loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 16 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

برنامه امیرمؤمنان علیه السلام در نخستین روزهای حکومت خویش پاکسازی محیط جامعه اسلامی از حکام خودکامه ای بود که بیت المال مسلمانان را تیول خویش قرار داده،بخش مهمی از آن را به صورت گنج در آورده بودند وبخش دیگر را در راه مصالح شخصی خود مصرف می کردند وهرکدام در گوشه ای، حاکمی خود مختار وغارتگر وآفریننده اختناق بود. در راس آنان معاویه فرزند ابوسفیان بود که از دوران خلیفه دوم، به این بهانه که در همسایگی قیصر قرار دارد، در قصرهای قیصری غرق در ناز نعمت بود وهرکس که سخنی بر ضد او می گفت فورا تبعید یا نابود می شد.

وقتی خبر سرپیچی حاکم خودکامه شام به امام علیه السلام رسید، وی با سپاه رزمنده خویش تصمیم گرفت که به تمرد معاویه با قدرت پاسخ بگوید ودر این فکر بود که ناگهان نامه ام الفضل، دختر حارث بن عبد المطلب، به وسیله پیک تندرو رسید وامام علیه السلام را از پیمانشکنی طلحه وزبیر وحرکت آنان به سوی بصره آگاه ساخت. (1) ) وصول نامه تصمیم امام را دگرگون ساخت وسبب شد که آن حضرت با همان گروهی که عازم شام بود به سمت بصره حرکت کند تا پیمانشکنان را در نیمه راه دستگیر کند وفتنه را در نطفه خفه سازد. از این جهت،« تمام » فرزند عباس را به فرمانداری مدینه و«قثم » فرزند دیگر او را به فرمانداری مکه نصب کرد (2) وبا هفتصد نفر (3) فدایی از مدینه راه بصره را در پیش گرفت. وقتی به «ربذه » رسید آگاه شد که پیمانشکنان قبلا احتمال دستگیری خود را در نیمه راه پیش بینی کرده بودند وبه وسیله افراد آشنا از بیراهه عازم بصره شده اند. (4)

اگر امام علیه السلام از حرکت آنان زودتر آگاه شده بود در نیمه راه دستگیرشان می کرد ودستگیری آنان بسیار آسان بود وبا مقاومتی روبرو نمی شد. زیرا اتحاد زبیر با طلحه اتحادی صوری بود وهر یک می خواست خود زمام امر را به دست بگیرد ودیگری را از صحنه طرد کند. نفاق آنان به حدی بود که از لحظه حرکت از مکه آثار اختلاف در بین آن دو آشکار شد. حتی در مسیر بصره کار امامت در نماز به جای باریک کشید وهر کدام می خواست پیشوای همراهان در نماز شود. به سبب همین اختلاف، به فرمان عایشه، هر دو از امامت در جماعت محروم شدند وامامت نماز به فرزند زبیر، عبد الله واگذار شد. معاذ می گوید:به خدا سوگند اگر این دو نفر بر علی پیروز می شدند هرگز در مسئله خلافت به توافق نمی رسیدند. (5)

برخی از یاران امام یاد آور شدند که از تعقیب طلحه وزبیر منصرف شود، ولی امام نظر آنان را نپذیرفت. علی علیه السلام در این مورد سخنی دارد که یاد آور می شویم:

«والله لا اکون کالضبع تنام علی طول اللدم حتی یصل الیها طالبها و یختلها راصدها. و لکنی اضرب بالمقبل الی الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصی المریب ابداحتی یاتی علی یومی ». (6)

به خدا قسم، من هرگز مانند کفتار نیستم که با نواختن ضربات آرام وملایم بر در لانه اش به خواب رود وناگهان دستگیرش سازند. بلکه من با شمشیر برنده علاقه مندان حق آنان را که پشت به آن کنند می زنم وبه یاری دستهای فرمانبرداران، عاصیان وتردید کنندگان را عقب می رانم تا آن گاه که مرگ من فرا رسد.

علی علیه السلام با این سخن برنامه خود را اعلام کرد وسکوت را در برابر یاغیان وباجگیران روا نداشت وبرای تحقق این هدف به فکر تجدید سازمان سپاهیان خود افتاد.

