loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 11 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

اردوگاه نخیله در کوفه از انبوه مجاهدان داوطلب موج می زد وهمگی، جان بر کف، منتظر فرمان حرکت بودند. سرانجام امام علیه السلام در روز چهارشنبه پنجم ماه شوال سال سی وشش هجری وارد اردوگاه شد ورو به سپاهیان کرد وفرمود:

سپاس خدای را هر بار که شب آید وجهان تاریک گردد. ستایش خدای را هر وقت که ستاره ای در آید یا پنهان شود. سپاس خدای را که نعمتهای او را پایان وبخششهای او را برابری وپاداش نیست.

هان ای مردم، طلایه داران سپاه خود را قبلا اعزام کرده ام (1) وبه آنان فرمان داده ام که در کنار فرات درنگ کنند تا فرمان من به آنان برسد. هم اکنون وقت آن رسیده است که از آب عبور کنیم وبه سوی گروهی از شما مسلمانان برویم که در اطراف دجله زندگی می کنند وآنان را همراه شما به سوی دشمن حرکت دهیم تا امدادگر شما باشند. (2)

عقبة بن خالد (3) را بر فرمانداری کوفه برگزیده ام. خود وشما را ترک نکردم (تفاوتی میان خود وشما قائل نشدم). مبادا کسی از حرکت باز ماند. به مالک بن حبیب یربوعی دستور داده ام که متخلفان وعقب ماندگان را رها نکند،مگر اینکه همه را به شما ملحق سازد. (4)

در این هنگام معقل بن قیس ریاحی، که فردی حاد وغیور بود، برخاست وگفت:

به خدا سوگند، کسی تخلف نمی کند مگرمشکوک ودرنگ نمی کند مگر منافق. چه بهتر که به مالک بن حبیب دستور فرمایید که متخلفان را گردن بزند.

امام در پاسخ او گفت:من دستور لازم را به او داده ام واو، به خواست خدا، از فرمان من تخلف نمی کند.

آن گاه گروهی دیگر خواستند سخن بگویند ولی امام علیه السلام اجازه نداد واسب خود را خواست وهنگامی که پای خود را بر رکاب آن نهاد گفت: «بسم الله » ووقتی بر روی زین قرار گرفت گفت: سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین وانا الی ربنا منقلبون (5) ( پیراسته است خدایی که این مرکب رامسخر ما ساخته است وما توان آن را نداشتیم، وهمگان به سوی خدا باز می گردیم). آنگاه گفت:

پروردگارا، من از مشقت سفر واز اندوه بازگشت واز سرگردانی پس از یقین واز چشم انداز بد در اهل ومال، به تو پناه می برم. پروردگارا، تو همراه ومصاحب در سفر وجانشین در خانواده ای واین دو جز در تو جمع نمی شود، زیرا آن کس که جانشین است همراه نمی شود وآن کس که مصاحب گشت جانشین نمی شود.

سپس مرکب خود را حرکت داد، در حالی که حر بن سهم ربعی در پیشاپیش او حرکت می کرد ورجز می خواند.

در این هنگام مالک بن حبیب، رئیس نگهبانان امام علیه السلام ، عنان اسب آن حضرت را گرفت وبا حالت تاثر گفت:اماما، آیا رواست که با مسلمانان به سوی جهاد بروی وبا آنان به اجر جهاد در راه خدا نائل گردی ومرا برای جمع آوری متخلفان ترک کنی؟ امام فرمود: این گروه هر پاداشی کسب کنند، تو با آنان شریک هستی.تو در اینجا کارسازتر از آن هستی که با ما باشی. ابن حبیب گفت:«سمعا وطاعة یا امیر المؤمنین ». (6)

امام علیه السلام با سربازان خود کوفه را ترک گفت وچون از پل کوفه عبور کرد رو به مردم کرد وگفت: مشایعت کنندگان ومقیمان در این نقطه نماز را تمام می خوانند، ولی ما مسافریم وهرکس با ما است نباید روزه واجب بگیرد ونماز او قصر است. آن گاه دو رکعت نماز ظهر به جای آورد وسپس به حرکت خود ادامه داد. وقتی به دیر ابو موسی، که در دو فرسخی کوفه قرار داشت، رسید نماز عصر را به دو رکعت گزارد وچون از نماز فارغ شد در تعقیب آن گفت:

پیراسته است خدایی که صاحب نعمت وبخشش است.منزه است خدایی که صاحب قدرت وکرم است. از او می خواهم که مرا به قضای خود راضی وبه طاعت خو د موفق وبه فرمانش متوجه سازد، که او شنونده دعاست. (7)

سپس حرکت کرد وبرای اقامه نماز مغرب در نقطه ای به نام «ثرس » که نهر عظیمی از شاخه های فرات از آنجا می گذشت فرود آمد ونماز مغرب را گزارد ودر تعقیب آن خدا را چنین خواند:

ستایش خدایی را که شب را در روز وروز را در شب وارد می کند.سپاس خدای را که هر وقت که سیاهی شب منتشر گردد. حمد خدای را هر وقت که ستاره ای در آید یا افول کند. (8)

 

پس شب را تا طلوع فجر در آنجا به استراحت پرداخت وپس از اقامه نماز صبح راه سفر را در پیش گرفت.وقتی به نقطه ای به نام «قبه قبین » رسید وچشمش به نخلهای بلندی افتاد که در پشت نهر قرار داشت، این آیه را خواند: والنخل باسقات لها طلع نضید (9) ( به وسیله آبی که از آسمان فرو فرستادیم نخلهای بلندی رویانیدیم که دارای شکوفه های منظم ودرهم پیچیده است). با اسب خود از نهر عبور کرد ودر کنار معبدی متعلق به یهود به استراحت پرداخت. (10)

عبور امام (ع) از سرزمین کربلا

امام علیه السلام در مسیر خود از کوفه به صفین از سرزمین کربلا عبور کرد. هرثمة بن سلیم می گوید:

امام در سرزمین کربلا فرود آمد وبا ما نماز گزارد. وقتی سلام نماز را گفت، مقداری از خاک آن را برداشت وبویید وگفت:( خوشا به حالت ای تربت کربلا که گروهی از تو محشور می شوند وبدون حساب وارد بهشت می گردند.) آن گاه با دست خود به این نقطه وآن نقطه اشاره کرد وگفت:اینجا وآنجا.

