loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 16 شنبه 29 تیر 1392 نظرات (0)

رسول خدا(ص)چنانکه گفته شد دستور داد اسیران هوازن را با غنایم در«جعرانه »جای دهند و خود در ماه شوال سال هشتم با سپاهیان اسلام به قصد تعقیب دشمن به سوی طائف حرکت کرد، در سر راه به قلعه مالک به عوف رسید و دستور داد آن را که خالی از سکنه بود ویران کنند تا پشت سر آنها پایگاهی برای دشمن نباشد و در وقت ضرورت نتوانند از آن به نفع خود استفاده کنند و همچنان تا پای قلعه های طائف پیش رفت.

مردم طائف که از قبایل ثقیف بودند مردمی ثروتمند و جنگجو و قلعه های محکمی داشتند و چون از ورود سپاهیان اسلام مطلع شدند از بالای برجها شروع به تیراندازی به سوی لشکر اسلام نمودند و در همان روز اول هیجده نفر از مسلمانان در اثر تیرهای ایشان به قتل رسیدند، از این رو پیغمبر اسلام دستور داد لشکریان عقب نشینی کنند و اردوگاه خود را در جایی که از تیررس دشمن دورتر بود قرار دهند، که پس از اسلام اهل طائف، مردم شهر در آنجا مسجدی بنا کردند و هم اکنون بنای آن باقی است.

محاصره قلعه های مزبور بیش از بیست روز طول کشید و چون آذوقه فراوان در شهر و قلعه ها اندوخته شده بود و دیوار و برج و باروی آنها نیز محکم بود و افراد قبیله ثقیف نیز مردمانی جنگجو و سخت بودند کاری از پیش نمی رفت.

مورخین نوشته اند: مسلمانان از منجنیق، «دبابه »و«ضبر» (1) نیز استفاده کردند اما قلعه داران ثقیف با ریختن آهنهای گداخته و مفتولهای آتشین بر روی «ضبر»ها از پیشروی سربازان اسلام به کنار برج و باروها جلوگیری می کردند و آنها را ناچار به عقب نشینی می ساختند.

محاصره طول کشید قلعه ها گشوده نشد و پیغمبر اسلام برای تسلیم دشمن اعلام کرد هر کس از حصار بیرون آید در امان است، به این امید که لااقل غلامان و بردگان ثقیف که جمعیت زیادی را تشکیل می دادند و افراد دیگری که نگران اسارت زنان و فرزندان خود بودند تسلیم شوند، اما بیش از بیست نفر کسی تسلیم نشد و هم آنها به پیغمبر گزارش دادند که آذوقه بسیاری در انبارها ذخیره شده و قبایل ثقیف تصمیم به مقاومت زیادی گرفته اند.

تهدید به ویران کردن تاکستانها و انهدام باغها

در اطراف قلعه های طائف تاکستانهای زیادی بود که متعلق به سران قبایل ثقیف و قریش بود و منبع در آمد بزرگی برای آنها به شمار می رفت و یکی از رقمهای مهم مال التجاره آنها، محصول کشمش همان تاکستانها بود که هر ساله به خارج صادر می شد. جمعی از مورخین نوشته اند: به منظور تسلیم شدن مردم طائف پیغمبر اسلام برای آنها پیغام داد اگر تسلیم نشوید تاکستانها دستخوش حریق و ویرانی خواهد شد ولی آنها اعتنایی نکردند و ناگهان دیدند مسلمانان دست به کار تخریب و کندن تاکستانها شدند از این رو پیغام دادند به خاطر خدا و خویشاوندی از این کار دست باز دارد و اگر مایل است آن تاکستانها را برای خود بردارد اما ویران نکند، پیغمبر دستور داد از ویران کردن تاکستانها خودداری کنند!اما چنانکه در داستان جنگ بنی النضیر گفته شد این کار از جهاتی مورد تردید است و پذیرفتن آن دشوار است، و بعید نیست ماجرا در همان محدوده و مقدار تهدید بوده و جنبه ارعابی داشته و کاری در این باره صورت نگرفته باشد.

