loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 24 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (1)

از زمانی که شماره های عربی و فارسی مجله گرامی فصلنامه «میقات حج» را دیده و خوانده ام، در صدد بودم که من نیز طبق مناسبت ها، مقالاتی بنویسم و تقدیم کنم، لیکن گرفتاریها این توفیق را از من گرفته است. تا اینکه اخیرا در شماره 25 «میقات حج» (فارسی) مقاله ای خواندم که لازم دانستم درباره آن توضیحی بدهم و به شبهه ای که برای خوانندگان ایجاد می کند، پاسخ دهم.

در آن مقاله دو قسمت بود که هر یک را جداگانه می آورم و درباره اش توضیح می دهم:

(1)

در شماره مزبور (25) فصلنامه، صفحه 84 در مقاله ای با عنوان «جامه کعبه معظّمه در طول تاریخ»، نوشته دکتر السید محمّد الدقن وترجمه آقای دکتر هادی انصاری، سابقه پوشش کعبه در زمان پیغمبر و خلفا (ابوبکر و عمر و عثمان) مطالبی آورده و نوشته است که آن را در کجا می بافتند و چگونه به مکّه می آوردند و کعبه را پوشش می دادند.

پس از آن چنین آورده است:

«امّا [حضرت] علی بن ابی طالب علیه السلام را هیچ یک از مورّخان یاد نکرده اند که جامه ای را بر کعبه قرار داده باشد. آنان علّت این مطلب را درگیری آن حضرت در جنگها و فتنه های داخلی، که دولت اسلامی را پس از قتل عثمان گرفتار نمود، دانسته اند.»(1)

مأخذ این نقل را در «پی نوشتها» به شماره 30 «اخبار مکّه» ازرقی، ج1، ص252 و 253» یادداشت کرده است.(2)

ازرقی مورّخ مکّه گفته است: «هیچ یک از مورّخان یادنکرده اند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جامه ای بر کعبه پوشانده باشد»، در حالی که در روایات درباره اهل بیت علیهم السلام عکس آن است.

در کتاب نفیس و معتبر «قرب الاسناد» تألیف محدّث ثقه بزرگوار عبداللّه بن جعفر حمیری از دانشمندان بزرگ ما در اواخر سده سوّم هجری و زنده در سنه 300 هجری، به سند خود از امام جعفر صادق علیه السلام و آن حضرت از پدرش امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود:

«علی علیه السلام پرده کعبه را همه ساله از عراق می فرستاد.»(3)

کتاب قرب الاسناد حمیری نخستین بار به امر آیت اللّه العظمی بروجردی رحمه الله مرجع مطلق عصر، چاپ و منتشر گردید.

می دانیم که علی علیه السلام در زمان خلافتش در عراق بوده است و «درگیری آن حضرت در جنگها و فتنه های داخلی، که دولت اسلامی را پس از قتل عثمان گرفتار نمود»، مانع از آن نبوده است که آن حضرت ارسال پرده خانه خدا را فراموش کند، بلکه با همه شورش ها و سرکشی های مخالفان و جنگهایی که بر ضد حضرت راه انداختند، آن امام عظیم الشأن هر سال پرده کعبه را از عراق می فرستاد تا کعبه را با آن پوشش دهند.

جای تأسّف است که نویسنده محترم چنین کتابی از «پوشش کعبه در طول تاریخ» سخن بگوید و اظهار کند که تمام خلفا و امرای اسلامی در این اندیشه بوده اند غیر از علی علیه السلام ! و از این خبر مهمّ و جالب بی خبر باشد!

