loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 11 پنجشنبه 22 اسفند 1392 نظرات (0)

نقل شده که گروهى در محضر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) حاضر شدند؛ سخن از برترى خط به میان آمد و از آن چه که در خط است.
 پس گفتند:“در کلمات، حرفى از الف‏ بیشتر نیست و بدون‏ الف‏ نمی شود سخن گفت!”
سپس حضرت همان ساعت این خطبه‏ (بدون الف) را بدون‏ فکر و سابقه‏ اى ایراد فرمودند که در متن عربی این خطبه‏ الف وجود ندارد:

حَمِدْتُ مَنْ عَظُمَتْ مِنَّتُهُ وَ سَبَغَتْ نِعْمَتُهُ وَ تَمَّتْ کَلِمَتُهُ وَ نـَفـَذ َتْ مَشِیَّتُهُ وَ بَلَغَتْ حُجَّتُهُ وَ عَدَلـَتْ قَضِیَّتُهُ وَ سَبَقَتْ غَضَبَهُ رَحْمَتُهُ.حَمِدْتُهُ حَمْدَ مُقِرٍّ بِرُبُوبِیَّتِهِ مُتَخَضِّعٍ لِعُبُودِیَّتِهِ مُتَنَصِّلٍ مِنْ خَطِیئَتِهِ مُعْتَرِفٍ بِتَوْحِیدِهِ مُسْتَعِیذٍ مِنْ وَعِیدِهِ مُؤَمِّلٍ مِنْ رَبِّهِ مَغْفِرَةً تُنْجِیهِ یَوْمَ یَشْغَلُ کُلّ ٌ عَنْ فَصِیلَتِهِ وَ بَنِیهِ.وَ نَسْتَعِینُهُ وَ نَسْتَرْشِدُهُ

mostafa saidi بازدید : 20 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

شهادت در محراب عبادت

جنگ نهروان پایان یافت وعلی علیه السلام به کوفه مراجعت فرمود، ولی عده ای از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمه مخالفت سردادند وبنای فتنه وآشوب گذاشتند.

علی علیه السلام برای آنان پیام فرستاد وآنان را به آرامش دعوت کرد واز مخالفت با حکومت برحذر داشت، ولی چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو وطغیانگر راتار ومار کرد ودر نتیجه برخی از آنان کشته وزخمی شدند وعده ای هم پا به فرار گذاشتند. یکی از فراریان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبیله مراد بود که به مکه گریخت.

فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند وسه تن از آنان به نامهای عبدالرحمان بن ملجم مرادی وبرک بن عبد الله وعمرو بن بکر تمیمی (2) در یکی از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز وخونریزیها وجنگهای داخلی را بررسی کردند و از نهروان وکشتگان خود یاد کردند وسرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزی وبرادر کشی علی علیه السلام ومعاویه وعمروعاص هستند واگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست وبه میل خود خلیفه ای انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند وآن را به سوگند مؤکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکی از سه نفر گردد.

ابن ملجم متعهد قتل علی علیه السلام شد وعمرو بن بکر عهده دار کشتن عمروعاص گردید وبرک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت . (3) نقشه این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد وبرای اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملی سازند، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند وهر یک برای انجام ماموریت خود به سوی شهر مورد نظر خود حرکت کرد. عمروبن بکر برای کشتن عمروعاص به مصر رفت وبرک بن عبد الله برای قتل معاویه به سوی شام حرکت کرد وابن ملجم نیز راهی کوفه شد. (4)

mostafa saidi بازدید : 21 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

این وصیت، گرچه خطاب به حسنین - علیهما السلام - است ولی در حقیقت برای تمام بشر تا پایان عالم است. این وصیت را عده ای از محدثان ومورخانی که قبل از مرحوم سید رضی وبعد از او می زیسته اند با ذکر سند نقل کرده اند. (1) البته اصل صیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه آورده است. اینک قسمتی از آن را می آوریم:

اوصیکما بتقوی الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا علی شی ء منها زوی عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا.

شما را به تقوی وترس از خدا سفارش می کنم واینکه در پی دنیا نباشید، گرچه دنیا به سراغ شما آید وبر آنچه از دنیا از دست می دهید تاسف مخورید. سخن حق را بگویید وبرای اجر وپاداش (الهی) کار کنید ودشمن ظالم ویاور مظلوم باشید.