ادامه محاصره با آن موقعیت که پیش آمده بود بی فایده می نمود، زیرا پیغمبر اسلام از طرفی متوجه شد که آذوقه و خوار و بار لشکریان اسلام رو به اتمام است و جنگهای بی ثمر آن مدت روح یاس و خستگی در توده لشکریان ایجاد کرده و از سوی دیگر بیشتر سپاهیان برای بازگشت به «جعرانه »و تقسیم غنایم جنگ حنین بی تابی می کنند و قبایل ثقیف نیز خود را برای یک محاصره طولانی آماده کرده و به این زودی تسلیم نخواهد شد و از سوی دیگر ماههای حرام در پیش است و جنگ در آن ماهها روا نبود و اگر محاصره و جنگ به ماه ذی قعده بکشد دشمن از یک حربه تبلیغاتی - یعنی جنگ در ماه حرام - علیه پیغمبر اسلام در میان اعراب استفاده خواهد کرد، از این رو تصمیم به بازگشت به مکه و«جعرانه »گرفت و جنگ طائف را به وقت دیگری موکول کرده دستور حرکت لشکریان به سوی مکه صادر شد و اعلان شد که چون ماه ذی قعده در پیش است پیغمبر اسلام به قصد عمره به سوی مکه حرکت می کند و پس از انجام عمره و گذشتن ماههای حرام دوباره به طائف باز خواهد گشت.

از حوادث ایام محاصره

شیخ مفید(ره)و طبرسی و دیگران از محدثین شیعه رضوان الله علیهم روایت کرده اند که در ایام محاصره طائف، رسول خدا(ص)علی بن ابیطالب(ع)را مامور کرد تا برای ویران کردن بتخانه ها و شکستن بتهای آن حدود به اطراف طائف برود و علی(ع)با جمعی که در میان آنها ابو العاص بن ربیع داماد پیغمبر - شوهر زینب - بود به دنبال ماموریت رفت و همچنان در هر جا با بت یا بتخانه ای رو به رو می شد آن را شکسته و ویران می کرد و در یکی از جاها با مقاومت گروهی از قبیله «خثعم »مواجه شد و یکی از دلیران و شجاعان آنان به نام «شهاب »برای جنگ بیرون آمد و مبارز طلبید و کسی از مسلمانان به جنگ او نرفت تا اینکه خود علی(ع)به میدان جنگ او آمد و ابو العاص پیش آمده خواست تا مانع از مقاتله حضرت با آن مرد شود ولی امیر المؤمنین(ع)حاضر نشده پیش رفت و او را به قتل رسانیده همراهانش گریختند.

چون به نزد رسول خدا(ص)بازگشت پیغمبر که او را دید تکبیر گفت و دست او را گرفته به کناری برد و با یکدیگر خلوت کرده مشغول گفتگو شدند و چون گفتگوی خصوصی آن حضرت با علی بن ابیطالب(ع)به طول انجامید عمر بن خطاب پیش رفته و از روی اعتراض گفت:

آیا با او تنها خلوت کرده ای و ما را در گفتگوی با او دخالت نمی دهی؟

پیغمبر(ص)در پاسخ او فرمود:

«ما انا انتجیته بل الله انتجاه »!

[من نیستم که با او گفتگوی خصوصی دارم بلکه خداست که با وی گفتگوی خصوصی دارد؟]

عمر با ناراحتی روی خود را برگرداند و گفت: آری این سخن مانند همان سخنی است که پیش از واقعه حدیبیه به ما گفتی: که ما در حال امنیت با سر تراشیده به مسجد الحرام خواهیم رفت و آخر هم نرفتیم؟

حضرت فرمود: من که نگفتم همان سال خواهیم رفت!

ورود به «جعرانه »و استرداد اسیران

باری لشکر اسلام قلعه های طائف را به حال خود واگذارد و به سوی مکه بازگشت و چون به «جعرانه »رسیدند فرود آمده تا درباره غنایم و اسیران بسیاری که در آنجا بود، تصمیم بگیرند.