سعید بن وهب می گوید: گفتم مقصود شما چیست؟فرمود: خانواده گرانقدری در این سرزمین فرود می آیند. وای بر آنان از شما، وای بر شما از آنان، گفتیم: مقصود چیست؟گفت: وای بر آنان از شما که آنان را می کشید; وای بر شما از آنان که شما را به سبب قتل آنان وارد آتش می کنند. (11)

حسن بن کثیر از پدر خود نقل کرده که امام علیه السلام در سرزمین کربلا ایستاد وگفت: «ذات کرب و بلاء»( سرزمین غم وبلاست.) آن گاه به دست خود به نقطه خاصی اشاره کرد وگفت: اینجا بار انداز آنان وخوابگاه مرکبهایشان است.سپس به نقطه ای دیگر اشاره کرد وگفت:این نقطه قتلگاه آنان است.

هرثمه، راوی نخست، می گوید: جنگ صفین به پایان رسید ومن به محل زندگی خود بازگشتم وگزارش امام علیه السلام را در سرزمین کربلا به همسر خود که شیعه امام بود گفتم وافزودم که: چگونه امام بر غیب دست یافته است؟همسرم گفت:مرا رها کن که امام جز حق نمی گوید. روزگاری گذشت. عبید الله بن زیاد سپاه عظیمی را به سوی نبرد با حسین گسیل داشت ومن در میان آن سپاه بودم. وقتی به سرزمین کربلا رسیدم به یاد سخنان امام افتادم واز این پیشامد بسیار ناراحت شدم. اسب خود را به سوی خیمه های حسین تاختم وبه حضور او رسیدم وجریان را گفتم.حسین علیه السلام فرمود: سرانجام با ما هستی یا بر ضد ما؟ گفتم: هیچ کدام; من خانواده خود را در کوفه رها کرده ام واز ابن زیاد می ترسم. فرمود:هرچه زودتر این سرزمین را ترک کن، چه به خدایی که جان محمد صلی الله علیه و آله و سلم در دست اوست، هرکس فریاد استغاثه ما را بشنود وما را کمک نکند خداوند او را در آتش می افکند. از این رو، فورا آن نقطه را ترک گفتم تا روز شهادت را نبینم. (12)

امام (ع) در ساباط و مدائن

امام علیه السلام سرزمین کربلا را به قصد ساباط ترک گفت وبه شهرک «بهرسیر» رسید که در آنجا آثاری از کسری باقی نمانده بود. در این هنگام یکی از یاران او به نام حر بن سهم (13) به شعر ابو یعفر تمثل جست وگفت:

حرت الریاح علی مکان دیارهم فکانما کانوا علی میعاد

باد خزان بر سرزمین آنها وزید، تو گویی بر میعاد خود قرار داشتند.

امام علیه السلام فرمود: چرا این آیات را تلاوت نکردی؟

کم ترکوا من جنات و عیون . و زروع ومقام کریم.و نعمة کانوا فیهافاکهین. کذلک و اورثناها قوما آخرین. فما بکت علیهم السماء والارض و ما کانوا منظرین .(دخان:25-29)

چه باغها وچشمه ها ومزرعه ها ومقام بزرگ ونعمتهایی را که از آنها بهره مند بودند ترک گفتند ورفتند، وبدین گونه دیگران را وارث آنان قرار دادیم. پس نه آسمان بر آنان گریه کرد ونه زمین، ومهلت داده نشدند.

آن گاه امام علیه السلام افزود: گروه دوم نیز وارث بودند ولی رفتند ودیگران وارث آنان شدند. این گروه نیز اگر سپاس نعمت را بجا نیاورند، نعمتهای الهی، به جهت نافرمانی، از آنان نیز سلب می شود. از کفران نعمت دوری جویید، تا بدبختی شما را فرا نگیرد. سپس دستور داد که سپاه در نقطه بلندی از آنجا فرود آیند.

منطقه ای که امام علیه السلام در آن فرود آمده بود نزدیک مدائن بود. امام دستور داد که حارث اعور در شهر ندا دهد که هر کس قدرت جنگیدن دارد در وقت نماز عصر به حضور امیر مؤمنان برسد. وقت نماز عصر فرا رسید وافراد قدرتمند آنان به حضور امام علیه السلام آمدند. امام خدا را حمد وسپاس گفت وآن گاه افزود:

من از تخلف شما از شرکت در جهاد وجدا شدنتان از مردم منطقه وزندگی در سرزمین مردم ستم پیشه ونابود شده در شگفتم. نه به نیکی امر می کنید ونه از بدیها باز می دارید. (14)

کشاورزان مدائن گفتند:ما در انتظار دستور تو به سر می بریم.آنچه دوست داری فرمان ده. امام علیه السلام به عدی بن حاتم دستور داد که در آنجا بما ند وهمراه آنان به سوی صفین حرکت کند. عدی، پس از سه روز توقف، همراه با سیصد نفر مدائن را ترک گفت ولی به فرزند خود یزید دستور داد که در آنجا بماند وبا گروه دوم به امام علیه السلام بپیوندند. او نیز در راس چهار صد نفر به امام پیوست. (15)

استقبال کشاورزان انبار از امام (ع)

امام علیه السلام مدائن را به سوی «انبار» ترک گفت. مردم انبار از حرکت امام وعبور وی از آنجا آگاه شدند وبه استقبال آن حضرت شتافتند ومیان آنان وامام علیه السلام در این استقبال گفتگوهایی انجام گرفت.