در همین صفحه کتاب «قرب الاسناد»، حمیری باز به سند خود از امام صادق و آن حضرت از پدرش امام باقر علیهماالسلام روایت می کند که: «علی علیه السلام اجازه داد امان نامه برده مسلمان برای مردم قلعه ای (که در آن متحصّن بودند) نافذ باشد و فرمود: او هم از مسلمانان است.»(4)

این را داشته باشید و نگاه کنید به نوشته یاقوت حموی در «معجم البلدان» در لفظ «سُهریاج» که می نویسد: شهری در فارس بوده است. از فضیل بن زید رقّاثی روایت شده که گفت: در زمان حکومت عبداللّه بن عامر بن کریز، سُهریاج را محاصره کردیم. او به فارس رفت تا آن جا را فتح کند. روزی تصمیم گرفتیم آن را فتح کنیم، رفتیم و جنگیدیم و به لشکرگاه برگشتیم. برده ای از ما در محلّ ماند. او پس از بازگشتِ ما امان نامه ای نوشته و به تیری بسته و برای آنها به درون قلعه رها کرده بود. روز دیگر که به جنگ رفتیم دیدیم اهل قلعه بیرون آمدند و گفتند: «این امان نامه شماست که به ما داده اید، و دیگر نباید با ما جنگ کنید.»

ما موضوع را نوشتیم و برای عمر به مدینه فرستادیم. او هم جواب داد: «برده مسلمانان از مسلمانان است و امانی که داده است مثل امان نامه خود شماست، امان او را نافذ بدانید. ما هم آن را تنفید کردیم.»(5)

وقتی این را در «معجم البلدان» یاقوت دیدم، مانند موارد مشابه دیگر، حدس نزدیک به یقین زدم که خلیفه عمر، موضوع را در شورای صحابه مطرح کرده و جوابی که داده است، همان سخن باب مدینه علم پیغمبر، حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام است.(6) و سالها بعد که این حدیث را در قرب الإسناد دیدم، متوجه شدم مطلب همان است که حدس زده بودم، و اینک شما آن را به نقل از امام صادق و امام باقر علیهماالسلام نوادگان معصوم آن بزرگوار می بینید که آن را علی علیه السلام فرموده است. قطعا مورخان از آنها بی اطلاع نبوده اند، ولی چقدر حق کشی نموده اند که آن را به تبع عمل حکام بنی امیّه و بنی عبّاس که سعی در خاموش ساختن فضائل و مناقب آن حضرت داشته اند، نادیده گرفته و کتمان کرده اند!

به مناسبت «الکلام یجرّ الکلام» می گویم: در جایی دیدم که روزی منصور خلیفه عبّاسی نشسته بود و مگسی مرتب روی صورت او می نشست و مزاحم بود. منصور از مقاتل بن سلیمان مفسّر پرسید: می توانی بگویی خداوند این مگس را برای چه خلق کرده است؟ مقاتل گفت: «لیذلّ الظالمین»؛ «برای اینکه ستمگران را به ستوه آورد!»

من همان موقع خیلی بعید می دانستم که این سخن مقاتل بن سلیمان مفسّر در محضر خلیفه مهیبی چون منصور باشد و مقاتل چنین جرأتی از خود نشان دهد و چنین سخنی در جواب خلیفه بگوید. بعدها در شرح حال امام صادق علیه السلام دیدم که منصور این پرسش را از آن حضرت کرده و آن وجود مقدّس این پاسخ را داده است، آن هم بدین گونه: «لیذلّ به الجبابرة»؛ «برای این که جبّاران را ذلیل کند.»(7)

فقط ذوات مقدّس ائمّه معصومین بوده اند که چنین برخوردهای بی مهابایی با طواغیت داشته اند. ببینید تاریخ و مورّخان چه بی انصافی ها نموده اند و چه حق کشی ها کرده اند!

(2)

بخش نخست مقاله «جامه کعبه معظّمه در طول تاریخ» را که در شماره 25 فصلنامه «میقات حج» فارسی خواندم، صبر کردم تا شماره بعد برسد و ببینم درباره دو قسمت از خلاف واقع که در این مقاله و شماره آمده، توضیح داده شده است یا نه امّا متأسفانه در شماره 26 هم ملاحظه شد که توضیحی نداده اند، و جبران نشده است، آن دو قسمت را در این مقاله آوردم تا درباره آنها توضیحی بدهم که معلوم شود هر دو خلاف واقع بوده است.

قسمت اوّل راجع به نفرستادن جامه کعبه در زمان خلافت ظاهری حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام توسّط آن وجود مقدّس به مکّه بود که توضیح دادیم خلاف واقع است.