اوصیکما وجمیع ولدی واهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم امرکم وصلاح ذات بینکم، فانی سمعت جدکمصلی الله علیه و آله و سلم یقول:«صلاح ذات البین افضل من عامة الصلاة والصیام ».

من، شما وتمام فرزندان وخاندانم وکسانی را که این وصیتنامه ام به آنان می رسد به تقوی وترس از خداوند ونظم امور خود واصلاح ذات البین سفارش می کنم، زیرا که من ازجد شما صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود:اصلاح میان مردم از یک سال نماز وروزه برتر است.

الله الله فی الایتام فلا تغبوا افواههم ولا یضیعوا بحضرتکم.والله الله فی جیرانکم فانهم وصیة نبیکم.ما زال یوصی بهم حتی ظننا انه سیورثهم.

خدا را خدا را در مورد یتیمان; نکند که گاهی سیر وگاهی گرسنه بمانند; نکند که در حضور شما، در اثر عدم رسیدگی از بین بروند.

mostafa saidi بازدید : 13 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

وصیت امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام بعد از بازگشت از جنگ صفین

این، سفارش های پدری است که می رود؛

پدری که می داند لحظه ها می گذرند؛

می داند زندگی اش رو به پایان است؛

پدری تسلیم نظام روزگار و

از دنیا بیزار؛

ساکن خانه های گذشتگان که می داند نوبت اوست که خانه ها را بگذارد و برود.

این، سفارش های پدری است به فرزندش

و فرزندان، آرزوهای درازی دارند که به آنها نمی رسند؛

در راهی می روند که به نابودی می رسد.

فرزندان انسان، نشانه گاه تیر دردها،

اسیران روزگار،

تیررس رنج ها،

mostafa saidi بازدید : 16 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

طبری در تاریخ و ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین وصیت نامه امیر مؤمنان (ع) را ذکر کرده اند.این وصیت نامه چنین است: «بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیت نامه علی بن ابیطالب است.گواهی می دهد که معبودی جز خدای بی شریک نیست و محمد بنده و پیامبر اوست که وی را با هدایت و آیین حق فرستاد که بر همه دینها چیرگی دهد اگر چه مشرکان آن را ناخوش دارند.نماز و عبادت و زندگی و مرگ من برای خدای بی شریک، پروردگار جهانیان است.چنین مامور شده ام و من از مسلمانانم.شما دو تن (حسن و حسین (ع) ) را به تقوای الهی سفارش می کنم.در جست وجوی دنیا نباشید اگر چه دنیا در جست وجوی شما باشد.و بر چیزی از دنیا که از دست شما می رود دریغ مخورید.جز حق مگویید و برای پاداش کار کنید (برای آخرت کار کنید.) دشمن ستمگر و یاور مظلوم و ستمدیده باشید.شما دو تن و همه فرزندان و خانواده ام و هر کس را که این وصیت نامه من به دست او می رسد به تقوای الهی و رعایت نظم در کارها و اصلاح میان خودتان سفارش می کنم.زیرا از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: اصلاح میان مردم برتر از تمام نماز و روزه است و دشمنی مکنید که باعث زوال دین است.و نیرویی نیست مگر به استعانت خدا.به خویشاوندان خود بنگرید.پس با آنها رفت و آمد کنید که خداوند محاسبه را بر شما سبک می کند.خدا را، خدا را در مورد یتیمان رعایت کنید.گرسنه شان نگه ندارید و در محضر شما در رنج و خواری نیفتند.زیرا از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: هر کس یتیمی را سرپرستی کند تا بی نیاز شود خداوند بهشت را برای او واجب می گرداند.چنان که اگر کسی مال یتیمی را بخورد، جهنم را بر او واجب می کند.خدا را، خدا را در مورد قرآن منظور دارید تا مبادا دیگران در عمل بدان از شما پیشی نگیرند.خدا را، خدا را در مورد همسایگانتان پیش نظر آورید که سفارش شدگان پیامبرتان هستند.او همواره رعایت آنان را به ما سفارش می کرد تا آنجا که ما گمان بردیم برای همسایه ارث مقرر خواهد شد.خدا را، خدا را درباره خانه پروردگارتان منظور دارید.پس تا زمانی که باقی هستید نباید از وجود شما خالی باشد که اگر متروک شود نتوانید همتایی برای آن قرار دهید.و کوچک ترین چیز برای کسی که از آن بازگردد، آمرزش تمام گناهانی است که پیش از آن مرتکب شده بود.خدا را خدا را درباره نماز رعایت کنید که آن بهترین کردارها و ستون دین شماست.خدا را خدا را درباره زکات پیش چشم آورید که آن خشم پروردگارتان را فرومی نشاند.خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا با مالها و جانهایتان منظور دارید.جز این نیست که دو تن در راه خدا جهاد می کنند.

