپس انگشتر خود را از دست در آورد و به من داد و فرمود: اين انگشتر، مخصوص تو است ، بگير، كه در دنيا و آخرت از آن تو خواهد بود.
(اين توجه و ارادت از آن حضرت در شرايطى ابراز مى شد كه منزل مملو از جمعيت ، بنى هاشم و ديگران بود و همگان رفتار و حركات او را زير نظر داشتند و گفتار او را مى شنيدند). سپس متوجه مردم شد و به آنها فرمود:
هرگز با على مخالفت نكنيد كه گمراه خواهيد شد.
مبادا با او رشك و حسد بريد كه در شمار كفار محسوب خواهيد شد.
در فاصله كوتاهى كه به امر آن حضرت اشياء اهدايى او را به خانه خود بردم و بازگشتم ، عباس از اين فرصت استفاده كرد و در جاى من نشست . (با آمدن من او حركتى نكرد و همچنان نشسته بود) رسول خدا از او خواست كه برخيزد و من بر جاى خود بنشينم . اين سخن بر عباس گران آمد و گفت :
آيا پيرمرد را بر پا مى دارى و جوان را مى نشانى ؟! و اعتنايى نكرد.
رسول خدا(ص ) مجبور شد تا سه نوبت حرف خود را تكرار كند.
عباس (برنجيد و) با خشم و غضب برخاست و جا خالى كرد و من نشستم آنگاه پيامبر خدا فرمود: عباس ! اى عمو! مبادا من از دنيا بروم و بر تو خشمگين باشم كه خشم من تو را به دوزخ بكشاند. عباس بازگشت و نشست .
سپس رسول خدا(ص ) به بلال فرمود:
فرزندانم حسن و حسين را حاضر كن .
بلال در پى بچه ها روان شد و بزودى بازگشت . تا چشم رسول خدا(ص ) بر عزيزانش افتاد، دست گشود و آنان را در آغوش گرفت و به بوييدن و نوازش ‍ آن دو پرداخت .
من پنداشتم كه سنگينى بچه ها بر سنه پيامبر ممكن است سبب رنج و زحمت او گردد، از اين رو جلو رفتم تا شايد بچه ها را از سينه جدّشان دور كنم ، اما حضرت اجازه نداد و فرمود: آزادشان بگذار، مهلت ده تا مرا سير ببينند و ببويند و من نيز آنان را نيك ببويم . بگذار در اين فرصت باقى مانده ، از من بهره گيرند و من نيز از آنان بهره مند گردم ، بزودى پس از من با روزهاى سخت و دشوارى مواجه گردند. نفرين بر كسانى كه آنان را به ترس و وحشت اندازند.
بار خدايا! من اين دو كودك و پدرشان را به تو مى سپارم.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 38
  • بازدید سال : 874
  • بازدید کلی : 18,954