امّا قسمت دوّم که بیش از قسمت نخست باعث تأسّف و تعجب است، حدیثی است که باز ازرقی از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:

«امروز عاشورا است، روزی است که سال به پایان می رسد و بر کعبه جامه پوشانده می شود، در این روز است که اعمال بندگان به آسمان برده می شود و من در چنین روزی روزه هستم، پس هر یک از شما دوست دارد این روز را روزه بگیرد!»

سپس از ابن جریح روایتی نقل می کند که:

«در روزگار گذشته معمول چنین بوده که پس از رفتن آخرین نفرات حاجیان از مکّه، جامه های دیبا بر کعبه می پوشاندند تا مردم شکوه و زیبایی را بر کعبه نظاره کنند و سپس در روز عاشورا جامه اصلی آن را قرار می دادند.»(8)

آوردن چنین مطلبی از کتابی که نویسنده آن غیر شیعه است و مطلب را هم از ازرقی نقل کرده، چندان تعجب ندارد و جای تأسف نیست، ولی مناسب آن بود که مترجم محترم در مجلّه ای که به دست شیعیان فارسی زبان می رسد، این مطلب را توضیح دهد که این روایات مجعول است و ما اعتقادی به آن نداریم؟!

پس از آن هم آمده است: «این مراسم در روزگار بنی هاشم معمولاً روز هشتم ذی الحجّه (= روز ترویه) بوده است.»(9)

در احادیث، عموما روز عاشورا را روز غم و اندوه دانسته اند و روزی بوده که بنی امیّه بعد از فاجعه کربلا و شهادت حضرت ابا عبداللّه نواده رسول خدا و یاران باوفایش، آن را جشن می گرفتند و به شکرانه قتل اولاد پیغمبر که به امر یزید بن معاویه به شهادت رسیدند، به آن تبرک می جستند و برای آنها بزرگترین عید بوده است!

در همان زمانها روایات مجعول زیادی ساختند و از زبان پیغمبر گفتند که روز عاشورا مبارک است و نوشتند که رسول خدا در آن روز روزه گرفته و سفارش کرده است که مسلمانان هم در آن روز روزه بگیرند!

در زیارت عاشورا که از امام محمّد باقر علیه السلام روایت شده، می خوانیم: «انّ هذا یوم تبرّکت به بنو امیّة» وعجب است که تاکنون هم پیروان بنی امیّه روز عاشورا را عید می گیرند و به آن تبرّک می جویند.

لازم به یادآوری است که ما روایات زیادی داریم مبنی بر حرام بودن روزه در روز عاشورا. محدّث نامی، حاج شیخ عباس قمی، در مفاتیح الجنان، در «اعمال روز عاشورا» از جمله از صاحب کتاب «شفاء الصدور» نقل می کند که بنی امیّه پس از واقعه کربلا چگونه روز عاشورا را بزرگترین و باسابقه ترین اعیاد اسلامی دانستند و چه روایت ها که در فضائل و قبولی اعمال در آن روز نساختند! بنابر این عاشورا در نزد ائمّه اهل بیت روزی مصیبت بار بوده است. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به کتاب وسائل الشیعه، «باب حرمت روزه در روز عاشورا»، و کتاب بحار الانوار (ج40، چاپ جدید)، و... سفینة البحار و مجمع البحرین هر دو در لفظ «عشر» و معنای «عاشورا».

(3)

دو مورد حق کشی و ناسپاسی تاریخ و برخی از مؤرخین درباره ائمّه اهل بیت علیهم السلام مطالبی را یادآور شدیم. اینک موردی دیگر را که با سوء نیّت در اذهان برخی از مردم جای داده و آن را دستاویزی برای ملکوک ساختن طایفه بزرگی از مسلمانان یعنی شیعیان و پیروان صدیق ائمه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام عنوان کرده و می کنند، می آوریم و در اطراف آن، مقداری توضیح می دهیم، باشد که افراد منصف وبی غرض را به کار آید:

در بعضی از کتب دیده ایم و از بعضی شنیده ایم که می گویند: شیعیان بعد از هر نماز سه بار دستها را تا بناگوش بالا می آورند و می گویند: «خان الأمین» یعنی جبرئیل امین خیانت کرد! و توضیح داده اند که شیعیان عقیده دارند که پروردگار متعال جبرئیل را فرستاد تا علی را به پیامبری اختیار کند، لیکن او خیانت کرد و محمّد صلی الله علیه و آله را به عنوان پیغمبر برگزید!