mostafa saidi بازدید : 15 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

چکیده:

«شهادت » جلوه شهود ابدی شهید است و او پرده از شهد شیرین ابدیت برمی دارد: «. . . بل احیاء عند ربهم یرزقون. » (آل عمران: 169) و در این آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می جوید، عشق می نمایاند و شهد می پراکند; یعنی که او شاهد مقام قرب است; چرا که: «لقا بایدت کرد با کردگار» ، آن سان که فرمود: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » . (انشقاق: 6) و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز هموست که: «. . . الست بربکم قالوا بلی شهدنا» (اعراف: 172)

پس شهد شیرین شهادت، تنها در سیمای اولین شهید شاهد رخ می نماید و کلام ربانی مولای شهیدان شاهد، می تواند پاره هایی از آن سیمای آسمانی را به دنیای زمینی ما بنشاند; چه این که مولا علی علیه السلام خود نیز فرمود: «و انما مثلی بینکم مثل السراج فی الظلمة. . . » .

این نوشته می کوشد با سیری کوتاه در آفاق دور دست کلام امیر سخن در نهج البلاغه، اگرچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما کام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید که: «سرآغاز دفتر عشق است بیداری، و سرانجام آن کام یابی » .

. . . صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را.

1- مقدمه

هدف این مقاله نظری بسیار کوتاه بر ابعاد موضوع «شهادت » در کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. بدون تردید، پایه و مبنای ترسیم سیمای «شهادت » در نهج البلاغه، ترسیم سیمای «مرگ » است; چرا که شهادت، حیات مرگ است و به بیانی، مرگ مرگ است که آن حضرت فرمود: «ان اکرم الموت القتل » . (1)

سر سعدی چو خواهد رفتن از دست

همان بهتر که در پای تو باشد

(سعدی)

اما چنانچه بخواهیم این بحث را به صورت منطقی و در یک سیر تحقیقی نظام مند دنبال کنیم، نخست باید به طرح بحث «مرگ در قرآن » بپردازیم، سپس «سیمای مرگ نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله » را پی گیریم و در نهایت، در کلام و نظر مولا

علی علیه السلام به فهم و تحلیل دیدگاه آن حضرت در این باره بپردازیم.

mostafa saidi بازدید : 15 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

علی علیه السلام دو روز زنده بود و در شب جمعه نخستین روز از دهه آخر ماه رمضان (شب بیست و یکم سال 40 هجری) در سن 63 سالگی بدرود حیات گفت. پسر گرامیش امام حسن علیه السلام او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند در نماز هفت تکبیر گفت و سپس فرمود: «اما انها لا تکبر علی احد بعده ». یعنی: بدانید که پس از علی علیه السلام بر جنازه هیچکس هفت تکبیر گفته نمی شود. علی علیه السلام در کوفه در جایی بنام «غری » (نجف اشرف فعلی) دفن شد. دوران خلافتش چهار سال و ده ماه بود. (1)

پی نوشت:

1- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 313.تذکرة الخواص، ص 112; تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 213.

mostafa saidi بازدید : 24 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

خطبه پس از شهادت پدر

عموم راویان حدیث و مورخین نوشته اند شبی که امیر المؤمنین(ع)به شهادت رسید و حسنین(ع)جنازه پدر را دفن کردند، فردای آن شب امام مجتبی(ع)به مسجد رفت و برای مردم سخنرانی کرد، و طبق روایت امالی صدوق سخنرانی آن حضرت این گونه بود که پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

«ایها الناس فی هذه اللیلة نزل القرآن، و فی هذه اللیلة، رفع عیسی بن مریم، و فی هذه اللیلة قتل یوشع بن نون، و فی هذه اللیلة مات ابی امیر المؤمنین(ع)، و الله لا یسبق ابی احد کان قبله من الاوصیاء الی الجنة، و لا من یکون بعده، و ان کان رسول الله(ص) لیبعثه فی السریة فیقاتل جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره و ما ترک صفراء و لا بیضاء الا سبعماة درهم فضلت من عطائه کان یجمعها لیشتری بها خادما لاهله » (1)

