loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 14 یکشنبه 06 مرداد 1392 نظرات (0)

شیخ مفید در پایان گفتاری که از او نقل شده است می نویسد: پس حاضران از نزد پیامبر برخاستند و تنها عباس و علی بن ابیطالب و خانواده او باقی ماندند.عباس به آن حضرت عرض کرد: ای رسول خدا اگر خلافت پس از تو در میان ما باقی است، ما را بدان مژده بده و اگر می دانی که دیگران در این کار بر ما چیره می شوند سفارشی به ما کن.

پیامبر پاسخ داد: «شما پس از من ناتوان خواهید بود.»آن گاه ساکت شد.پس آنان برخاستند و گریه کردند و از ادامه حیات آن حضرت نومید شدند.چون از حضور پیغمبر خارج شدند پیامبر فرمود: برادرم علی بن ابیطالب و عمویم را به نزد من بازگردانید.پس کسی را به دنبال آن دو فرستادند و چون هر دو بر بالین پیامبر حاضر شدند آن حضرت فرمود ای عمو!آیا وصیت مرا بر عهده می گیری و به وعده های من وفا می کنی و دین مرا ادا می نمایی؟ابن عباس گفت: ای رسول خدا!عموی تو پیرمردی است عیالوار و تو کسی هستی که در جود و بخشش با نسیم همسنگی.تو به مردم وعده هایی داده ای که عمویت توان برآوردن آنها را ندارد.پیامبر با شنیدن پاسخ عباس به علی روی کرد و گفت: ای برادر!آیا تو وصیت مرا می پذیری و به وعده های من عمل می کنی؟و دین مرا ادا می کنی؟و آیا پس از من به امور خانواده ام رسیدگی می کنی.علی پاسخ داد: آری ای رسول خدا!فرمود: پس به نزدیک من آی.علی پیش رفت و پیامبر او را به خود چسبانید و انگشتریش را از دست بیرون کرد و فرمود: این را بگیر و به دست خود کن و شمشیر و زره و همه لباسهای جنگی خود را درخواست کرد و به علی داد. همچنین آن حضرت دستمالی را که در هنگام جنگ به شکم خود می بست طلبید و چون آن را برایش آوردند به امیر المؤمنین سپرد و به او فرمود: به نام خدا به خانه خود برو. چون فردا شد، کسی را اجازه ورود به خانه پیامبر نمی دادند و بیماری آن حضرت شدت یافت.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 90
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 96
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 96
  • بازدید ماه : 116
  • بازدید سال : 952
  • بازدید کلی : 19,032