این معنی به قدری در میان طوایفی ازمسلمانان رسوخ کرده است که حتّی بعضی از علمای آنها نیز به چنین باوری رسیده اند.

در سفر نخست که می خواستم به زیارت خانه خدا و حج بیت اللّه بروم، استاد فقیدمان مرحوم آیت اللّه سید محمّد باقر طباطبایی معروف به «سلطانی» عموزاده مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی مرجع مطلق تقلید شیعیان در ربع قرن گذشته، مرا خواست و فرمود: شنیده ام می خواهید به حج بروید؟ گفتم آری.

فرمود: من در سفر حج که چند سال پیش توفیق یافتم، پس از بیرون آمدن از احرام، لباس روحانیم را به تن داشتم و در کنار بیت نشسته بودم و ذکر می گفتم. یکی از علمای شافعی که مدرس حرم بود نزد من آمد و نشست و سر سخن را باز کرد. موضوعاتی از موارد اختلاف بین فریقین را مطرح نمود و گرم بحث شدیم.

او خود را معرفی کرد و گفت: من شیخ زکریااستاد معانی وبیان و اصول فقه هستم. من هم گفتم: من سید محمد باقر طباطبایی استاد سطح عالیِ فقه و اصول در حوزه علمیه قم می باشم. در ضمنِ بحث، از من پرسید: درست است که می گویندشما شیعیان بعد از هر نماز سه بار دستها را تا بناگوش بالا می برید و می گویید: «خان الأمین»؟!

گفتم: جای بسی تعجّب است که این افسانه به قدری رسوخ یافته که حتی در دانشمندی مانند شما نیز اثر گذاشته است، با این که شما در همین مکه و موسم حج وسیله برای تحقیق دارید. آنگاه به وی گفتم: آن مرد را نگاه کن که مشغول نماز است. اویک نفرروستایی است و از روستاهای اصفهان آمده است. من او را از لباسش می شناسم. همین حالابروید کنار او بنشینید، ببینید بعد از نماز که سه مرتبه دستها را تا بناگوش بالا می برد، چه می گوید.

شیخ زکریا رفت و برگشت و گفت: چیز عجیبی است! سه مرتبه گفت: «اللّه اکبر!» گفتم خوب، ببینید چقدر درباره ما شیعیان و پیروان اهل بیت حق کشی و ظلم شده است؟! وقتی شخصی مانند شما در محیطی مانند مکه، با این که راه برای تحقیق این مطلب دارید، تا کنون چنین باوری درباره ما داشته اید، دیگر از عوام الناس شما چگونه انتظار داشته باشیم که ما شیعیان را آنگونه که هستیم بشناسند و چنین نسبتهای ناروا ودروغی را به ما ندهند؟

استاد فقید آیت اللّه سلطانی سپس افزود: پس از آن، تا در مکه بودیم روزها در وقت معین در مسجد الحرام با شیخ زکریا ملاقات نموده، مباحثاتی داشتیم و خوب یکدیگر را از نظر علمی و اخلاقی و عقیدتی شناختیم. او از من خواست کتابهایی را برای آگاهی او از عقاید شیعه، از قم توسط حجاج برایش بفرستم. من هم کتاب «المراجعات» و «اصل الشیعه و اصولها» را برایش فرستادم. نوشته است که این دو کتاب چقدر روی او اثر گذاشته است.

استاد فقید افزود که او از من خواست 3 جلد کتاب بزرگ «وافی» محدث فیض کاشانی و «النص والاجتهاد» مرحوم سید شرف الدین عاملی را هم برای او بفرستم، شما این زحمت را تقبّل کنید.

گفتم: حاضرم. استاد نامه ای نوشت و همراه کتابها به من داد که در مکه به خانه شیخ زکریا رفته، به او تحویل دهم.