تجدید سازمان ارتش

امام علیه السلام پس از آگاهی از فرار ناکثان تصمیم گرفت که آنان را تا بصره تعقیب کند، ولی گروهی که همراه آن حضرت بود از هفتصد یا نهصد نفر تجاوز نمی کرد. هرچند اکثر آنان را رزمندگان زبده مهاجرین وانصار، که برخی در نبرد بدر نیز شرکت داشتند، تشکیل می داد، اما این تعداد برای مقابله با گروهی که برای نبرد اجیر شده بودند وقبایلی از اطراف بصره را نیز با خود هماهنگ ساخته بودند کافی نبود. ازاین رو، امام تصمیم گرفت که به ارتش خود سازمان جدید دهد واز قبایل اطراف که تحت اطاعت امام بودند کمک بگیرند. براین اساس، عدی بن حاتم به سوی قبیله خود (طی) رفت وآنان را از حرکت علی -علیه السلام برای سرکوبی پیمانشکنان آگاه ساخت ودر انجمن سران قبیله چنین گفت:

بزرگان قبیله طی! شما در دوران پیامبر از نبرد با او خودداری کردید وخدا وپیامبرش را در حادثه «مرتدان » یاری دادید.آگاه باشید که علی بر شما وارد می شود. شما در عصر جاهلی برای دنیا نبرد می کردید; هم اکنون، در عصر اسلام، برای آخرت بجنگید.اگر دنیا را بخواهید، نزد خدا غنیمتهای فراوانی وجود دارد. من شما را به دنیا وآخرت دعوت می کنم.هم اکنون علی ومجاهدان بزرگ اسلام، از مهاجرین وانصار وبدری وغیر بدری، به سوی شما می آیند وبر شما وارد می شوند. تا دیر نشده است برخیزید وبه استقبال امام بشتابید.

سخنرانی عدی شور عجیبی در آن انجمن پدید آور دوصدای تایید وتصویب از هر طرف بلند شد واعضای انجمن، همگی، آمادگی خود را برای نصرت وکمک امام علیه السلام اعلام کردند. هنگامی که امام بر آنان وارد شد، پیرمردی در برابر آن حضرت ایستاد وبه او به این نحو خوش آمد گفت:

آفرین بر تو ای امیر المؤمنین، به خدا سوگند، اگر بیعت تو بر گردن ما نبود ما تو را به سبب خویشاوندیت با پیامبر وسوابق درخشانت یاری می کردیم. تو راه جهاد را در پیش بگیر وهمه مردم قبیله طی پشت سر تو قرار دارند وهیچ کس از آنان از سپاه تو تخلف نمی کند.

نتیجه اقدام عدی این بود که گروهی سوار نظام به ارتش امام علیه السلام پیوستند وارتش او تجدید سازمان یافت.

در کنار قبیله طی قبیله بنی اسد زندگی می کردند. یک نفر از سران آن قبیله به نام زفر، که از مدینه ملازم امام علیه السلام بود، از حضرتش اجازه گرفت که وی نیز به میان قبیله خود برود وآنان را به یاری امام دعوت کند. وی پس از مذاکره با افراد قبیله خود موفق شد که گروهی از آنان را برای یاری علی -علیه السلام آماده سازد وهمراه خود به اردوگاه آن حضرت بیاورد. البته نتیجه اقدام زفر، از نظر موفقیت، به سان عدی نبود وعلت آن این بود که عدی، به سبب اصالت خانوادگی وبذل وبخششهای پدرش (حاتم) در میان قوم خود نفوذ فوق العاده ای داشت، در حالی که زفر از این موقعیت برخوردار نبود. گذشته از این، قبیله طی استواری عقیده وانضباط اسلامی خود را در حادثه مرتدان به خوبی نشان داده بود وپس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک نفر از آنان مرتد نشد، در صورتی که قبیله بنی اسد راه ارتداد را در پیش گرفت وبار دیگر، بر اثر مجاهدتهای قبیله طی، بنی اسد به اسلام بازگشتند. (7)