آنان وقتی با امام علیه السلام روبرو شدند از اسبهای خود فرود آمدند ودر مقابل او به جست وخیز وخضوع وتذلل پرداختند.

امام فرمود: این چه کاری است که انجام می دهید واین چهار پایان را برای چه آورده اید؟

گفتند: این روش ما در تعظیم بزرگان (از عهد شاهان ایران) بوده است واین چهارپایان هدیه ای است از مابه شما، وما برای شما ودیگر سپاهیان، غذا وبرای مرکبها و چهارپایانتان علف فراهم کرده ایم.

امام فرمود: آنچه را که خوی خود در تعظیم بزرگان می انگارید، به خدا سوگند، آن عمل به نفع آنان نیست وشما با این کار خود را به زحمت ومشقت می افکنید. دیگر به این کار باز نگردید. چهار پایانی را که همراه خود آورده اید، اگر راضی باشید، از شما می پذیرم مشروط بر اینکه از خراج ومالیات حساب شود. غذایی که برای ما فراهم کرده اید به یک شرط می پذیرم وآن اینکه بهای آن را بپردازیم.

مردم انبار گفتند: شما بپذیرید، ما قیمت می کنیم وآن گاه بهای آن را می گیریم.

امام فرمود: در این صورت کمتر از قیمت واقعی تقویم می کنید.

مردم انبار گفتند:اماما، ما در میان مردم عرب دوستان وآشنایانی داریم. آیا ما را از هدیه کردن به آنان وآنان را از پذیرفتن هدیه ما باز می دارید؟

امام فرمود:همه اعراب دوستان شما هستند،ولی هرکس شایسته نیست که هدایای سنگین شما را بپذیرد، واگر کسی بر شما خشم کرد ما را آگاه سازید.

مردم انبار گفتند:اماما، هدیه ما را بپذیر. ما دوست داریم که هدیه ما را بپذیری.

امام فرمود: وای بر شما.ما از شما بی نیازتریم. این جمله را گفت وراه خود را در پیش گرفت وعدل الهی را برای کسانی که سالیان درازی در زیر ستم شاهان عجم بودند وپیوسته دسترنج آنان پیشکش فرمانروایان بود، به آنان یاد آور شد. (16)

امام علیه السلام در ادامه راه وقتی به الجزیره رسید قبیله های «تغلب » و«نمر» از آن حضرت استقبال کردند.

امام فقط به یکی از فرماندهان خود به نام یزید قیس اجازه داد که از غذا وآب آنان استفاده کند، زیرا وی از اهل آن قبایل بود.

سپس امام علیه السلام به سرزمین «رقه » رسید ودر کنار فرات فرود آمد. در آنجا راهبی در صومعه خود زندگی می کرد وچون از ورود امام آگاه شد به حضور آن حضرت رسید وگفت:صحیفه ای به وراثت از پدران به دست ما رسیده که آن را یاران مسیح نوشته اند ومن آن را آورده ام تا برای شما بخوانم. سپس آن را به شرح زیرا قرائت کرد:

به نام خداوند بخشاینده مهربان; خدایی که در گذشته مقدر کرده ونوشته است که درمیان مردمانی درس ناخوانده پیامبری رابر می انگیزد که آنان را کتاب وحکمت می آموزد وبه راه خدا هدایت می کند ودر بازارها ندای توحید را سر می دهد وبدی را با بدی مجازات نمی کند بلکه می بخشد. پیروان او ستایشگران خدا هستند که در هر نقطه بلندی ودر هر بالا رفتن وفرود آمدن خدا را ثنا می گویند. زبان آنان به گفتن تهلیل وتکبیر روان است. خدا او را بر دشمنان پیروز می گرداند. آن گاه که خدا او (پیامبر) را بگیرد، امت وی دو دسته می شوند ولی دو مرتبه متحد می گردند ومدتی به همین حالت می مانند ولی باز دو دسته می شوند. مردی از امت او از ساحل این فرات می گذرد. او فردی است که به نیکیها امر می کند واز بدیها باز می دارد; به حق قضاوت می کند ودر امر داوری رشوه واجرت نمی پذیرد. دنیا در نظر او از خاکستری که در مسیر تند باد قرار گیرد بی ارزشتر ومرگ برای او از نوشیدن آب برای فرد تشنه گواراتر است.در پنهانی از خدا می ترسد ودر آشکار به او اخلاص می ورزد. در اجرای امر خدا از سرزنش سرزنش کنندگان نمی ترسد. هرکس از اهل این منطقه آن پیامبر را درک کند وبه او ایمان آورد، پاداش او رضای من وبهشت است وهر کس این بنده صالح را درک کند واو را یاری رساند ودر راه او کشته شود قتل در راه او شهادت است....

وقتی راهب از خواندن آن صحیفه فارغ شد افزود: من از حالا در خدمت شما هستم واز شما جدا نمی شوم تا آنچه به شما رسید به من نیز برسد. امام علیه السلام با مشاهده این حالت گریست وفرمود:سپاس خدا را که مرا از فراموش شدگان قرار نداد.ستایش خدا را که مرا در کتابهای نیکوکاران یاد فرمود.