جالب است که وقتی بدون اطلاع قبلی در خانه اش را زدیم، او در حالی که «اصل الشیعه واصولها» را در دست داشت، و انگشت در لای آن گذاشته بود، در را به روی مان گشود و ما را به خانه اش برد. استاد فقید آیت اللّه سلطانی فرموده بود که شیخ زکریا، طبقه بالای منزلش را به بعضی از حجاج ایرانی اجاره می دهد.

آن روز به رفقای همراه؛ آیت اللّه مکارم شیرازی، آیت اللّه جعفر سبحانی و چند نفر از روحانیون آبادانی گفتم من باید این کتابها و نامه را طبق نشانی به شیخ زکریا برسانم. خوب است همگی با هم به دیدن او برویم. آقایان هم پیشنهاد بنده را پذیرفتند و آمدند. شیخ زکریا که مردی نسبتا کوتاه قد و سبزه رو بود و محاسنی کوسه مانند داشت، با خوشرویی ما را پذیرفت.

آقای سنابادی از علمای آبادان و سرپرست کاروان ما، همراهان را معرفی کرد. شیخ زکریا گفت: ماشاءاللّه با این مقام علمی که دارید همه جوان هستید!

سپس نامه استادسلطانی راخواند وگفت:

«من با سید محمّد باقر طباطبایی (سلطانی) جلساتی داشتم. او را انسانی به تمام معنی کامل یافتم. (رجلٌ آدمیّ) ضمن صحبت متوجه شدم افزون بر علم و کمال، عموزاده (آیت اللّه ) آقای بروجردی فقیه بزرگ شما هم هست. واقعا چه اخلاقی دارد و چه انسان دوست داشتنی است.»

این جا بود که نامه و کتابهای ارسالی استاد فقید را به او دادم و مشغول خواندن نامه شد.

گفتنی است آیت اللّه سلطانی رحمه الله که دو ـ سه سال پیش مرحوم شد واقعا چنین بود. از لحاظ اخلاق و ادب اسلامی و آداب معاشرت، خُلق و خوی محمّدی داشت. او از استادان بزرگ حوزه علمی قم و عالمی به تمام معنی وارسته و آراسته بود.

شیخ زکریا پس از خواندن نامه، از این که حامل نامه و کتابها بودم تشکر کرد و گفت: «کتاب وافی را که جامع کتب اربعه شیعه است با معرفی آقای طباطبایی از او خواستم که برایم بفرستد. با این که به گفته ایشان محدّث فیض کاشانی با آن مقام عالی علمی که در معقول و منقول داشته، آن را تألیف کرده است، و می باید کتابی گران قدر باشد، مع الوصف سید طباطبایی نوشته است من این کتاب را به درخواست شما می فرستم ولی ما ملتزم نیستم که آنچه در این کتاب است همه صحیح و معتبر است، نه، بلکه مانند هر کتاب دیگری اخبار ضعیف و غیر قابل اعتماد هم در آن هست که ما در عمل آنها را مأخذ قرار نمی دهیم.»

سپس افزود: «این در حالی است که ما اصرار داریم آنچه در «صحاح ستّه» آمده، معتبر و قطعی الصدور است! ببینید تفاوت فکر چقدر است؟!»

شیخ زکریا ادامه داد: «سید طباطبایی خیلی بر من حق دارد، مرا از بسیاری از آنچه درباره شیعه امامیّه می پنداشتم نجات داد و در گفتگو با او و مطالعه کتاب «اصل الشیعه واصولها» و چند کتاب دیگر که به من داده است، متوجه شدم که چه حق کشی بر ضدّ شیعه شده است!»

سپس درباره ماجرای «خان الأمین» که استاد فقید او را متوجه اشتباهش کرده بود، شرح داد.

شیخ زکریا گفت: «این کتاب «اصل الشیعه» راهمیشه با خود دارم. مرحوم کاشف الغطاء چقدر آن را خوب و فشرده نوشته است. وقتی زوّار طبقه بالا را در اجاره ندارند، به آنجامی روم وبه مطالعه واستراحت می پردازم کتابخانه ام هم در طبقه پایین است. زنم که می بیند من پیوسته کتاب «اصل الشیعه» را در دست دارم، می گوید: این چه کتابی است که تو دست از آن برنمی داری، بالا می روی در دست داری، پایین می آیی به همراه خود می آوری، و آن را از خود دور نمی کنی؟!»