سرگذشت ناکثان در راه بصره

طلحه وزبیر از یاران رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند ولی از چنان موقعیت وقدرتی برخوردار نبودند که به تنهایی بتوانند بر ضد حکومت مرکزی بشورند وسپاهی را از از مکه تا بصره رهبری کنند. اگر همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان آنان نبود واگر ثروت کلان امویان را در اختیار نداشتند در همان مکه توطئه آنان بر ملا ونقشه هایشان نقش بر آب می شد. باری، آنان در پوشش خونخواهی عثمان واینکه علی علیه السلام قاتل یا هوادار قاتلان اوست مکه را به عزم بصره ترک گفتند ودر طی راه پیوسته شعار «یالثارات عثمان » سر می دادند. ولی این شعار چندان مسخره بود که حتی نزدیکان عثمان نیز بر آن می خندیدند. دو ماجرای زیر شاهد صدق این مطلب است:

سعید بن عاص در منطقه «ذات عرق » با کاروان ناکثان، که در راس آنان طلحه وزبیر بودند، ملاقات کرد. سعید که خود از آل امیه بود، رو به مروان کرد وگفت: کجا می روید؟ مروان در پاسخ گفت:می رویم تا انتقام خون عثمان را بگیریم. سعید گفت: چرا راه دور می روید; قاتلان عثمان همانان هستند که در پشت سر شما حرکت می کنند(یعنی طلحه وزبیر). (8)

ابن قتیبه در این مورد روشنتر سخن گفته است.او می نویسد:

وقتی طلحه وزبیر وعایشه در سرزمین «ابوطاس » از منطقه خیبر فرود آمدند، سعید بن عاص، د رحالیکه مغیرة بن شعبه او را همراهی می کرد، با کمان سیاهی که بر دست داشت به سراغ عایشه رفت وگفت:کجا می روی؟گفت: به بصره. سعید گفت: چه می خواهی؟گفت: انتقام خون عثمان را. سعید گفت: ای ام المؤمنین! قاتلان عثمان در رکاب تو هستند. آن گاه به سراغ مروان رفت وهمین گفتگو را با او نیز داشت وگفت:قاتلان عثمان همین طلحه وزبیر هستند که با کشتن او حکومت را برای خود می خواستند، اما چون به هدف خود نرسیده اند می خواهند خون را با خون وگناه را با توبه بشویند. (9)

مغیرة بن شعبه، که پس از شهادت علی علیه السلام دست راست معاویه به شمار می رفت، در آن روز رو به مردم کرد وگفت:ای مردم، اگر با ام المؤمنین بیرون آمده اید برای او نیکفرجامی بخواهید، واگر برای گرفتن انتقام خون عثمان خروج کرده اید قاتلان عثمان همین سران شمایند، واگر به منظور انتقاد بر علی به راه افتاده اید بگویید چه اشکالی بر او گرفته اید. شما را به خدا، در ظرف یک سال از برپا کردن دو فتنه (قتل عثمان ونبرد با علی) بپرهیزید. ولی نه سخنان سعید ونه کلام مغیره، هیچ یک در آنان اثر نکرد. پس سعید راه یمن را ومغیره راه طائف را در پیش گرفت وهیچ کدام در نبردهای جمل وصفین شرکت نجستند.

شتاب در حرکت

طلحه وزبیر برای پرهیز از گرفتاری به دست امام علیه السلام منازل میان مکه وبصره را به سرعت طی می کردند. از این رو، به فکر تهیه شتری تندرو افتادند که هرچه زودتر عایشه را به بصره برساند. در نیمه راه، عربی را از قبیله «عرنیه » دیدند که بر جمل (شتر نر) تیز پایی سوار است. از او خواستند که جمل خود را بفروشد. او ارزش شتر خود را هزار درهم گفت. خریدار اعتراض کرد وگفت: مگر دیوانه ای؟ کجا ارزش یک جمل هزار درهم است؟ صاحب شتر گفت: تو از وضع آن آگاه نیستی. هیچ شتری را یارای مسابقه با آن نیست.خریدار گفت:اگر بدانی این جمل را برای چه کسی می خواهم بدون دریافت درهمی آن را می بخشی.پرسید: برای چه کسی می خواهی؟گفت برای عایشه ام المؤمنین،صاحب شتر، از روی اخلاص به ساحت نبوت، جمل را تقدیم کرد ودر برابر آن چیزی نخواست. خریدار برای اینکه از او به عنوان راهنما استفاده کند، او را به محلی که کاروان عایشه در آنجا فرود آمده بود برد ودر مقابل آن جمل یک شتر ماده به ضمیمه چهار صد یا ششصد درهم به وی داد واز او خواست که آنان را در پیمودن بخشی از این بیابان کمک کند واو نیز پذیرفت.