اسیران تقسیم شدند ولی غنایم هنوز تقسیم نشده بود که گروهی از قبیله بنی سعد (2) - که جزء هوازن بودند - و اسلام اختیار کرده بودند به نزد پیغمبر اسلام آمده معروض داشتند: ای رسول خدا ما اصل و عشیره تو هستیم و اکنون دچار چنین بلا و مصیبتی شده ایم که خود می دانی(و همه مال و زن و فرزندان از دست رفته)و با این سخنان تقاضای استرداد آنها و نیکی از آن حضرت را کردند!

و یکی از افراد آنها که نامش زهیر و مرد سخنوری بود برخاسته و معروض داشت: ای رسول خدا در میان این اسیران عمه ها و خاله ها و پرستاران تو هستند (3) و اگر ما حارث بن ابی شمر - پادشاه غسانی شام - یا نعمان بن منذر - پادشاه حیره - را شیر داده و پرستاری کرده بودیم در چنین وضعی انتظار لطف و کرم از او داشتیم و تو از همه کس به بزرگواری و لطف سزاوارتری؟!

رسول خدا پرسید: آیا زنان و کودکان پیش شما محبوبترند یا اموال و دارایی تان؟ گفتند: یا رسول الله تو ما را میان اموال و زن و فرزند مخیر ساختی؟ما همان زن و فرزند را اختیار می کنیم، و آنها از مال و دارایی پیش ما محبوبتر است.

حضرت فرمود: اما آنچه سهم من و فرزندان عبد المطلب است همه را به شما واگذار می کنم و اما سهم دیگران مربوط به خود آنهاست.

سپس راهی نشان آنها داد تا رضایت دیگران را نیز درباره استرداد اسیران جلب کنند و آنها نیز روی میل و رغبت، اسیران هوازن را به صاحبانشان باز گردانند. و به همین منظور پیغمبر اسلام دنباله سخنان خود را ادامه داد و به آنها فرمود:

چون نماز ظهر تمام شد شما برخیزید و درخواست خود را در میان مردم تکرار کنید و مرا واسطه و شفیع میان خود و آنها قرار دهید تا من در حضور آنها سهم خودرا به شما واگذار کنم و از مردم نیز بخواهم تا این کار را نسبت به شما انجام دهند آنها به دستور پیغمبر عمل کردند و چون درخواست خود را اظهار کردند، پیغمبر فرمود: من سهم خود و فرزندان عبد المطلب را به شما واگذار کردم!

مهاجرین گفتند: ما هم سهم خود را واگذار کردیم.

انصار نیز از آنها پیروی کرده و سهمشان را بخشیدند.

اما اقرع بن حابس - رئیس قبیله بنی تمیم - گفت: اما من و بنی تمیم سهممان را واگذار نمی کنیم، عیینة بن حصن نیز - که رئیس بنی فزاره بود - گفت: من و بنی فزاره هم واگذار نمی کنیم، عباس بن مرداس - رئیس بنی سلیم - هم از آن دو پیروی کرده گفت: من و بنی سلیم نیز سهممان را نمی بخشیم، ولی بنی سلیم حرف او را قبول نکرده گفتند: ما سهممان را می بخشیم، و عباس بن مرداس ناراحت شده گفت: شما مرا خوار و زبون کردید!

رسول خدا(ص)به آنها که حاضر نشدند اسیران را برگردانند فرمود: شما اسیران اینها را برگردانید تا من در برابر هر یک از این اسیران از نخستین اسیرانی که به دست آید شش اسیر به شما بدهم و بدین ترتیب همگی حاضر شدند اسیران هوازن را به صاحبانشان بازگردانند تنها عیینة بن حصن بود که پیرزنی سهمش شده بود و حاضر نشد آن را بازگرداند و او نیز سرانجام پس از گفتگویی که زهیر با وی انجام داد آن پیرزن را به قبیله اش بازگرداند. (4)

بدین ترتیب بزرگترین قبایل اطراف مکه دلشان نسبت به اسلام نرم شد و شنیدن این گذشت و بزرگواری از طرف پیغمبر اسلام برای قبایل و دشمنان دیگر پیغمبر اسلام نیز مؤثر بود و آنها را نیز متمایل به اسلام نمود.

