loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 15 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

اندیشه سیاسی علوی در نامه های نهج البلاغه(نامه 2)

داستان بیست و پنج سال خانه نشینی امیرالمؤمنین علیه السلام داستانی غم انگیز است و چه بهتر که خلاصه ماجرا را از زبان خود آن بزرگوار بشنویم:

«نخستین خلیفه، جامه خلافت را به تن کرد و می دانست که محور گردونه خلافت منم... در چنین شرایطی، دامن از خلافت پیچیدم و نیک اندیشیدم که چه باید کرد. سرانجام به اینجا رسیدم که صبر پیشه کنم؛ حال آنکه میراثم را غارت کردند و من همانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم دارد، تحمّل کردم.

او که می خواست در زندگی خلافت را واگذارد، با فرارسیدن مرگش خلافت را به عقد دیگری درآورد. با دست به دست شدن خلافت، مردم چنان گرفتار شدند که گویی بر اسبی سرکش نشسته اند که راه را گم کرده است.

چون زندگانی دومین خلیفه سپری شد، گروهی را نامزد کرد و شورایی پدید آورد که من هم یکی از اعضای آن بودم. خداوندا، چه شورایی! چرا مرا در صف اینان قرار دادند؟! یکی از آنها کینه توزی کرد و دیگری داماد خود را ترجیح داد و طلحه و زبیر -همان آتش افروزان فتنه ناکثین- هیچ به حساب نیامدند و سرانجام سومین خلیفه بر سر کار آمد و خویشاوندانش به غارت بیت المال و زراندوزی پرداختند. او همچون شتری افسار گسیخته، به زیاده روی و پرخوری پرداخت و خوار و نگون سار شد.

در این هنگام، مردم به سوی من هجوم آوردند و دو فرزندم حسن و حسین فشرده شدند و پهلویم آزرده گشت.

من به حکم وظیفه، به پای خاستم و با مردم بیعت کردم؛ ولی فتنه گران، بیکار ننشستند. گروهی پیمان شکنی کردند و بیعت خود را زیر پا گذاشتند و آغازگر فتنه ناکثین شدند و گروهی از جمع دینداران بیرون شدند و فتنه مارقین را پدید آوردند. گروهی دیگر با جور و طغیان و ستمکاری، برنامه ریزان فتنه قاسطین شدند(1)».

بدین ترتیب، خلافت عدل علوی با سه فتنه بزرگ ناکثین و قاسطین و مارقین روبه رو شد.

«ناکث» از مادّه «نَکَثَ» به معنای بیعت شکن است و «قاسط» از «قسوط» به معنای ستمگر و جائر، و «مارق» از «مروق» به معنای تیری است که از کمان می پرد(2).

هسته مرکزی ناکثین، طلحه و زبیر و عایشه و هسته مرکزی قاسطین، معاویه و عمروعاص بودند. مارقین، همان خوارج بودند که در جنگ صفّین پس از قضیه حکمیّت از لشگر امیرالمؤمنین علیه السلام جدایی گزیدند و از جنگ با معاویه سر باز زدند و در نهروان با جمعیّتی دوازده هزار نفری به آرایش لشگر پرداختند و عبداللّه بن وهب راسبی و حرقوص بن زهیر بجلی را به رهبری و فرماندهی برگزیدند. سرانجام پس از گفتگوهای بسیار، هشت هزار نفر آنها کناره گیری کردند و چهار هزار نفر آنها باقی ماندند و همه آنها جز نه نفر کشته شدند؛ ولی فتنه آنها ادامه پیدا کرد(3).

او در نامه خود به مردم کوفه، هم نشان داد که که خود در جریان قتل عثمان چه موضعی داشته و هم موضع مهره های اصلی فتنه ناکثین - یعنی عایشه و طلحه و زیبر- را برای آنها روشن ساخت. از آنجا که جمعیّت قابل توجّهی تحت تأثیر شبهه پراکنی ها نبودند و قصّه پیراهن خونین عثمان آنها را نفریفته بود، به یاری حضرتش شتافتند و کار، آنگونه پیش رفت که موجب خشنودی خدا و رسول و آرامش وجدان همه حق جویان آگاه بود.