(ای مردم در این شب قرآن نازل شد، و در این شب عیسی بن مریم را به آسمان بردند، و در این شب یوشع بن نون کشته شد، و در این شب پدرم امیر المؤمنین(ع)از این جهان رحلت کرد، به خدا سوگند هیچ یک از اوصیا بر پدرم در رفتن به بهشت پیشی نجسته، و نه هر کس که پس از اوست، و این گونه بود که رسول خدا(ص)او را در هر ماموریت جنگی که می فرستاد جبرئیل در سمت راست او و میکائیل در سمت چپ او می جنگیدند و هیچ درهم و دیناری پس از خود به جای نگذارد جز هفتصد درهم که از جیره بیت المال او زیاد و اضافه آمده بود و آن را جمع کرده بود تا خادمی برای خانواده خود خریداری کند.)

و شیخ مفید در ارشاد سخنرانی آن حضرت را این گونه نقل کرده: «و روی ابو محنف لوط بن یحیی، قال: حدثنی اشعث بن سوار، عن ابی اسحق السبیعی و غیره، قالوا: خطب الحسن بن علی(ع)فی صبیحة اللیلة التی قبض فیها امیر المؤمنین(ع)فحمد الله و اثنی علیه و صلی علی رسول الله(ص)ثم قال:

لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدرکه الآخرون بعمل لقد کان یجاهد من رسول الله فیقیه بنفسه، و کان رسول الله(ص)یوجهه برایته فیکنفه جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن شماله، و لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه.

و لقد توفی(ع)فی اللیلة التی عرج فیها بعیسی بن مریم، و فیها قبض یوشع بن نون وصی موسی(ع)و ما خلف صفراء و لا بیضاء الا سبعماة درهم، فضلت عن عطائه اراد ان یبتاع بها خادما لاهله.

ثم خنقته العبرة فبکی و بکی الناس معه.

mostafa saidi بازدید : 18 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

بر اساس وصیت آن حضرت فرزندان ارجمندش به پا خاستند تا شبانه آن نازنین بدن را غسل دهند و کفن کنند و به خاک سپارند.

هنگامی که لباس او را درآوردند، در سراپای پیکر پاکش اثر زخم های بی شماری دیده می شد که در میدان های گوناگون جهاد بر آن حضرت وارد آمده و پس از بهبود اثر آنها مانده بود .

امام حسن پیکر پاک پدر را می شست و امام حسین آب می ریخت و آن نازنین بدن به گونه ای شگفت آور به خودی خود می گردید و نیاز به گردانیدن دیگری نداشت! چرا که فرشتگان آن را می گردانیدند و بوی خوش آن پیکر پاک از عطر مشک و عنبر نیز دل انگیزتر بود.

پس از پایان یافتن مراسم غسل، امام مجتبی خواهرش زینب را صدا زد و از او خواست تا باقی مانده حنوط پیامبر را بیاورد. هنگامی که آن را آورد و گشود بوی دل انگیز آن، همه شهر را پر کرد. پس از برنامه حنوط، آن نازنین بدن را با پنج قطعه کفن پوشاندند و بر تابوت قرار دادند و پسران ارجمندش حسن و حسین عقب تابوت را گرفتند، که به ناگاه دیدند، همان گونه که خود فرموده بود، جلو تابوت به وسیله کسانی که دیده نمی شدند، بلند شد و حرکت کرد و از کنار هیچ درختی نگذشتند جز این که دیدند در برابر آن تابوت و آن پیکر پاک به نشان گرامیداشت سر تعظیم فرود می آورد!

شهر یکپارچه در ماتم فرورفته بود و از آن میان بانوان هاشمی که در جریان کار بودند، در حالی که بر سر و سینه می زدند و شیون می کردند به دنبال تابوت حرکت کردند؛ اما حضرت مجتبی از آنان خواست تا آهسته و بی صدا به خانه های خویش بازگردند، چرا که برنامه این بود که آن نازنین بدن شبانه به خاک سپرده شود و برای مدتی آرامگاه آن حضرت نیز ناشناخته بماند.