خواهر رضاعی پیغمبر در میان اسیران

مورخین نوشته اند در میان اسیران هوازن که در همان معرکه حنین و یا ایام محاصره طائف به اسارت مسلمانان درآمده بودند، یکی هم شیماء خواهر رضاعی آن حضرت بود که چون به اسارت در آمد به سربازانی که نگهبان او بودند گفت: من خواهر رضاعی فرمانروا و پیغمبر شما هستم و چون او را به نزد پیغمبر آوردند و سخنش را به آن حضرت گفتند حضرت از او نشانه ای خواست و ردای خود را برای نشستن او پهن کرد و او را روی ردا نشانید و اشک در دیدگان آن حضرت حلقه زد آن گاه بدو فرمود: اکنون اگر می خواهی نزد ما بمان و اگر هم می خواهی تو را به نزد قبیله ات بازگردانم و او بازگشت به میان قبیله را انتخاب کرد و مسلمان شد و رسول خدا(ص) نیز چند گوسفند و شتر و غلام و کنیزی بدو داده و یکی دو نفر را برای حفاظت وی مامور کرده و او را به سوی قبیله بنی سعد فرستاد.

و در پاره ای از تواریخ نظیر داستان فوق را درباره حلیمه نوشته اند ولی به گفته بعضی: زنده ماندن حلیمه تا آن زمان بعید به نظر می رسد و ظاهرا داستان مربوط به همان شیماء بوده و در نقل برای برخی این اشتباه رخ داده است.

مرحوم طبرسی(ره)در اعلام الوری می نویسد: شیماء پس از آنکه خواست به سوی بنی سعد برود و پیغمبر او را شناخته بود درباره مالک بن عوف - که هنوز در حصار طائف به سر می برد - گفتگو و وساطت کرد و رسول خدا(ص)فرمود: اگر نزد من بیاید در امان خواهد بود.

تسلیم شدن مالک بن عوف

در تواریخ دیگر است که خود رسول خدا(ص)از نمایندگان بنی سعد حال مالک را پرسید و آنها گفتند: وی در قلعه های طائف نزد ثقیف به سر می برد، حضرت به وسیله آنها برای مالک پیغام فرستاد که اگر تسلیم شود خانواده و ثروتش را به او باز می گرداند و علاوه بر آن صد شتر هم به او خواهد داد.

و چون این پیغام به مالک بن عوف رسید با آنچه از بزرگواری و گذشت پیغمبر اکرم نسبت به اسیران شنیده بود سبب نرم شدن دل او نسبت به اسلام و آن پیغمبر بزرگوار گردید و تصمیم گرفت از طائف خارج شده و خود را به پیغمبر اسلام برساندو مسلمان شود، اما از قبیله ثقیف و مردم طائف وحشت داشت که اگر از تصمیم او مطلع شوند مانع خروج او گردند از این رو با طرح نقشه قبلی، دستور داد اسب او را بیرون از شهر طائف در نقطه ای زین کرده و آماده نگاه دارند، و چون شب شد به بهانه ای از قلعه طائف خارج شد و به وسیله همان اسب بسرعت خود را در«جعرانه »به آن حضرت رسانده و اسلام آورد و رسول خدا(ص)نیز طبق وعده ای که داده بود عمل کرد و سپس او را سرپرست چند قبیله از قبایل اطراف گردانید و همین گذشت و بزرگواری پیغمبر اسلام او را چنان فریفته و شرمنده کرد که خود یکی از مدافعان اسلام گردید و تدریجا زندگی را بر مردم مشرک طائف تنگ کرد تا ناچار شدند پس از چندی مسلمان شوند و گروهی را به عنوان نمایندگی و تسلیم، به مدینه و نزد رسول خدا(ص)اعزام نمایند - به شرحی که خواهد آمد.