راهب از آن هنگام پیوسته در رکاب امام علیه السلام بود تا در وقعه صفین به شهادت رسید. امام علیه السلام بر جنازه او نماز گزارد واو را به خاک سپرد وفرمود:«هذا منا اهل البیت »( این مرد از خاندان ماست). و از آن پس کرارا برای او طلب آمرزش می کرد. (17)

امام (ع) در سرزمین رقه

امام علیه السلام پیش از حرکت خود از شهر مدائن سه هزار نفر از سربازان را به فرماندهی معقل بن قیس روانه سرزمین رقه کرد (18) وبه او دستور داد که راه موصل وسپس نصیبین را در پیش گیرد ودر رقه فرود آید ودر آنجا با امام ملاقات کند. امام نیز خود از طریق دیگر عازم رقه شد. گویا هدف از اعزام این گروه از آن طریق، تثبیت موقعیت نظام حاکم در این منطقه بود ولذا به فرمانده نیروها دستور داد که با احدی نبرد نکند ودر مسیر خود به مردم آن مناطق امید وآرامش ببخشد واین مسیر را هنگام صبح وعصر طی کند ونیمه روز ونیمه نخست از شب را به استراحت بپردازد(زیرا خدا شب را برای استراحت آفریده است) وبه خود وسپاهیان زیر دست ومرکبها راحتی وایمنی بخشد.

فرمانده سپاه مسیر را به شیوه ای که امام فرموده بود طی کرد وهنگامی وارد رقه شد که امام علیه السلام پیش از او وارد آن سرزمین شده بود. (19)

ارسال نامه ای به معاویه از سرزمین رقه

یاران امام علیه السلام مصلحت دیدند که آن حضرت نامه ای به معاویه بنگارد ومجددا حجت را بر او تمام کند. امام پیشنهاد آنان را پذیرفت (20) ، زیرا علاقه مند بود که یاغیگری معاویه بدون خونریزی بر طرف شود، هرچند می دانست که پند واندرز بر شیفتگان قدرت چندان سودبخش نیست.وقتی نامه امام -علیه السلام به معاویه رسید، در پاسخ، آن حضرت را تهدید به جنگ کرد. (21) از این جهت ،امام در تصمیم خود استوارتر شد وفرمان حرکت از رقه را به سوی صفین صادر کرد.

عبور از فرات با زدن پلی

مشکل امام عبور از عرض عظیم فرات بود که بدون زدن پل یا پیوند دادن کشتیها و زورقها امکان پذیر نبود. امام علیه السلام از مردم رقه خواست که وسیله عبور او وسپاهیانش از فرات را فراهم سازند. ولی مردم این شهر مرزی، بر خلاف مردم عراق، نسبت به علی علیه السلام بی مهر بودند واز زدن پل خودداری کردند. امام، در عین قدرت، در مقابل امتناع آنان واکنشی نشان نداد وتصمیم گرفت که با سپاه خود از روی پلی که در نقطه دوری به نام «منبج » (بر وزن مسجد) وجود داشت عبور کند. در این هنگام مالک اشتر فریاد بر آورد وآنان را به تخریب قلعه ای که در آن متحصن شده بودند تهدید کرد. اهالی رقه به یکدیگر گفتند که مالک کسی است که اگر سخنی بگوید قطعا عمل می کند. لذا فورا آمادگی خود را بر نصب پل اعلام کردند وامام علیه السلام وپیاده نظام او به همراه محموله هایشان از آن عبور کردند وآخرین نفری که آن منطقه را ترک گفت خود مالک اشتر بود. (22)

امام (ع) در اراضی شام

امام علیه السلام با عبور از فرات، سرزمین عراق را پشت سر گذاشت وقدم در سرزمین شام نهاد و برای مقابله با هر نوع یورش احتمالی وشیطنتهای معاویه، دو فرمانده نیرومند خود به نامهای زیاد بن نصر وشریح بن هانی را با همان کیفیتی که به کوفه در آمده بودند، به عنوان مقدمه لشکر، به سوی سپاه معاویه گسیل داشت. آن دو در نقطه ای به نام «سور الروم » با مقدمه سپاه معاویه به فرماندهی ابو الاعور رو به رو شدند وکوشیدند که از طریق مسالمت فرمانده سپاه دشمن را مطیع امام سازند، اما کوشش آنان ثمر نبخشید وهر دو فرمانده نامه ای به وسیله پیک سریع السیری به نام حارث بن جمهان جعفی به حضور امام نوشتند وپس از شرح ما وقع خواستار فرمان آن حضرت شدند. (23)

امام علیه السلام پس از خواندن نامه، فورا مالک را خواست وگفت: زیاد وشریح چنین وچنان نوشته اند. هرچه زودتر خود را به آنان برسان وسرپرستی هر دو گروه را بر عهده بگیر، ولی تا دشمن را ملاقات نکرده ای وسخنانش را نشنیده ای به نبرد آغاز مکن، مگر اینکه آنها آغاز به نبرد کنند. خشم وغضب تو به دشمن مایه پیشدستی تو در جنگ نباشد، مگر اینکه کرارا سخن آنان را بشنوی وحجت را بر ایشان تمام کنی. سپس دستور داد: زیاد را به فرماندهی جناح راست وشریح را به فرماندهی جناح چپ بگمار وخود در قلب سپاه قرار بگیر. نه آنچنان نزدیک به دشمن باش که تصور کنند که در صدد بر افروختن آتش نبرد هستی ونه از آنان زیاد دور باش که گمان شود که از دشمن می ترسی. وبر این شیوه در آنجا باش تا من به تو برسم. (24)

آن گاه امام علیه السلام در پاسخ نامه دو فرمانده خود چنین نوشت واشتر را چنین توصیف کرد:

«اما بعد; فانی قد امرت علیکما مالکا فاسمعا له و اطیعا امره فانه ممن لا یخاف رهقه و لاسقاطه و لا بطؤه عن ما الاسراع الیه احزم و لا اسراعه الی ما البط ء عنه امثل و قد امرته بمثل الذی امرتکما الا یبدا القوم بقتال حتی یلقاهم فیدعوهم و یعذر الیهم ان شاء الله ». (25)

هر دو فرمانده بدانند که من فرماندهی کل را به مالک دادم . سخن او را گوش کنید وفرمان او را اطاعت نمایید، زیرا اوکسی نیست که از سبک عقلی ولغزش او بترسیم وکسی نیست که در مورد شتاب، کندی نشان دهد یا در مورد بردباری، شتابزده شود. او را به آنچه که شما را به آن فرمان داده بودم فرمان دادم، که هرگز با دشمن به نبرد برنخیزد مگر اینکه آنان را به حق دعوت کند وحجت را بر آنان تمام نماید.