کارهای عثمان برای مردم، قابل توجیه نبود. در دوران خلافت او، خزانه دولت اسلامی، تیول فامیل های اموی او شده بود. مردم از او می خواستند که توبه کند و رفتار خود را تغییر دهد. مصریان از عبداللّه بن ابی سرح -والی مصر- ناراضی بودند. جمعی از آنان به مدینه آمدند و تظلّم کردند. عثمان او را عزل کرد و محمّدبن ابی بکر را به ولایت مصر برگماشت. آنها به همراه محمد، رهسپار مصر شدند. در بین راه به قاصد عثمان برخوردند که باشتاب، به سوی مصر می رفت. او را تفتیش کردند و نامه عثمان را نزد او یافتند که به والی معزول، دستور داده بود که محمد را بکشد و همراهانش را سر و ریش بتراشد و زندان کند و برخی از آنها را به دار آویزد. مصریان بازگشتند و با برخی از قبائل مدینه همدست شدند و عثمان را در خانه اش محاصره کردند و آب را بر او بستند؛ ولی امیرالمؤمنین علیه السلام سه مشک آب برایش فرستاد. این محاصره، چهل و نه روز طول کشید و سرانجام عثمان به دست دو تن از مهاجمان به قتل رسید(4).

در آن شرایط سخت و بحرانی -که نتیجه سیاست های غلط عثمان و اطرافیانش بود- هیچ کس به اندازه امیرالمؤمنین علیه السلام در حقّ او خیرخواهی نکرد؛ چراکه نه مهاجرین از او دل خوشی داشتند و نه انصار. هنگامی که حکومتی جنبه فامیلی به خود بگیرد، نتیجه ای جز این نخواهد داشت. خیرخواهی امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به عثمان در آن روزهای سخت، همان بود که به اهل کوفه نوشت:

«کنتُ رَجُلاً مِنَ المُهاجِرینَ أُکْثِرُ استعتابَهِ و أُقِلُّ عِتابَهِ(5)».

«من یکی از مهاجرین بودم که بیشتر خشنودی وی را می خواستم و کمتر او را سرزنش می کردم».

امّا طلحه و زبیر و عایشه در آن روزها راه و رسم دیگری داشتند. آنها مردم را تحریک می کردند و به کمتر چیزی که راضی بودند، ریخته شدن خون عثمان بود. درباره رفتار طلحه و زبیر نوشت:

«و کانَ طلحةُ و الزّبیرُ أهونُ سیرِهِما فیهِ الوَجیفُ و أرْفقُ حدائهِمَا العَنیفُ(6)».

«آسان ترین کار طلحه و زبیر این بود که بر عثمان بتازند و با تندروی های خود ناتوان و درمانده اش کنند».

طلحه

 

طلحه در کشته شدن عثمان نقش داشت. امیرالمؤمنین علیه السلام درخطبه جمل فرمود:

«واعَجَبا بطلحة! ألَبَّ النّاسَ علی بن عَفّان، حتّی إذا قُتِلَ أعطانی صفقتَهُ بِیَمینِهِ طائعا ثمّ نَکَثَ بَیْعَتی(7)».

«شگفتا از طلحه! که مردم را بر عثمان برانگیخت و همین که کشته شد، با طوع و رغبت به من دست بیعت داد، سپس بیعت مرا شکست».

این مطلب حتی بر بنی امیّه هم که خود؛ اسباب نگون بختی عثمان بودند، روشن بود و به همین جهت است که آنها هم در حقیقت، وی را قاتل عثمان می شناختند؛ چراکه نوشته اند:

«لم یَکُنْ أحدٌ أشَدُّ علیهِ مِنْ طلحة(8)».

«هیچ کس به اندازه طلحه بر عثمان سخت گیری نمی کرد».

از ابومخنف نقل کرده اند که در گیر و دار جنگ جمل، مروان بن حکم فرصت را غنیمت شمرد و تصمیم گرفت که انتقام خون عثمان را از او بگیرد و به همین جهت، تیری به پای او زد و او با همان تیر از پای درآمد(9).