تقسیم غنایم

با استرداد اسیران هوازن شاید برای برخی از لشکریان این فکر پیش آمد که ممکن است نوبت استرداد اموال نیز برسد از این رو پیغمبر(ص)را برای تقسیم غنایم تحت فشار قرار داده و خواستند تا هر چه زودتر دست به کار تقسیم شترها و گوسفندان و اموال دیگر شود و حتی ابن هشام و دیگران نوشته اند: رسول خدا(ص)سوار بر شتر خویش شده بود که مردم اطراف آن حضرت را گرفته و فریاد می زدند: یا رسول الله غنایم را تقسیم کن و سهم ما را بده و همچنان حضرت را تا پای درختی بردند و در آنجا ردای پیغمبر را از دوشش کشیدند و رسول خدا(ص)به آنها فرمود: مردم ردای مرا بدهید که اگر به شماره درختان تهامه شتر و گوسفند داشته باشید همه آنها را میان شما تقسیم خواهم کرد و مرا شخص بخیل و ترسو و دروغگویی ندیده اید.

آن گاه به کناری رفته و اندکی از پشم کوهان شتری را که در آنجا ایستاده بود برکند و میان دو انگشت خود گرفت و دست خود را بلند کرده فرمود:

ای مردم به خدا سوگند من از این غنایم و حتی از این مختصر پشم جز خمس آن حقی ندارم و آن را هم به شما واگذار می کنم، اکنون هر چه از این غنیمتها برداشته ایدبرگردانید اگر چه سوزن و نخی باشد تا آنها را از روی عدالت میان شما تقسیم کنم.

در حدیث است که مردی از انصار در این وقت پیش آمد و مشتی نخ مویی در دست داشت و عرض کرد: یا رسول الله!من این نخهای مویی را برداشته بودم تا برای شترم که پشتش زخم شده پلاسی بدوزم، رسول خدا(ص)فرمود: اما آنچه سهم من است از آن تو باشد! مرد انصاری گفت: حال که چنین است و کار به اینجا کشیده مرا هم بدان نیازی نیست، این را گفت و نخها را به زمین انداخت.

و سپس رسول خدا شروع به تقسیم غنایم کرد و در این میان به اشراف و بزرگان قریش که تازه مسلمان شده بودند و یا مانند صفوان بن امیه هنوز در حال کفر بودند ولی در این جنگ به مسلمانان کمک کرده بودند، سهم بیشتری داد تا دل آنها را نسبت به اسلام نرم کند و تالیف قلبی از ایشان بشود و بعدا نیز در زکات سهمی برای این گونه افراد به عنوان «مؤلفة قلوبهم »مقرر شد و در اینکه آیا این بخش اضافی بر این گروه از سهم خود رسول خدا یعنی خمس بوده و یا از روی همه غنایم، اختلافی در تواریخ دیده می شود و به عقیده ابن سعد در طبقات آن قسمت را رسول خدا از سهم خمس خود به آنها داد و گرنه حق دیگران را طبق سهمی که داشتند بدون کم و زیاد به آنها پرداخت کرده ولی طبق عقیده دیگران رسول خدا در هنگام تقسیم اصل غنایم نیز سهم بیشتری برای آنها منظور فرمود (5) و به هر صورت این تفاوت در تقسیم، موجب ایراد و اعتراض جمعی از لشکریان و بخصوص مردم مدینه و انصار گردید و از گوشه و کنار زمزمه هایی به عنوان گله و اعتراض برخاست.

اعتراض ذو الخویصرة تمیمی

ذو الخویصرة مرد گستاخ و سرشناسی در قبیله بنی تمیم بود و بعدها نیز در زمان خلافت علی(ع)گروه خوارج را تشکیل داد و در جنگ نهروان به قتل رسید. وی پس از آنکه غنایم تقسیم شد پیش رسول خدا(ص)آمده و گفت:

یا محمد من امروز تقسیم تو را دیدم!فرمود: خوب، چگونه دیدی؟

گفت: عدالت را مراعات نکردی!

رسول خدا(ص)با ناراحتی فرمود: اگر عدالت پیش من نباشد پس نزد چه کسی خواهد بود؟

عمر بن خطاب برخاسته گفت: برای این گستاخی او را نکشم؟

فرمود: نه، او را به حال خود واگذار که بزودی پیروانی پیدا خواهد کرد و همگی از دین خارج خواهند شد چنانکه تیر از کمان خارج می شود (6).