(4)

مطلب دیگری که هر چند مختصر است و شاید چندان مهم هم نباشد، لیکن در عین حال لازم به ذکر است و من آن را هم حق کشی و بی انصافی نسبت به طایفه شیعه امامیّه می دانم، این است که همه می بینید و می شنوید که در بسیاری از کشورهای اسلامی وقتی قاریان قرآن کریم قسمتی از آیات قرآن را می خوانند، در پایان میگویند: «صدق اللّه العظیم» امّا شیعیان می گویند: «صدق اللّه العلیّ العظیم».

آنها که «صدق اللّه العظیم» می گویند، چنین می پندارند که مراد شیعه از «العلی»، علی علیه السلام خلیفه چهارم (به اعتقاد آنها) است و این را نمونه ای از موارد مخالفت شیعه با اکثریت مسلمین یعنی اهل سنّت می دانند! در حالی که این هم از موارد حق کشی نسبت به شیعیان است؛ و نظیر همان «خان الأمین»! است؛ زیرا:

اوّلاً: شیعیان به هیچ وجه در نظر ندارند که «العلی» یعنی علی علیه السلام و اگر کسی چنین تصوّری دارد تهمتی بیش نیست و «هذا بهتان عظیم»

ثانیا: «صدق اللّه العلی العظیم» که ما پس از قرائت هر قسمتی از قرآن مجید می گوییم، همگی الفاظ قرآنی است. در حالی که «صدق اللّه العظیم» چنین نیست! برای این که در تمام آیات قرآنی، شبه جمله و دو صفت پیوسته «اللّه العظیم» در حالت رفع را نداریم ولی در دو جای قرآن مجید به «العلی العظیم» به حالت رفع هست.

1 ـ در سوره بقره، آیه 255: اَللّه ُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الاْءَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَلاَ یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ.

2 ـ در سوره شوری، آیه 4: لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِیالاْءَرْضِ وَهُوَالْعَلِیُ الْعَظِیمُ.

«اللّه العظیم» در حالت مجرور بودن هر دو صفت هم هست (باللّه العظیم ـ الحاقّه آیه 34) ولی سخن در این است که «اللّه ُ العظیم» به حالت رفع هر دو صفت در قرآن کریم نیست!

حال به جاست هر مسلمانی که این توضیح را می خواند، به دفاع از شیعیان و پیروان اهل بیت عصمت برخیزد و غافلان را مطلع سازد که این تهمت را به ما روا ندارند، و نیز شهامت داشته باشد که او هم مانندمادرپایان قرائت قرآن کریم سه واژه ای را که در قرآن آمده، به کار گیرد تا به فرمان خداوند که فرمود: فَبَشِّرْ عِبَادِی* الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ عمل کرده باشد. وَ السَّلامُ عَلی مَنْ اتَّبَعَ الْهُدی

پی نوشتها:


1 ـ میقات حج، شماره 25، ص91

2 ـ میقات حج شماره 25، ص97

3 ـ قرب الاسناد، چاپ سنگی، ص65

4 ـ إنّ علیّا علیه السلام اجازه امان عبد لأهل حصن وقال هو من المسلمین.

5 ـ «انّ العبد المسلم من المسلمین ذمّته کذمّتهم فلینفذ امانه فانفذناه».

معجم البلدان، چاپ دار صادر بیروت، ج3، ص260. یاقوت در آخر می گوید: بعضی گفته اند که عرب قعله یراف را «سُهریاج» می نامید.

6 ـ این سخن از خلیفه عمر معروف است که بارها گفته است: «لا ابقانی اللّه فی معضلة لیس لها ابوالحسن»؛ «خدا نکند مشکلی برای من پیش بیاید که علی نباشد آن را حل کند.»

7 ـ کشف الغمّه، ج2، ص158

8 ـ میقات حج، فارسی شماره 25، ص92

9 ـ میقات حج، فارسی شماره 25، ص92

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 93
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 139
  • بازدید ماه : 446
  • بازدید سال : 1,282
  • بازدید کلی : 19,362