loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 14 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

به دنبال فساد مالی و اداری وسیع دستگاه خلافت عثمان، شورش گسترده ای در مصر و کوفه و مدینه بر ضدّ وی شکل گرفت و سرانجام به قتل وی منجر گردید.

پس از قتل عثمان، مردم به صورت طبیعی با استقبال و علاقه فراوان، با حضرت علی علیه السلام بیعت کردند؛ امّا فضای سیاسی کشور اسلامی، با یک سلسله توطئه ها و فتنه ها آشفته گشت و برخی از چهره های بارز جاه طلب و مقام پرست، به کارشکنی در برابر حکومت قانونی و مردمی و عدالت گستر علی علیه السلام پرداختند و بلوای جنگ جمل و سپس جنگ صفین و خوارج را برپا کردند.

بخشی از نامه ها و خطبه های امام، در نهج البلاغه، پیرامون همین فتنه هاست است. در این سلسله مقالات، نامه های حضرت در این باره بررسی می شود.

با کشته شدن عثمان، مدینه چهره دیگری پیدا کرد. شهری که از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا سال قتل عثمان به مدّت سی و پنج سال، مرکز فرماندهی و عزل و نصب ها بود و تصمیمات مربوط به اداره جهان اسلام -که روز به روز گسترده تر شده بود- از آنجا گرفته و ابلاغ می شد و با سیاست مدارا و اغماض امیرالمؤمنین علیه السلام از آرامش نسبی برخوردار بود، ناگهان مبدّل به کانون فتنه شد.

توده مردم، پس از عثمان با حضرتش بیعت کرده اند و اینک پس از بیست و پنج سال، آسیاب خلافت بر محور خویش قرار گرفته و کشتی رهبری و سیاست امّت را ناخدایی دیگر -که جز او ناخدایی نبوده- آمده است. حضرت در نامه ای که به اهل کوفه نگاشته، چهره مدینه را اینگونه ترسیم کرده است:

«وَ اعْلَمُوا أنّ دارَ الهجرة قد قلعَتْ بِأهلِها و قلعوا بها و جاشَتْ جیشَ المِرْجَلِ و قامتِ الفتنةُ علی القطب(1)».

«بدانید که خانه هجرت، اهل خود را رها کرد و شهروندان، رهایش کردند و همچون دیگ جوشان به جوش و خروش درآمده و فتنه و آشوب بر مدار خویش قرار گرفته است».

یک رهبر سیاسی دوراندیش و مردمی، برای جلب همکاری مردم، بهترین راه را انتخاب می کند و همان طوری که امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه به مرزبانان گوشزد کرد(2)، هیچ رازی از آنها پنهان نمی کند و در این راه برای او هیچ منطقه ممنوعه ای وجود ندارد، مگر در مورد اسرار و نقشه ها و برنامه های جنگی که افشای آن موجب بهره گیری و سوء استفاده دشمن می شود. به همین جهت است که او در نامه ای به اهل کوفه می نویسد:

«إنّی أخبِرُکم عن أمرِ عثمانَ حتّی یکون سَمْعُهُ کعیانِه(3)».

«من شما را از کار عثمان چنان آگاه می کنم که شنیدن آن، همچون دیدن آن باشد».

در دنیای آن روز که وسایل اطلاع رسانی بسیار ضعیف بود و شایعه پراکنی ها و جوّسازی ها مردم را گیج و حیران می کرد و در تشخیص وظیفه دینی و سیاسی ناتوان می ساخت، بهترین راه همان است که امیرالمؤمنین علیه السلام برگزید و حقایق را بدون کمترین ابهام و پرده پوشی برای آنها برملا کرد. دسیسه گران می کوشیدند که امیرالمؤمنین علیه السلام را مقصّر اصلی قتل عثمان معرفی کنند و خون عثمان را بهانه ای برای فتنه جویی و آشوب و در تنگنا قرار دادن حکومت علوی قرار دهند.