مالک به سرعت خود را به نقطه ای که در آنجا طلایع هر دو سپاه با هم رو به رو شده بودند رساندووضع سپاه را منظم کرد.واز آن پس، جز دفاع از سپاه، کاری صورت نمی داد وهر وقت از ناحیه ابو الاعور، فرمانده شامی، حمله ای رخ می داد به دفع آن می پرداخت. شگفت آنکه مالک حتی به وسیله فرمانده سپاه دشمن به معاویه پیام می فرستاد که اگر خواهان نبرد است خود شخصا گام به میدان نهد تا با هم به نبرد بپردازند ومایه خونریزی دیگران نگردد، ولی او هرگز اجابت نمی کرد. تا اینکه در نیمه یکی از شبها، سپاه معاویه به سرعت عقب نشینی کرد ودر یک سرزمین وسیع در کنار شریعه فرات فرود آمد وآب را به روی جلوداران سپاه امام علیه السلام بست. (26)

حرکت معاویه به سوی صفین

به معاویه گزارش رسید که علی علیه السلام در سرزمین رقه پلی بر رودخانه فرات بست وخود وسپاه انبوهش از آن عبور کردند. معاویه، که قبلا مردم شام را با خود هماهنگ کرده بود، بر منبر رفت وحرکت امام را با رزم آوران بصره وکوفه به اطلاع شامیان رساند و آنان را بر حرکت ودفاع از جان وفرزند خود بیش از حد تشویق وتحریک کرد. پس از سخنرانی معاویه، افراد دیگری که قبلا برای این کار آموزش دیده بودند، به تایید معاویه برخاستند. سرانجام معاویه باکلیه کسانی که توان رزمی داشتند حرکت کرد (27) ودر پشت جلوداران سپاه خود، که ابو الاعور آنان را فرماندهی می کرد، فرود آمد وآنجا را اردوگاه خود قرار داد وبه نقلی چهل هزار تن را مامور کرد تا از نزدیک شدن سربازان امام به فرات جلوگیری کنند. (28)

ورود امام (ع) به سرزمین صفین

چیزی نگذشت که امام علیه السلام با سپاهی گران وارد صفین شد وبه طلایع سپاه خود، که مالک اشتر آنان را فرماندهی می کرد، پیوست. علی علیه السلام هنگامی قدم به سرزمین صفین گذارد که دشمن میان سربازان او وآب فرات لشکر عظیمی را مستقر ساخته وامکان دسترسی به آب فرات رااز سپاهیان امام سلب کرده بود.

عبد الله بن عوف می گوید: ذخایر آب سپاه امام رو به کاهش بود وابو الاعور فرمانده مقدمه سپاه معاویه مسیر آب را با سواره وپیاده نظام مسدود کرده بود وتیر اندازان را در جلو آنان مستقر ساخته واطراف آنان را نیزه داران وزره پوشان قرار داده بود. سرانجام عطش بر سپاه امام فشار آورد وشکایت به خدمت او آوردند. (29)

بردباری امام (ع)

هر فرمانده عادی در چنین وضعی قدرت تحمل خود را از دست می دهد وفرمان حمله صادر می کند. ولی امام علیه السلام ، که از روز نخست هدفش این بود که در صورت امکان مسئله را بدون خونریزی فیصله دهد، یکی از یاران رازدار خود به نام صعصعة بن صوحان (30) را خواست وگفت که به عنوان سفیر به سوی معاویه برود وبه او بگوید:

ما به این منطقه آمده ایم وخوش نداریم پیش از اتمام حجت نبرد را آغاز کنیم. تو با تمام قدرت از شام بیرون آمدی وپیش از آنکه با تو نبرد کنیم، تو نبرد را آغاز کردی. نظر مااین است که دست از نبرد برداری تا تو دلایل ما را بشنوی. این چه شیوه ناجوانمردانه ای است که میان ما وآب را گرفته ای؟ موانع را برطرف کن تا در نظر ما بیندیشی. واگر دوست داری که وضع به همین حال بماند وافراد بر سر آب با هم بجنگند وسرانجام گروه پیروز از آن بهره بگیرد، ما نیز سخنی نداریم.

صعصعه، به عنوان سفیر امام علیه السلام ، به خیمه معاویه که در قلب لشکر قرار داشت وارد شد وپیام امام را ابلاغ کرد. کوردلانی مانند ولید بن عقبه طرفدار ادامه محاصره فرات بودند تا سپاه امام از تشنگی جان سپارد. ولی پیر سیاست ،عمرو عاص، برخلاف فرزندان امیه، به معاویه گفت: آب را به روی سپاهیان باز بگذار ودر دیگر مسائل رزمی بیندیش.وبنا به نقلی گفت: این کار عملی نیست که تو سیراب باشی وعلی تشنه باشد، در حالی که در اختیار او نظامیانی است که به آب فرات می نگرند وسرانجام یا بر آن مسلط می شوند یا در این راه می میرند. تو می دانی که علی شجاعی کوبنده است ومردم عراق وحجاز در رکاب او هستند. علی آن مردی است که در آن روز که خانه فاطمه مورد هجوم قرار گرفت گفت: اگر چهل مرد با من همراه بودند انتقام خود را از متجاوزان می گرفتم.