و همان طور که پیغمبر اسلام فرمود: - و در بالا اشاره کردیم - بعدها همین مرد گروه خوارج را تشکیل داد و از اطاعت امیر مؤمنان بیرون رفت و جنگ نهروان را به راه انداخت. به شرحی که ان شاء الله در زندگی امیر المؤمنین(ع)نگارش خواهد شد.

گله انصار و سخن رسول خدا(ص)

اعتراض و گله در میان انصار به صورت عمومی در آمد تا جایی که برخی گفتند: پیغمبر چون به قوم قبیله خود رسید ما را فراموش کرد!سعد بن عباده - رئیس انصار - که چنان دید نزد آن حضرت آمد و سخن آنها را به عرض رسانید.

پیغمبر فرمود: تو خودت در این باره چه فکر می کنی؟

عرض کرد: من هم یکی از آنها هستم!

و با این جمله به آن حضرت فهماند که من هم مانند آنها از این تقسیم گله مند هستم و گفتار آنها را تایید کرد. رسول خدا که چنان دید فرمود: پس قوم خود را در این جا جمع کن.

سعد بن عباده طبق دستور آن حضرت انصار را در مکانی که اطراف آن را دیواری کوتاه به صورت حصار احاطه کرده بود جمع کرد، آن گاه رسول خدا(ص)به اتفاق علی بن ابیطالب(ع)به نزد آنها رفت و اجازه نداد شخص دیگری از مهاجرین و یا مردم مکه همراه او بروند، سپس بیامد تا در وسط اجتماع آنها نشست و بدانها فرمود:

من از شما سؤالی دارم پاسخ مرا بدهید؟

عرض کردند: بگو ای رسول خدا!

فرمود: آیا وقتی من به نزد شما آمدم گمراه نبودید و خدا به وسیله من شما را هدایت کرد؟

گفتند: چرا، و این منتی بود که خدا و رسول او بر ما دارند.

فرمود: آیا بر لب پرتگاه عذاب و آتش(نفاق و اختلاف)نبودید و خدا به وسیله من شما را از آن نجات داد؟گفتند: چرا و این هم فضل خدا بود بر ما!

فرمود: آیا شما اندک نبودید و خداوند به واسطه من جمعیت شما را زیاد کرد؟

همان گونه پاسخ دادند، باز فرمود: آیا شما با یکدیگر دشمن نبودید و خدا به وسیله من شما را با همدیگر مهربان ساخت؟

عرض کردند: چرا یا رسول الله و این فضل و منتی است که خدا بر ما دارد.

در اینجا لختی سکوت کرد آن گاه سربلند کرده فرمود:

چرا پاسخ مرا نمی دهید؟

عرض کردند: پدر و مادرمان به فدایت پاسخ ما همان بود که گفتیم: این منت و فضل خدا بود بر ما که این نعمتها را به وسیله شما به ما ارزانی داشت.

فرمود: ولی به خدا سوگند شما می توانستید در پاسخ من این گونه بگویید - و اگر هم می گفتید به حقیقت و راستی سخن گفته بودید - که: تو نیز وقتی به سوی ما آمدی که دیگران تو را تکذیب کرده بودند و ما تصدیقت کردیم، مردم دست از یاری تو برداشته بودند و ما یاریت کردیم، آواره بودی ما به تو پناه دادیم، فقیر بودی ما تو را همانند خود قرار داده و با تو مواسات کردیم؟ای گروه انصار آیا به خاطر مختصر مالیه دنیا که می خواستم به وسیله آن دل جمعی را به اسلام نرم کنم شما از من گله مند شدید؟در صورتی که من شما را به همان اسلامتان واگذاشتم؟

آیا شما خوشنود نیستید که دیگران با گوسفند و شتر از اینجا بروند و شما پیغمبر خدا را همراه ببرید؟

به خدا سوگند اگر عنوان هجرت در کار نبود من نیز یکی از انصار بودم، و اگر مردم همگی به راهی بروند و انصار به راهی، من به همان راه انصار می روم. سپس دست به دعا برداشته و گفت:

خدای انصار را رحمت کن، و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان ایشان را نیز رحمت فرما.