در آن شرایط، اطلاع رسانی دقیق حضرت، بسیار کارساز بود و آنهایی که از غرض و مرض برکنار بودند، به یاریش برخاستند و غائله بصره را فرو نشاندند. هرچند شهر کوفه هم از وجود فتنه گران خالی نبود، ولی نامه امام، کار خود را کرد و اثر خودش را بخشید و جمعیّتی قابل توجه را برای جنگ با فتنه گران آماده کرد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام دسنور داده بود با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد(4).

رهبر بزرگ اسلام فرمود:

«یجیی ءُ کلُّ ناکِثِ بیعةِ إمامٍ أجذمَ حتّی یدخُلَ النّارَ(5)».

«روز قیامت، کسی که بیعت امام (برحق) را شکسته است، در حالی که جذامی است، وارد صحرای محشر می شود، تا داخل آتش گردد».

امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه دل نشین «قاصعه(6)» -که حضرت در آن متکبّران را خوار شمرده و کبر و بزرگی فروشی را از آنان دور ساخته- فرمود:

«ألا و قد أمرنیَ اللّه بقِتالِ أهل البَغْیِ و النَّکْثِ و الفَسادِ فی الارضِ(7)».

«هان! خداوند مرا به جنگ با تجاوزکاران و بیعت شکنان و آنهایی که در روی زمین به فساد و تبهکاری می پردازند، فرمان داده است».

در ادامه می فرماید:

«با پیمان شکنان و ناکثین جنگیدم و با قاسطین جهاد کردم و مارقین را خوار و زبون ساختم(8)».

پیمان شکنی -چه در امور شخصی و چه در امور سیاسی و اجتماعی- از صفات زشت و نشان پستی و ناجوانمردی است. به همین جهت است که امام در یکی از دعاهای خود به پیشگاه خداوند عرضه می دارد:

«و احْشُرنا فی زُمرتِهِ غیرَ خزایا و لا نادمینَ و لا ناکبینَ و لا ناکثینَ و لا ضالّین و لا مضلّین و لا مفتونین(9)».

«خدایا ما را با پیامبرت محشور کن که نه خوار و نه پشیمان و نه دور از راه حق و نه پیمان شکن و نه گمراه و نه گمراه کننده و نه شیفته و فریفته هوای نفس باشیم».

از سخنان حضرت استفاده می شود که از واقعه جمل و فتنه طلحه و زبیر و عایشه، دل پردردی داشته است. آنها بودند که برای نخستین بار، جهان اسلام را به آشوب کشاندند و آن یکپارچگی ای که امیرالمؤمنین علیه السلام با صبر و بردباری و درایت و رهبری حکیمانه -در عین خانه نشینی و محرومیّت از حقّ مسلّم خویش(10)- برای جامعه اسلامی به ارمغان آورده بود، از میان بردند. آنها اگرچه در بصره شکست خوردند، ولی به آشوب گران و قاسطین و مارقین جرأت دادند که در برابر حکومت الهی و مردمی علوی بایستند و نگذارند که جهان اسلام از شهد ناب عدالت و مساوات و رشد سیاسی و توسعه اقتصادی و تعالی فرهنگی و تکامل اخلاقی و سعادت همه جانبه دنیوی و اخروی برخوردار و بهره مند شوند. به خصوص اینکه در این فتنه دست خیانت بنی امیّه و سردسته های فتنه قاسطین آشکار بود و آنها بودند که با تحریکات و توطئه های خویش طلحه و زبیر را به بیعت شکنی و عایشه را به فتنه گری واداشتند.

 

حضرت نه با خلیفه کشی موافق بود، نه با آشوب ها و جنگ های داخلی که نتیجه و فایده ای جز تباهی نیروها و تحلیل بنیه امّت اسلامی در بر نداشت. به همین دلیل است که در نامه خود به اهل کوفه -پیش از واقعه جمل- می نویسد:

«من شما را از کار عثمان آنگونه آگاه می کنم که شنیدن آن مانند دیدن باشد. مردم بر او خرده گیری کردند و او را مورد طعن و انتقاد قرار دادند و من یکی از مهاجران بودم که بیشتر خشنودی او را می خواستم و کمتر او را مورد سرزنش قرار می دادم(11)».