در حالی که معاویه بستن آب را به به روی سپاه امام نخستین پیروزی برای خود می دانست، فردی که او را عابد همدان می نامیدند واز دوستان عمرو عاص وسخنور توانایی بود، رو به معاویه کرد وگفت:سبحان الله، اینکه زودتر از سپاه عراق به این نقطه آمده اید سبب نمی شود که آب را به روی آنان ببندید. به خدا سوگند که اگر آنان زودتر از شما به این نقطه آمده بودند از شما ممانعت نمی کردند. بزرگترین کاری که می کنید این است که آنان را به طور موقت از آب فرات باز می دارید، ولی آماده فرصت دیگر باشید که آنان به همین صورت شما را مجازات کنند. آیا نمی دانید که در میان آنان برده و کنیز وکارگر وناتوان وبی گناه وجود دارد؟ به خدا سوگند که کار شما نخستین ظلم وستم است. ای معاویه، تو با این کار زشت، افراد ترسو ودو دل را بینا وروشن کردی وآن کس را که سر جنگ با تو نداشت بر خود جری کردی. (31)

معاویه، بر خلاف بسیاری از مواقع که در مقابل انتقاد حلم وبردباری به خرج می داد، بر زاهد همدان نهیب زد واز دست او به عمرو عاص شکایت کرد. فرزند عاص نیز، به جهت دوستی که با او داشت بر او تندی کرد. ولی سعادت به این زاهد رو کرده بود و او که افق سپاه معاویه را بسیار تاریک می دید در دل شب به سپاه امام علیه السلام ملحق شد.

صدور فرمان حمله و شکستن موانع

بی آبی وعطش، سربازان امام علیه السلام راتهدید می کرد وامام را هاله ای از غم واندوه فرا گرفته بود. چون به سوی پرچمهای قبیله مذحج آمد فریاد سربازی را شنید که در ضمن قصیده ای چنین می گوید:

ایمنعنا القوم ماء الفرات وفینا الرماح و فینا الحجف (32)

آیا قوم شام ما را از آب فرات باز می دارد، در حالی که ما مجهز به نیزه و زره هستیم؟

سپس امام علیه السلام به سوی پرچم قبیله کنده رفت ودید که سربازی در کنار خیمه اشعث بن قیس فرمانده قبیله خود اشعاری می خواند که دو بیت نخست آن این است:

لئن لم یجل الاشعث الیوم کربة فنشرب من ماء الفرات بسیفه من الموت فیها للنفوس تعنت فهبنا اناسا قبل کانوا فموتوا (33)

اگر امروز اشعث اندوه مرگ را از انسانهای فرو رفته در آزار واذیت بر طرف نسازد ما با شمشیر او از آب فرات می نوشیم.چه بهتر که ای اشعث چنین افرادی را در اختیار ما بگذاری، که قبلا بودند واکنون دارند می میرند.

امام علیه السلام پس از شنیدن اشعار این دو سرباز، که با صدای بلند در اردوگاه خود می خواندند، به خیمه آمد. ناگهان اشعث رسید وگفت:آیا صحیح است که مردم شام ما را از آب فرات محروم سازند، در حالی که تو در میان ما هستی وشمشیرهای ما با ماست؟! اجازه بده ، که به خدا سوگند، یا راه فرات را باز کنیم یا در این راه بمیریم، وبه اشتر فرمان بده که با سربازان خود در هر کجا دستور می دهی بایستد. امام فرمود:اختیار با شماست. آن گاه نقطه ای را که اشتر با نیروی خود باید در آنجا موضع بگیرد معین کرد وسپس در میان انبوه لشکریان خود خطبه کوتاهی خواند واین خطبه چنان آتشین ومهیج بود که سپاه امام با یک حمله برق آسا توانستند لشکر معاویه را به کنار زنند وشریعه را به تصرف خود در آورند. آن خطبه چنین است:

«قد استطعموکم القتال فاقروا علی مذلة و تاخیر محلة او رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء. فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین.الاو ان معاویة قاد لمة من الغواة وعمس علیهم الخبر حتی جعلوا نحورهم اغراض المنیة ». (34)

سپاه معاویه با این عمل(بستن آب بر شما) شما را به پیکار دعوت کرده است. اکنون بر سر دو راهی هستید: یا به ذلت در جای خود بنشینید، یا شمشیرها را از خون (آنان) سیراب کنید تا خود از آب سیراب شوید. مرگ در زندگی توام با شکست شماست وزندگی در مرگ پیروزمندانه تان. آگاه باشید که معاویه گروهی از بی خبران وگمراهان را به همراه آورده وحق را در زیر پرده تزویر از آنان پنهان کرده است تا (ناآگاهانه) گردنهای خود را آماج تیرها وشمشیرها کنند.

اشعث در همان شب در میان سربازان تحت امر خود ندا در داد وگفت: هرکس آب می خواهد یا مرگ، میعاد ما با او هنگام صبح است. (35)

فشار عطش از یک طرف وخطبه مهیج امام واشعار محرک سربازان از طرف دیگر، سبب شد که دوازده هزار نفر آمادگی خود را برای تسخیرشریعه فرات اعلام کنند. اشعث با هنگ عظیم خود واشتر با هنگ سواره نظام نیرومندش، رو در روی سپاه دشمن قرار گرفتند وبا یک حمله برق آسا لشکریان مانع را ، که از نظر قدرت دو برابر آنان بودند، از پیش راه خود برداشتند، به گونه ای که سم اسبهای سواره نظام در آب فرات فرو رفت. در این حمله هفت نفر به دست اشتر وپنج نفر به دست اشعث کشته شدند وصفحه جنگ به نفع امام علیه السلام ورق خود و رود عظیم فرات در اختیار آن حضرت ویارانش قرار گرفت. در این هنگام بود که عمرو عاص رو به معاویه کرد وگفت:چه فکر می کنی اگر علی مقابله به مثل کند وآب را به روی تو ببندد؟

معاویه، که از سماحت وعظمت روحی واخلاق اسلامی امام علیه السلام آگاه بود، گفت: فکر می کنم که او آب را به روی ما نبندد، چه او برای هدف دیگری آمده است. (36)

اکنون ببینیم واکنش امام علیه السلام در مقابل عمل ناجوانمردانه فرزند ابو سفیان چه بوده است.