راهنما، که از آشناترین افراد به آن سرزمین بود، می گوید: از هر آبادی وچاه آبی که عبور می کردیم عایشه نام آنجا را از من سؤال می کرد; تا اینکه وقتی از سرزمین «حواب » عبود کردیم صدای سگان آنجا بلند شد. ام المؤمنین سر از هودج بیرون آورد وپرسید: اینجا کجاست؟گفتم:حواب است. عایشه تا نام حواب را از من شنید فریادش بلند شد وفورا به بازوی جمل زد وآن را خوابانید وگفت: به خدا سوگند، من همان زنی هستم که از سرزمین حواب می گذرد وسگان آنجا بر شتر وی پارس می کنند.این جمله را سه بار تکرار کرد وفریاد زد که او را باز گردانند. توقف ام المؤمنین سبب شد که کاروان نیز توقف کند وشتران را بخوابانند. اصرار بر حرکت مؤثر نیفتاد وتا روز بعد عایشه در آنجا توقف کرد. اما سرانجام خواهرزاده او، عبد الله بن زبیر، آمد وگفت:هرچه زودتر حرکت کن که علی در تعقیب ماست وممکن است همگی در چنگ او گرفتار شویم. (10)

طبری، از روی تعصب وپنهان کاری، جریان را به نحوی که نقل کردیم آورده است، ولی ابن قتیبه که متقدم بر وی است(متوفا به سال 276)می نویسد:

هنگامی که ام المؤمنین از نام سرزمین حواب آگاه شد به فرزند طلحه گفت:من باید برگردم، زیرا رسول خدا روزی در میان همسران خود، که من نیز در جمع آنها بودم، سخن می گفت واز جمله فرمود:«می بینم که یکی از شما از سرزمین حواب می گذرد وسگان آنجا بر او پارس می کنند».سپس رو به من کرد وگفت:«حمیرا، مبادا تو آن زن باشی ». در این هنگام فرزند طلحه درخواست ادامه مسیر را کرد ولی مؤثر نیفتاد.خواهر زاده او، عبد الله بن زبیر، منافقانه سوگند یاد کرد که:نام این سرزمین حواب نیست وما حواب را در اول شب پشت سر نهادیم. بر این سخن نیز اکتفا نکردند وگروهی از اعراب بادیه نشین را آوردند وهمگی به دروغ گواهی دادند که نام این سرزمین حواب نیست.این نوع شهادت دروغ، در نوع خود، در تاریخ اسلام بی سابقه است. پس کاروانیان به مسیر خود ادامه دادند ودر نزدیکی بصره برای تسخیر این شهر، که عثمان بن حنیف از طرف علی علیه السلام استاندار آنجا بود، فرود آمدند. (11)

پی نوشتها:

1- تاریخ طبری، طبع مصر، ج 5، ص 167.

2- تاریخ طبری، ج 5، ص 169.

3- الامامة والسیاسة، ص 51. به نقل تاریخ طبری(ص 169)تعداد آنان نهصد نفر بود.

4و5- تاریخ طبری، ج 5، ص 169.

6- نهج البلاغه، خطبه 6.

7- الامامة والسیاسة، صص 54-53.

8- تاریخ طبری، ج 3، ص 472.

9- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 58.

10- تاریخ طبری، ج 3، ص 975.

11- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9، ص 312.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 40
  • باردید دیروز : 93
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 155
  • بازدید ماه : 462
  • بازدید سال : 1,298
  • بازدید کلی : 19,378