اگر فرزند گرامی او -امام مجتبی علیه السلام - با معاویه صلح می کند، برای این است که می خواهد از جنگی دامنه دار و خانمان سوز بپرهیزد و جهان اسلام را از خطر حمله دشمنان برون مرزی -که در صدد انتقام بودند و دندان طمع را برای حمله به قلمرو اسلام تیز کرده بودند- مصونیّت بخشد. معاویه پس از امضای پیمان صلح به حضرت نوشت که مسؤولیّت جنگ با خوارج را برعهده گیرد. او در پاسخ وی نوشت:

«به خدا از نبرد با تو، به خاطر حفظ خون مسلمانان خودداری کردم. گمان نمی کنم این کار درخور من باشد. آیا با مردمی بجنگم که جنگ با تو سزاوارتر از جنگ با آنهاست؟»(12).

و به روایتی نوشت: «سبحان اللّه، از جنگ با تو که برایم حلال بود، به خاطر مصلحت و وحدت و الفت امّت، خودداری کردم؛ چگونه در رکاب تو و برای خاطر تو بجنگم؟(13)».

شبیه این مطلب را در بعضی از سخنرانی ها هم بر زبان آورد(14). گاهی می فرمود:

«با اینکه جمجمه های عرب در دست من است و با هر که بجنگم، می جنگد و با هر که آشتی کنم، آشتی می کند؛ ولی برای رضای خدا و حفظ خون امّت، خلافت را رها کردم(15)».

امیرالمؤمنین علیه السلام هم برای جلوگیری از جنگی که طلحه و زبیر و عایشه در بصره طراحی کرده بودند، تلاش بسیاری کرد. او در ضمن راز و نیاز با خدای خود می گوید:

«اللّهمّ إنّهما قطعانی و ظلمانی و نکثا بیعتی و ألَبَّا النّاسَ عَلَیَّ(16)».

«خدایا، طلحه و زبیر پیوند مرا گسستند و به من ظلم کردند و بیعت مرا شکستند و مردم را به جنگ با من بسیج کردند».

آنگاه از خداوند مسألت می کند که گره آنها را بگشاید و ساخته و پرداخته آنها را ناپایدار فرماید و بدفرجامی آرزو و کردارشان را به آنها بنمایاند(17).

به راستی آنها در کار امّت نوبنیاد اسلامی، گرهی انداختند که با مرگ و ناکامی خودشان گشوده نشد و شالوده ای بنیان نهادند که بعدها قاسطین و مارقین بر آن تکیه زدند و در سایه آن آرمیدند و توطئه ها کردند و خون های پاکی ریختند که بالاتر از همه خون پاک خود آن حضرت بود.

البته اگر مردم با رشد سیاسی و تعهّد واقع بینانه اسلامی و شناخت دقیق از مردم سالاری دینی علوی به میدان می آمدند، خدا هم نصرت می کرد و ساخته و پرداخته طلحه و زبیر را ناپایدار می ساخت و گره کوری را که به وجود آورده بودند می گشود. اگر خواسته ها و ایده های بلند علوی تحقّق نیافت، به خاطر قصور در رهبری آن بزرگوار نبود؛ بلکه به خاطر عدم لیاقت اکثریّتی چشمگیر از مردم بود که گاهی چشم به فتنه گران بصره و شتر آن شترسوار و گاهی دل به طغیان یاغیان دمشق و زمانی دل به زهد و پارسایی کورکورانه خوارج می بستند.