تعهد به اصول در اوج قدرت

هجوم سربازان امام برای تصرف شریعه فرات با تاکتیک نظامی خاصی صورت گرفت وبه نتیجه رسید وامکان بهره گیری از نهر فرات دربست در اختیار سربازان امام علیه السلام در آمد وسربازان معاویه از ناحیه فرات رانده شدند ودر نقطه ای مرتفع وبی آب وگیاه قرار گرفتند. ادامه زندگی برای شامیان در چنین اوضاعی امکان پذیر نبود وبه زودی ذخایر آب آنان به پایان می رسید و ناچار بودند که یکی از سه طرح را برگزینند:

1- حمله کنند وشریعه را مجددا تسخیر نمایند; ولی در خود چنین شهامت وقدرتی را نمی دیدند.

2- از تشنگی جام مرگ بنوشند وصفین را گورستان خود قرار دهند.

3- پا به فرار بگذارند ودر شام ونواحی آن پراکنده شوند.

ولی، با این همه، تصرف فرات چندان وحشتی در سران سپاه شام بالاخص معاویه پدید نیاورد.زیرا به سبب شناختی که از امام وسماحت وجوانمردی وتعهد او به اسلام واصول اخلاقی داشتند، می دانستند که هرگز آن حضرت اصل را فدای فرع وهدف را توجیه گر وسیله نمی داند.

التزام به اصول اخلاقی وارزشهای والای انسانی، از روح ملکوتی هر انسان با کرامتی سرچشمه می گیرد. این اصول در تمام احوال وشرایط، مطلوب است وصلح وجنگ نمی شناسد، بلکه مربوط به رابطه انسان با انسان در طول زندگی است.

توجه به پیامهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در اعزام سپاهیان اسلام وپیامهای علی علیه السلام در میدان صفین، که برخی از آنها خواهد آمد، نشانگر یک حقیقت است وآن اینکه هیچ گاه نباید اصول انسانی را فدای هدف کرد، بلکه باید در سخت ترین تنگناها نیز از تعهد به اخلاق غفلت نورزید.

علت این را که سران سپاه معاویه از تصرف شریعه به دست سپاهیان امام چندان نگران نبودند، می توان از مذاکره دو پیر سیاست (معاویه وعمرو عاص) به دست آورد.

عمرو عاص با عمل ضد انسانی معاویه کاملا مخالف بود، ولی معاویه بر خلاف تصویب عقل منفصل خود عمل کرد تا لحظه ای که ورق برگشت وشریعه به تصرف سربازان امام در آمد وسپاه معاویه فرسنگها به عقب نشست. در این هنگام این دو پیر سیاست وشیطنت به گفتگو نشستند که مضمون آن را یاد آور می شویم.

عمرو عاص:چه فکر می کنی اگر عراقیان آب را به روی تو ببندند، همچنان که تو آب را به روی آنان بستی؟ آیا برای باز کردن راه آب، با آنان به نبرد بر می خیزی آنچنان که آنان با تو به نبرد برخاستند؟

معاویه: گذشته را رها کن. در باره علی چه فکر می کنی؟

عمرو عاص: گمان می کنم آنچه را که تو در باره او روا داشتی او در باره تو روا ندارد. زیرا هرگز برای تسخیر شریعه نیامده است. (37)

معاویه سخنی گفت که پیر سیاست را ناراحت کرد واو در پاسخ وی اشعاری سرود ویاد آور شد که افق تاریک است وممکن است به سرنوشت طلحه وزبیر دچار شوند. (38)

ولی حدس عمرو کاملا درست بود وامام علیه السلام پس از تسلط بر شریعه دست دشمن را در بهره برداری از آب فرات باز گذاشت (39) وازاین طریق ثابت کرد که د رحال نبرد با بدترین دشمن خود نیز به اصول اخلاقی متعهد است وهرگز، بر خلاف معاویه، هدف را توجیه گر وسیله نمی داند.

پس از آزاد ساختن فرات

هر دو سپاه در فاصله های خاصی موضع گرفته، منتظر فرمان فرماندهان خود بودند. ولی امام علیه السلام مایل به نبرد نبود وبارها وبارها با اعزام نمایندگان وارسال نامه ها می خواست مشکل را از طریق مذاکره حل کند. (40)

در آخرین روزهای ماه ربیع الآخر سال سی وشش، ناگهان «عبید الله بن عمر» قاتل هرمزان بی گناه بر امام علیه السلام وارد شد. هرمزان یک ایرانی بود که خلیفه دوم، اسلام او را پذیرفته وبرای امرار معاش وی مبلغی مقرر داشته بود. (41) آن گاه که عمر به ضربه چاقوی شخصی به نام «ابولؤلؤ» از پای در آمد وتلاش ماموران برای دستگیری قاتل به نتیجه نرسید (42) ، یکی از فرزندان خلیفه به نام عبید الله، بر خلاف اصول انسانی، هرمزان را به جای قاتل کشت. (43) کوشش امام علیه السلام برای قصاص عبید الله توسط خلیفه وقت (عثمان) به نتیجه نرسید وامام علیه السلام در همان زمان با خدا پیمان بست که اگر قدرت بیابد حکم خدا را در باره او اجرا کند. (44) پس از قتل عثمان وروی کار آمدن امام، عبید الله از قصاص امام ترسید ومدینه را به عزم شام ترک گفت. (45)

بنابر این سابقه، عبید الله در ایام صفین بر امام علیه السلام وارد شد واز روی طعن به او گفت:سپاس خدا را که تو را خواهان خون هرمزان ومرا خواهان خون عثمان قرار داد. امام فرمود: خدا من وتو را در میدان نبرد جمع می کند. (46) اتفاقا در گرماگرم نبرد، عبید الله به دست سربازان امام کشته شد. (47)

پی نوشتها:

1- امام علیه السلام دوازده هزار سرباز را به فرماندهی زیاد بن نضر وشریح بن هانی قبلا اعزام کرده بود.