پیغمبر اسلام این سخنان را طوری با تاثر و علاقه نسبت به آنها ادا می کرد که عواطف آنها بسختی نسبت به آن حضرت تحریک شده صداهاشان به گریه بلند شد و گفتند: ما راضی شدیم که رسول خدا سهم ما باشد و دیگر گله ای نداریم.

مطابق نقل جمعی در این وقت بزرگان و پیرمردان آنها برخاسته به دست و پای پیغمبر افتاده و می بوسیدند و ضمن عذرخواهی از گفتار خود عرض کردند: ای رسول خدا این اموال ماست که در اختیار شما قرار دارد هر گونه می خواهی آن را به مصرف برسان و اگر کسی از ما سخنی گفته از روی دشمنی و کینه نبوده بلکه اینها خیال کردند مورد بی مهری و خشم شما قرار گرفته اند که سهم کمتری به آنها دادی و اکنون از این گناه خود به درگاه خدا پوزش طلبیده و استغفار می کنند، و تو نیز برای آنها از خدا آمرزش بخواه. رسول خدا(ص)برای آنها از خدای تعالی طلب آمرزش کرد.

پی نوشتها:

1. ضبر و دبابه نوعی وسایل جنگی بوده که به صورت نوعی کندو از چوب می ساختند و روی سرپوش آن را با چرمهای ضخیم می پوشانیدند و سربازان برای رخنه کردن به قلعه های دشمن به داخل آن می رفته و خود را به پای دیوار قلعه می رسانده اند، و به اصطلاح زره پوشهای آن روز بوده است.

2. قبیله بنی سعد همان قبیله ای بود که رسول خدا(ص)دوران شیرخوارگی و طفولیت خود را در میان آنها گذارنده بود به شرحی که در بخش دوم گذشت.

3. در بخش دوم گذشت که در جریان محاصره طائف «و یا به گفته برخی در همان جنگ حنین »شیماء خواهر رضاعی رسول خدا(ص)به نزد آن حضرت آمده و مورد لطف و محبت آن بزرگوار قرار گرفت، چنانکه در صفحات آینده نیز خواهید خواند.

4. و در مجمع البیان مرحوم طبرسی است که پیغمبر(ص)فرمود: اگر کسی هم برای آزاد ساختن اسیر خود فدیه می خواهد من حاضرم فدیه او را بدهم تا او را آزاد کند و اندکی از مردم فدیه خواستند و آن حضرت فدیه به آنها داد و آنها را در برابر فدیه، اسیران را آزاد کردند.

5. و از گفتار برخی از مورخین هم استفاده می شود که همه غنایم را میان قریش تقسیم کرد و به انصار چیزی نداد.

6. در نقل مرحوم طبرسی در اعلام الوری و دیگران است که ذو الخویصره وقتی آن سخن را گفت مسلمانان خواستند او را بکشند رسول خدا(ص)فرمود: او را واگذارید که بزودی پیروانی پیدا خواهد کرد و از دین بیرون روند همان گونه که تیر از کمان بیرون می رود، و خدای تعالی آنان را به دست محبوبترین خلق خود پس از من خواهد کشت.

نگارنده گوید: داستان ذو الخویصره را که نامش حرقوص بوده و به ذو الثدیة نیز معروف است با مختصر اختلافی چنانکه در متن و پاورقی ذکر شد بیشتر اهل حدیث و تاریخ نقل کرده اند که جمعا متجاوز از پنجاه حدیث می باشد که از ابی سعید خدری و انس بن مالک و قیس بن عباد و عایشه و ابی ذر و دیگران نقل شده و برای اطلاع از متن تمامی آنها طالبین می توانند به جلد هشتم احقاق الحق صص 522 - 475 مراجعه کنند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 71
  • باردید دیروز : 93
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 186
  • بازدید ماه : 493
  • بازدید سال : 1,329
  • بازدید کلی : 19,409