اگر فتنه گران قدرت طلب و دنیاپرست، بر سر راه آن رهبر الهی قرار نمی گرفتند و موانع آن چنانی ایجاد نمی کردند، او از چنان بینش دینی و سیاسی برخوردار بود و چنان با بهره گیری از تعالیم اسلام و رهنمودهای قرآن و پیامبر و الهامات غیبی، حکیمانه عمل می کرد که همه چیز بر وفق مراد پیش می رفت و به زودی جامعه ای ایده آل و امّتی آرمانی پدید می آمد و صد البته که خدا هم او را از امدادهای غیبی برخوردار می کرد.

اما چه می توان کرد که فیض، مهیّا بود؛ ولی قابلیّت نبود و قصور قابل را نباید به حساب قصور فاعل گذاشت. منبع فیّاض فیض، آنی از افاضه فیوضات کامل خود دریغ نمی ورزد؛ ولی «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟». نزول قرآن -که سراسر حجّت است و بیان- و ارسال پیغمبر رحمتی چون خاتم همه پیامبران و برگزیده شدن امام برحقّی چون امیرمؤمنان علیه السلام و معرفی اهل بیتی با خصیصه عصمت و طهارت، پاکتر از همه پاکان؛ یعنی اکمال دین و اتمام نعمت و منّتی بزرگ بر قاطبه مؤمنان و هموار کردن راه انسان به سوی سعادت ابدی و جاویدان. امّا آنها که خفّاش وار، چشم خود را بر اشعّه خورشید حقیقت بستند، هم خود را محروم کردند و هم بسیاری از انسان ها را در هاله جهل و ظلمت و گمراهی و بدبختی گرفتار کردند. آنها هم ضالّ بودند و هم مضلّ. هم گمراه بودند و هم گمراه کننده. علی علیه السلام و یارانش چنین بودند که از خدا می خواستند با پیامبر محشور شوند، بدون نکبت و ضلالت و اضلال و پیمان شکنی و شیفتگی دنیا. و شدند.

سیاست علوی، سیاستی روشن و شفّاف و بی پرده پوشی و ابهام بود و اگر خلاف مصلحت امّت نبود، حتی طرح ها و برنامه های جنگی خود را هم به مردم گزارش می کرد. او در همه کارها مشورت می کرد، مگر در مورد احکام شرع؛ و هرگز ادای حقّی

را به تأخیر نمی افکند و همه را در حق، برابر می دانست. او در نامه ای به مرزبانان نوشت:

«ألا و إنَّ لکم عندی أن لا أحتَجِزَ دونکم سرّا إلاّ فی حربٍ و لا أطوِیَ دونکم أمرا إلاّ فی حکمٍ و لا أُؤَخِّرَ لکم حقّا عن محلّه و لا أقِفَ بِهِ دونَ مَقْطَعِهِ و أن تکونوا عندی فی الحقّ سواءً(18)».

«هان! حق شما بر من است که رازی را از شما پنهان نکنم، مگر در مورد جنگ و کاری را بدون رأی زدن با شما انجام ندهم، مگر در مورد حکم شرع و حقّی از شما را از موقع خود به تأخیر نیندازم و وقفه ای در آن روا نشمارم و همه شما را در حق، برابر دانم».

او برای حفظ انسجام و یک پارچگی امّت، از روز رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا روز شهادت مظلومانه خویش به مدت سی سال تلاش کرد. ولی افسوس که قابلیّت ها کم، و زمین بسیاری از دل ها شوره زار بود که با برخورداری از آن همه باران رحمت و حکمت علوی، جز خار و خس و کفر و نفاق و شقاق و فتنه و گمراهی در آنها نرویید و روز به روز دریای بیکرانه سینه اش از امواج غم و اندوه، متلاطم تر می شد.

برای نجات طلحه و زبیر، از چاهی که خود کنده بودند، بسیار تلاش کرد، حتی در میدان جنگ هم دل از نجات آنها نکنده بود. فرمود:

«و لقدِ اسْتثْبَتُهُما قبلَ القِتالِ و اسْتأنیتُ بِهِما أمامَ الوِقاعِ فَغَمَطَا النِّعْمَةَ و ردَّا العافیة(19)».