2- نهج البلاغه، خطبه 48; وقعه صفین، ص 131(با کمی تفاوت). امام علیه السلام این خطبه را در اردوگاه نخیله، واقع در بیرون شهر کوفه، در بیست وپنجم شوال سال 37 ایراد کرده است . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 201.

3- عقبة بن عامر، مروج الذهب، ج 2، ص 384.

4- وقعه صفین، ص 132.

5- سورة زخرف، آیة 13.

6و7و8- وقعه صفین، صص 134- 132.

9- سوره ق، آیة 10.

10- وقعه صفین، ص 135.

11- همان، صص 142- 140; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3،صص 170-169.

12- وقعه صفین، صص 141- 140 ;شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 169.

13- در بعضی جاها حریز درج شده است. پاورقی وقعه صفین ،ص 142.

14- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 203- 202; وقعه صفین، ص 142.

15- وقعه صفین، ص 143; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 203.

16- نهج البلاغه، با ب الحکم، شماره 36باختصار; وقعه صفین، ص 144; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 203.

17- وقعه صفین، صص 148 -147; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، صص 206 - 205.

18- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 144; تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، ص 237.

19- وقعه صفین، ص 148; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 208.

20و21- متن نامه امام وپاسخ معاویه در وقعه صفین (ص 150) وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(ج 3، صص 211- 210) مندرج است.

22- وقعه صفین، صص 154- 151; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، صص 213 - 211; تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، ص 238; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 144.

23- وقعه صفین، صص 154-151; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، صص 213- 211; تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، صص 238; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 144.

24و25- وقعه صفین، صص 154-151; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، صص 213- 211; تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، صص 238; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 144.

26- وقعه صفین، ص 154; تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، ص 238.

27- ابن مزاحم (در وقعه صفین) شمار سپاهیان معاویه را یکصد وسی هزار نفر ضبط کرده، ولی مسعودی(در مروج الذهب ، ج 2، ص 384) می گوید که قول مورد اتفاق در این مورد بر هشتاد وپنج هزار است. همچنین شمار سپاهیان علی علیه السلام به نقل وقعه صفین(ص 157) یکصد هزار یا کمی بیشتر وبه نقل مروج الذهب نود هزار بوده است.

28- وقعه صفین، صص 157-156.

29- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 94; تاریخ طبری، ج 3، جزء5، ص 239; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 145; تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 187.

30- به نقل ابن قتیبه وطبری، امام علیه السلام اشعث را اعزام کرد. - الامامة والسیاسة، ج 1، ص 94، ص تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، ص 240.

31- وقعه صفین، ص 160; با کمی تفاوت: الامامة والسیاسة، ج 1، ص 94; تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 188; تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، ص 240.

32و33- مروج الذهب، ج 2، ص 385; وقعه صفین، صص 166 - 164.

34- نهج البلاغه، خطبه 51; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 244.

35- وقعه صفین، ص 166; الامامة والسیاسة، ج 1، ص 94.

36- مروج الذهب، ج 2، صص 387-386.

37- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 94; مروج الذهب، ج 2، ص 386.

38- وقعه صفین، ص 186.

39- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 145; تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، ص 242; تجارب السلف، ص 47.

40- مروج الذهب، ج 2، ص 387، تاریخ طبری، ج 3، جزء 5، ص 242.

41- بلاذری، فتوح البلدان، ص 469.

42- در اینکه ابو لؤلؤ، بعد از کشتن عمر به چه سرنوشتی گرفتار آمد میان مورخان اختلاف است. بعضی گویند او را دستگیر کردند وکشتند(تاریخ برگزیده، ص 184; تاریخ فخری، ص 131)وبه قول مسعودی، او خود را با همان کارد کشت (مروج الذهب، ج 2، ص 329)ولی مؤلف حبیب السیر می گوید به روایت شیعه او از مدینه گریخت وبه جانب عراق شتافت وسرانجام در کاشان وفات یافت(حبیب السیر، ج 1، جزء 4، ص 489).

43- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 161; فتوح البلدان، ص 583; تجارب السلف، ص 23.

44- امام علیه السلام خطاب به عبید الله فرمود:«یا فاسق، اما والله لئن ظفرت بک یوما من الدهر لاضربن عنقک ».انساب الاشراف، ج 5، ص 24; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 61; مروج الذهب، ج 2، ص 395.

45- مروج الذهب، ج 2، ص 388.

46- الاخبار الطوال، ص 169، طبع قاهره; وقعه صفین، ص 186.

47- مسعودی می گوید:قاتل عبید الله د رجنگ صفین خود امام علیه السلام بود ونقل کرده است که آن حضرت چنان ضربتی بر او وارد ساخت که تمام زره آهنینی که در بر داشت ،شکافته شد وشمشیر به روده هایش رسید. مروج الذهب، ج 2، ص 395.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 93
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 148
  • بازدید ماه : 455
  • بازدید سال : 1,291
  • بازدید کلی : 19,371