با دستور امام حسن، جز فرزندان امیرمؤمنان و شماری از یاران خاص آن حضرت، همه برگشتند و آن تابوت بر دوش جبرئیل و میکائیل و حسن و حسین از کوفه دور شد و به سوی نجف رهسپار گردید.

در نقطه ای از آن سرزمین، جلو تابوت به زمین آمد و فرزندان آن حضرت نیز عقب آن را بر زمین نهادند و امام حسن همان گونه که پدر سفارش فرموده بود بر آن پیکر پاک نماز خواند .

پس از نماز، تابوت را کنار زدند و با جابه جا کردن خاک، آرامگاهی ساخته و پرداخته یافتند که سنگ نوشته ای نشان می داد که آن قبر را حضرت نوح برای بنده برگزیده و شایسته کردار خدا، علی (ع) آماده ساخته است.

هنگامی که بر آن شدند تا آن پیکر مقدس را به درون قبر برند، ندای نداگری را از آسمان شنیدند که می گفت:

«انزلوه الی التربة الطاهرة، فقد اشتاق الحبیب الی الحبیب»

آن نازنین بدن را به سوی این تربت پاک فرود آورید که دوست در شور و شوق دوست است!

و بدین سان آن پیکر پاک، پیش از سپیده دم به خاک سپرده شد و همان گونه که خود وصیت فرموده بود قبر منورش را نهان ساختند تا از کینه کور گماشتگان تعصب و خرافه و دشمنی ددمنشانه خوارج و دیگر تبهکاران در امان بماند.

در این مورد آورده اند که «حجاج» در زمان سلطه شرربارش بر عراق، هزاران قبر را در اندیشه یافتن پیکر پاک امیرمؤمنان شکافت، اما آن را نیافت و آن آرامگاه، تا روزگار هارون جز بر فرزندان او و برخی از دوستداران ویژه اش ناشناخته بود.

mostafa saidi بازدید : 16 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

چون امیر مؤمنان (ع) توسط ابن ملجم مضروب شد، طبق روایت حاکم در مستدرک، نسبت به او سفارش کرد و گفت: به او نیکی کنید.اگر زنده ماندم یا می بخشم یا قصاص می کنم و اگر دنیا را وداع گفتم، شما خود در مجازات او شتاب کنید که من در پیشگاه خدای عزوجل خصم اویم.در روایتی دیگر که حاکم نقل کرده نیز آمده است: چون ابن ملجم را به نزد علی (ع) آوردند آن حضرت فرمود: با او همان کنید که رسول خدا (ص) درباره کسی که می خواست او را بکشد کرد.وی فرمان داد تا او را بکشند و به آتش بسوزانند.

طبری گوید: چون علی (ع) رحلت یافت، حسن (ع) ابن ملجم را طلبید.او را حاضر کردند. ابن ملجم به حسن (ع) گفت: من با خدا پیمانی نبسته ام جز آنکه بدان وفا کرده ام.من در حطیم با خدا پیمان بستم که علی و معاویه را بکشم یا خود کشته شوم. پس اگر مایل باشی مرا واگذار تا معاویه را نیز بکشم و عهد خدا بر من باد اگر او را نکشتم و زنده ماندم به نزد تو باز آیم و دستم را در دست تو بنهم.حسن (ع) به او پاسخ داد: هرگز به خدا سوگند مگر آنکه آتش را ببینی.سپس او را جلو انداخت و کشت.پس مردم جنازه او را گرفته در پوریا پیچیدند و آتش زدند.

شیخ مفید در ارشاد گوید: ام هیثم دختر اسود نخعی درخواست کرد جنازه ابن ملجم را به او ببخشند تا وی آن را آتش بزند.پس جنازه را به او بخشیدند و او نیز آن را به آتش سوزانید.حاکم در مستدرک به سند خود از ابو اسحاق همدانی نقل کرده است که گفت: دیدم قاتل علی بن ابیطالب را که در میان نیزه داران به آتش سوزانده شد.

mostafa saidi بازدید : 14 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

1. منزل ام کلثوم

در شب نوزدهم، مولا حال عجیب و غیر توصیفی داشت. برای دلجویی بیشتر از دختر کوچکش، آخرین افطار خود را (با توجه به اطلاع قبلی از شهادت خویش) در منزل دخترش ام کلثوم قرار می دهد. سر سفرة افطاری که غذای موجود در آن دو قرص نان جو و مقداری شیر و نمک است، می نشیند. رو می کند به دخترش و می فرماید: دخترم! تاکنون نشده که پدرت با دو خورشت افطار کند. دخترم! شیر را بردار! من با همان نان و نمک افطار می کنم.