از اینجا معلوم می شود که بنی امیّه هم در فتنه جمل نقش داشته اند. چهره مرموزی مثل مروان بن حکم، کاملاً منافقانه عمل می کرد. هم با ناکثین همراهی و همکاری داشت و هم اهداف شوم خود را که تداوم بخشیدن به فتنه بود، دنبال می کرد.

مروان سرانجام اسیر شد؛ ولی به شفاعت حسنین علیهماالسلام آزاد گشت. حسنین علیهماالسلام خدمت پدر عرض کردند که او با شما بیعت می کند. حضرت فرمود:

«أوَلَمْ یُبایِعُنی بَعْدَ قتلِ عثمانَ؟ لا حاجة لی فی بیعتِهِ. إنّها کفٌّ یهودیّةٌ. لو بایعنی بکفّه لغدرَ بِسَبَّتِهِ(10)».

«آیا بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازی نیست. او با دستی چون دست جهود (مکّار و حیله باز) با من بیعت می کند. اگر بیعت کند، با مسخره و ریشخند، آن را زیر پا می گذارد».

اگرچه بعید است که مروان جز طراحان و مهره های اصلی فتنه ناکثین باشد؛ ولی فرصت طلبی و رفتار نفاق گونه او نشان می دهد که او خود را به آنان نزدیک کرده است تا با یک تیر دو نشان بزند. هم حکومت نوپای علوی را تضعیف کند و هم انتقام خود را از گردانندگان اصلی توطئه قتل عثمان بگیرد.

از آنجا که عثمان در دوران خلافت دوازده ساله خود دست اطرافیان خود را برای سوء استفاده و حیف و میل اموال مسلمین بازگذاشته بود، به نوشته مسعودی، درآمد املاک طلحه در عراق روزانه به هزار دینار طلا می رسید و به قولی بیش از این بود و در ناحیه شرات شام بیشتر از اینها داشت(11). چنانکه املاک خود خلیفه در وادی القری و جاهای دیگر به صد هزار دینار می رسید و اینها علاوه بر اسب ها و شترهای بسیاری بود که به او تعلّق داشت(12).

امیرالمؤمنین علیه السلام ، طلحه را به گاوی تشبیه کرد که شاخ های خود را برای پاگذاردن در میدان جنگ جمل راست کرده بود(13).

زبیر

او فرزند عوّام بن خویلد و مادرش صفیّه دختر عبدالمطلّب و عمّه زاده پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله و داماد ابوبکر و برادرزاده خدیجه کبری علیهاالسلام بود.

از آنجا که امیرالمؤمنین علیه السلام برای خاموش کردن فتنه جمل، بدون جنگ و خونریزی تلاش بسیار داشت، ابن عباس را مأمور کرد که تنها با زبیر به گفتگو بپردازد؛ چراکه طلحه را در آشوبگری، مصمّم یافته بود و به او امیدی نبود. درباره زبیر فرمود:

«إنّه ألْیَنُ عَریکَةً»: «او نرم خوتر است».

اما شکّی نیست که اگر آدمهای نرمخو در کنار اشخاص تندخو و ناشایست قرار گیرند، به همان راهی کشانده می شوند که نباید و نشاید. یار و هم سنگر زبیر همان گاو خشمگینی بود که به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام : «یَرْکَبُ الصَّعْبَ و یَقولُ هوَ الذَّلولُ(14)»: «به کار دشوار و توان فرسا پا می نهد و می گوید: سهل و آسان است».

آری طلحه تندخو، زبیر نرمخو را هم به دام افکند و او را چنان در قبضه بدمنشی خود اسیر کرد که نصیحت ها و خیرخواهی ها و اندرزها برای او همچون کوبیدن آب در هاون بود. به هرحال، ابن عباس مأمور شد که از قول امام مسلمین به زبیر بگوید:

«یقول لَکَ ابنُ خالِکَ: عَرَفْتَنی بِالحِجازِ و أنْکَرْتَنی بِالعراقِ، فَما عدا ممّا بدا(15)».