«سوگند که پیش از شروع جنگ از آنها خواستم که از بیراهه بازگردند و در گرماگرم گیر و دار و در صحنه کارزار، انتظار کشیدم؛ ولی از پذیرش نعمت، سر باز زدند و عافیت و سلامت را پذیرا نشدند».

کارگردانان فتنه جمل، با بر شتر نشاندن همسر پیامبر و تحریک عواطف و احساسات مردم بصره، امید داشتند که خلافت حَقّه علوی را به بن بست بکشانند و خود بر توسن مراد نشینند و چند صباحی کامجویی کنند. آنها به دنبال جاه و مقام و مال و منال بودند؛ ولی مردم بصره چرا؟ آنها چرا دین و وجدان خود را زیر پا گذاشتند و عقل خود را از کار انداختند و آتش بیار معرکه ای شدند که برای آنها نه نفع دنیوی داشت و نه نفع اخروی. نه تنها بی فایده بود که ضرر هم داشت. ضرری که نه تنها دامن گیر خودشان شد و دنیا و آخرتشان را تباه کرد؛ بلکه دود آن آتش فتنه به چشم دیگران هم رفت و فتنه گری باب شد و رشته وحدت و انسجام، گسیخته گشت و در حقیقت، زمینه ای فراهم شد که پنج سال بعد، حکومت به دست معاویه و دودمان اموی بیفتد و سپس دودمان عباسی و همین طور...! آیا برای چنین مردمی توصیفی مناسب تر از توصیف آن رهبر مظلوم و آن امام معصوم وجود داشت؟:

«کنتم جُندَ المرأةِ و أتباعَ البهیمةِ، رَغا فأجِبْتُم و عُقِرَ فَهَرِبْتُم(20)».

«شما سپاهِ زن و پیروان چارپا بودید. چون آن چارپا (شتر عایشه) شما را صدا کرد، اجابت کردید و چون پی شد، گریختید».

زن، برتر از آن است که لباس رزم بپوشد و در میدان جنگ، سربازی یا فرماندهی کند. نه طبیعت لطیف زن برای این کارها آمادگی دارد و نه سیره عقلای عالم به چنین کاری رضا داده است. مگر عاقلانه است که انسان ها ناموس خود را به مقابله دشمنانشان بفرستند؟! حتی انسان های کم غیرت نیز به این کار راضی نمی شوند، تا چه رسد به انسان های غیرتمند. به همین جهت است که حضرت به اهل بصره فرمود:

«خَفَّتْ عقولُکُم و سَفِهَتْ حلومُکُم(21)».

«عقل های شما سبک و سفاهت و سبک مغزی شما نمایان شد».

مگر نه به روایت ابن عباس، رهبر بزرگ اسلام به زنان خود فرموده بود:

«لیتَ شِعْری أیّتُکُنَّ صاحبةُ الجملِ الأدْبَبِ تنبحُها کلابُ الحَوْأَبِ فَیُقْتَلُ عن یمینها و یسارِها قتلی کثیرةٌ ثمّ تنجو بعدَ ما کادَتْ(22)».

«کاش می دانستم که کدامیک از شما بر شتر پشمالو می نشیند و سگان حوأب به او پارس می کنند و از راست و چپ او بسیاری کشته می شوند، آنگاه در آستانه کشته شدن نجات پیدا می کند».

در این فتنه شوم و کور، انحرافی بزرگ صورت گرفت. ناموس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -که برای همه مسلمین حرمت داشت- به جبهه جنگ با علی آورده شد. چیزی نمانده بود که عایشه در میدان نبرد کشته شود و حادثه ای ننگین در تاریخ اسلام ثبت شود؛ ولی غائله تمام شد و امیرالمؤمنین علیه السلام ، بزرگوارانه عایشه را مرخص کرد و او را با احترام به مدینه فرستاد.

ابن ابی الحدید می گوید:

«علی علیه السلام بعد از جنگ جمل، عایشه را اکرام کرد و در صیانت او کوشید و شأن او را بزرگ داشت. اگر عایشه چنین برخوردی با عمر کرده بود و گرفتار دست وی می شد، او را می کشت و قطعه قطعه اش می کرد؛ ولی علی علیه السلام بردبار و بزرگوار بود(23)».

عایشه با امیرمؤمنان علیه السلام کینه توزی کرد و گرفتار رأی زنانه شد. درباره کینه توزیش نقل کرده اند که غلام سیه چرده خود را عبدالرحمان نامیده بود و می گفت به خاطر محبّت عبدالرحمان بن ملجم مرادی، قاتل آن حضرت است(24). با این همه حضرت فرمود:

«لَوْ دُعِیَتْ لتَنالَ مِنْ غیری ما أتَتْ إلیَّ لَمْ تَفْعَلْ و لَها بعدُ حرمتُهَا الأولی و الحِسابُ علی اللّهِ تعالی(25)».

«اگر از او خواسته می شد که آنچه با من کرد، با دیگری کند، نمی کرد؛ ولی احترام پیشینش برجاست و حساب او با خداست».

پی نوشتها:

1. نامه شماره 1.

2. نگ: نامه 50.

3. نامه 1.

4. سفینة البحار، ج 2، ص 609: نکث.

5. همان.

6. قصع، هم به معنای بلعیدن آب برای رفع تشنگی و هم به معنای دور کردن و راندن و کشتن است. (العین: قصع). خطبه قاصعه را از این جهت قاصعه گویند که تکبّر را از انسان دور می کند، همچون آب که تشنگی را دور می سازد یا از این رو که تکبّر را خوار می شمارد.

7. خطبه 190 (یا 192).

8. همان.

9. خطبه 104 (یا 106).

10. او خود در خطبه شقشقیّه (خطبه 3 نهج البلاغه) به این نکته اشاره کرده که دو راه در پیش داشته: یکی راه مبارزه و عدم تسلیم و دیگری راه صبر و شکیبایی. او راه دوم را برای حفظ آرامش و انسجام جهان اسلام برگزید و به حق -اگر خلافت نکرد- رهبری و امامت کرد. به همین جهت است که به نقل یکی از دوستان، یکی از علمای اهل سنت گفته بود که ما به امامت علی معتقدیم و باور داریم که او اگرچه در دوران سه خلیفه اول، خلافت نکرد، ولی امامت کرد و در همان دوران بر همگان -حتی بر سه خلیفه- امام و پیشوا و رهبر بود.

11. نامه 1.

12. مسند الامام المجتبی، ص 366.

13. همان.

14. همان، ص 322.

15. همان، ص 357.

16. خطبه 135 (یا 137).

17. همان.

18. نامه 50.

19. خطبه 135 (یا 137).

20. خطبه 13.

21. خطبه 15.

22. سفینة البحار، ج 1، ص 200: حئب. مؤلف سفینه از ابومخنف نقل کرده است که چون عایشه در مسیر بصره به محلی به نام حوأب رسید، سگها به شترش حمله کردند. یکی از همراهان گفت: سگهای حوأب چه زیاد و پارس و حمله آنها چه شدید است. همینکه عایشه دانست که آنجا حوأب است به یاد فرمایش پیامبر خدا افتاد و گفت: مرا برگردانید؛ ولی یکی از همراهان گفت: خدایت رحمت کند ما از آب حوأب گذشته ایم. عایشه گفت: شاهد دارید؟ آنها 50 عرب بادیه نشین را آوردند و شهادت دادند که آن جا حوأب نیست و عایشه به راه خود ادامه داد. (همان صفحه 200 و 201).

23. سفینة البحار، ج 2، ص 300: عیش.

24. همان، ص 297.

25. خطبه 154 (یا 156).

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 93
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 128
  • بازدید ماه : 435
  • بازدید سال : 1,271
  • بازدید کلی : 19,351