«پسر دایی تو می گوید: در حجاز موقعیّت مرا به رسمیّت شناختی و در عراق به من پشت کردی. چرا بر من تاختی و راه عداوت و دشمنی پیش گرفتی؟!».

سید رضی قدس سره می گوید: جمله «فما عدا ممّا بدا» برای نخستین بار از آن حضرت شنیده شده است. هم نشینی و همراهی با طلحه، زبیر را به هلاکت افکند. آری:

یار بد بدتر بود از مار بد تا توانی می گریز از یار بد
مار بد تنها همی بر جان زند یار بد بر جان و بر ایمان زند

البته از نقش فرزندها و به تعبیر امروزی ها «آقازاده ها» هم نباید غافل بود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

«ما زالَ الزُّبیرُ رجلاً منّا أهل البیتِ، حتّی نَشَأَ ابْنُهُ المَشْؤومُ عبدُاللّهِ(16)».

«زبیر همواره از ما اهل بیت بود (همراه ما بود) تا اینکه فرزند نامیمونش عبداللّه پا به مرحله جوانی گذاشت».

عبداللّه ، نوه دختری ابوبکر و خواهرزاده عایشه بود. ارتباطات خانوادگی و فامیلی، عبداللّه را به راههایی کشاند که پدر نیز تحت تأثیر عواطف پدری و فرزندی از آن بی بهره نماند. مقصود این نیست که همواره روابط فامیلی، سرنوشت ساز است. دایی عبداللّه ، محمد بن ابی بکر بود که تمام وجودش را اخلاص و همّت و جوانمردی پر کرده بود و امیرالمؤمنین علیه السلام درباره اش فرمود:

«عند اللّه ِ نحتسبُهُ ولدا ناصِحا و عامِلاً کادِحا و سیفا قاطِعا و رکنا دافِعا(17)».

«پاداش مصیبت او را از خدا می خواهیم که فرزندی خیرخواه و کارگزاری کوشا و شمشیری برنده و ستونی دفع کننده بود».

نوشته اند که هشام بن حکم برای اثبات برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در محضر جعفر بن یحیی برمکی گفت: «شما و ما و همه مسلمین گفته ایم و می گوییم که مدافعان اسلام چهار نفرند: علی، زبیر، ابودجانه انصاری و سلمان فارسی(18)».

و نیز نقل کرده اند که یکی از چهار نفر که بعد از رحلت رسول نامدار اسلام، دعوت علی علیه السلام را برای بازپس گرفتن حقّش اجابت کردند، زبیر بود(19). سه کس دیگر، سلمان و ابوذر و مقداد بودند و از سلمان نقل شده است که گفت: «زبیر در نصرت امیرالمؤمنین علیه السلام از ما بابصیرت تر بود(20)».

او در روز شورا -که یکی از شش برگزیده عمر برای تعیین خلیفه بود- با علی علیه السلام کنار آمد و به آن حضرت رأی داد(21). ولی افسوس که دامادپرستی عبدالرحمن بن عوف، ورق را برگرداند(22). درباره اش نوشته اند که در مراسم دفن مظلومانه و مخفیانه زهرای مرضیه علیهاالسلام حضور داشت(23).

هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام را برای گرفتن بیعت، به زور و قلدری از خانه بیرون کشیدند، تنها کسی که شمشیر به کف گرفت و فریاد برآورد که: «ای بنی هاشم! شما زنده اید و با علی اینگونه رفتار می شود؟»، زبیر بود. او حمله کرد تا عمر را بکشد؛ خالد ابن ولید با فرود آوردن سنگی بر او، بر زمنیش افکند و شمشیر از دستش افتاد. سپس خالد شمشیر را برداشت و بر سنگی زد و شکست(24).

از این نمونه ها -که حکایت از سوابقی درخشان می کند- بسیار است؛ امّا در عین حال، او در راه خود استوار نماند و بدعاقبت شد. او نیز در حکومت عثمان به جمع سیم و زر پرداخت و دل به زرق و برق زندگی و ناز و نعمت سپرد. او علاوه بر کاخ معروف بصره، خانه های زیادی در بصره و کوفه و اسکندریّه ساخت و به هنگام مرگ پنجاه هزار دینار طلا و هزار اسب و هزار کنیز و غلام و مستغلاّتی بسیار، دارایی او بود(25).

زبیر از شجاعان روزگار بود و کفّار مکّه از او بیمناک بودند. امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای به اصحاب خویش، خاطرنشان می کند که در جنگ بصره گرفتار سه کس بوده است: یکی عایشه که به خاطر همسری پیامبر خدا مردم در برابر خواست نامشروع او تسلیم شدند و دیگری زبیر که از شجاع ترین مردم روزگار بود و دیگری طلحه که خصمی بود از بدسگال ترین افراد(26). یعلی بن امیّه هم -که گاهی به نام مادرش یعلی بن منیه خوانده می شود- با کمک های مالی خود بیشتر هزینه جنگ را تأمین کرد(27).

او ایمانش ناپایدار بود. سالها در پرتو ایمان حرکت کرد؛ ولی به خاطر تسلیم در برابر خواسته ها و خواهش های زن و فرزند و دوست نابابی چون طلحه، از او سلب ایمان شد و دنیای فانی را با بدنامی و ناکامی وداع گفت. او و طلحه به تحریک معاویه، پیمان مقدّس را شکستند(28).

زبیر سرانجام به خاطر نصایح امیرالمؤمنین علیه السلام در میدان جنگ جمل، از جنگ کناره گیری کرد و به سوی محلی به نام «وادی السّباع» رفت. احنف بن قیس با طایفه بنی تمیم نیز از جنگ کناره گرفته و به آنجا رفته بودند. کناره گیری زبیر را به احنف اطلاع دادند. احنف گفت: مرا با او چه کار؟ دو طایفه را به جان هم انداخته و خود کناره گیری کرده است. چون وقت نماز شد، یکی از بنی تمیم به نام عمرو بن جرموز نزد او آمد و به او اقتدا کرد؛ ولی در بین نماز او را به قتل رسانید در حالی که سنّش 57 سال بود(29).

او می توانست به جای کناره گیری از میدان جنگ، ننگ دنیوی و عذاب اُخروی را خریدار نشود و با یاری امیرالمؤمنین علیه السلام ، سوابق درخشان خود را درخشنده تر کند؛ ولی افسوس که همه را بر باد داد.

پی نوشتها:

1. نگ: خطبه 3.

2. نگ: العین از خلیل بن احمد فراهیدی، «نکث» و «قسط» و «مرق».

3. نگ: سفینة البحار، ج 1، ص 384 و 383: خرج.

4. نگ: تتمّة المنتهی، ص 7 (خلافت عثمان) و مروج الذّهب، ج 2، ص 344.

5. نامه 1.

6. همان.

7. سفینة البحار، ج 2، ص 91: طلح.

8. همان.

9. همان.

10. خطبه 71 (یا 73). «سَبَّه» هر چیزی است که بر پنهان کردن آن سعی می شود و در اینجا کنایه از پیمان شکنی پنهان است. (نگ: نهج البلاغه، اصدار المستشاریّة الثقافیّة للجمهوریّة الاسلامیّة الایرانیّة بِدمشق، ص 517.

11. مروج الذّهب، ج 2، ص 333.

12.همان، ص 232.

13. خطبه 31.

14. همان.

15. خطبه 31.

16. حکمت 453.

17.نامه 35.

18. سفینة البحار، ج 1، ص 454: زبر.

19. همان.

20. همان.

21. همان.

22. خطبه 3.

23. سفینة البحار، ج 1، ص 544: زبر.

24. همان.

25. مروج الذهب، ج 2، ص 332.

26. سفینة البحار، ج 1، ص 545.

27. مروج الذهب، ج 2، ص 357.

28. سفینة البحار، ج 1، ص 544: زبر.

29. نگ: تتمّة المنتهی (وقایع جمل) و سفینة البحار، ج 1، ص 454 و 455 و مروج الذهب ج 2، ص 363 و 364.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 93
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 120
  • بازدید ماه : 427
  • بازدید سال : 1,263
  • بازدید کلی : 19,343