بیش از سه لقمه میل نمی کند و وقتی با پرسش دخترش رو به رو می شود که پدر! مگر روزه دار نبودی! چرا غذا کم میل فرمودی؟ پاسخ می دهد که دوست دارم خدایم را با شکم گرسنه ملاقات کنم.[1]

2. انتظار در طول شب نوزدهم

در شب نوزدهم، مولا آرام و قرار نداشت؛ هر لحظه بیرون می رفت، به آسمان نگاه می کرد و می گفت: به من دروغ گفته نشده و من نیز دروغ نمی گویم. این شب همان شب وصال است. این همان شبی است که حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من وعده داده است؛ چنان که ابن حجر می گوید: «فَلَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِی صَبِیحَتِهَا عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ اَکْثَرَ الْخُرُوجَ وَ النَّظَرَ اِلَی السَّمَاءِ فَقَالَ مَا کُذِّبْتُ وَ اَنَّهَا هِیَ الَّیْلَةُ الَّتِی وُعِدْتُ.» و گاهی یس می خواند و آن گاه عرضه می داشت: «اَللَّهُمَّ بَارِکْ فِی الْمَوْتِ اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ اِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِِیمِ؛[2] خدایا! مرگ را مبارک گردان! ما از خدائیم و به سوی او می رویم. هیچ یاری و قدرتی نیست، مگر از خدای بلند مرتبه با عظمت.»

لحظه به لحظه بر اشتیاق مولا افزوده می شد و عرضه می داشت: «اَللَّهُمَّ قَدْ وَعَدَنِی نَبِیُّکَ اَنْ تَتَوَفَّانِی اِلَیْکَ اِذَا سَئَلْتُکَ اللَّهُمَّ وَ قَدْ رَغِبْتُ اِلَیْکَ فِی ذَلِکَ؛[3] خدایا! پیامبرت به من وعده داد که به سوی خودت مرا دریافت می کنی، هنگامی که درخواست کنم. خدایا! و من [اکنون] مشتاق آمدن به سوی تو هستم.»

هیجان و اشتیاق به شهادت و ملاقات الهی حضرت آن قدر زیاد بود که خود می فرماید: هر کاری کردم راز مطلب را بفهمم نفهمیدم؛ «مَا زِلْتُ اَفْحَصُ عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الْاَمْرِ وَ اَبَی اللَّهُ اِلَّا اَخْفَاهُ؛[4] پیوسته از سرّ و باطن این امر تفحص و جستجو کردم، ولی خدا ابا کرد، جز اینکه آن را پنهان کرد.»

آری، مولا در آن شب حال عجیبی داشت.

 

mostafa saidi بازدید : 16 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

محبت اهلِ بیت

رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت با امیرالمؤمنین علیه السلام که: یا علی! خداوندِ عالمیان عرضه کرد محبّت ما اهل بیت را بر آسمان ها و زمین، پس اوّل چیزی که قبول کرد و اجابت نمود، آسمان هفتم بود؛ پس خداوندِ عالمیان آن را مزیّن ساخت به عرش و کرسی؛ بعد از آن آسمان چهارم قبول کرد؛ پس مزیّن ساخت آن را به بیت المعمور؛ پس آسمان اول قبول کرد، پس مزیّن ساخت آن را به ستارگان. بعد از آن، زمین حجاز اجابت نمود؛ حق تعالی آن را مُشَرّف ساخت به خانه با حرمت و عزّت یعنی کعبه معظّمه؛ بعد از آن زمین شام قبول کرد؛ پس او را زینت داد به بیت المُقدّس؛ بعد از آنْ زمین مدینه مشرّفه قبول کرد؛ پس آنْ را شرف و منزلت کرامت کرد به قبر من؛ بعد از آنْ زمین کوفه قبول کرد؛ و حق سبحانه و تعالی آن را مشرف ساخت به قبر تو یا علی!

* * *

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: یا رسول اللّه ! من در کوفه عراق مدفون خواهم شد؟ حضرت فرمودند که: بلی، یا علی! شهید خواهی شد و مدفون خواهی شد در صحرای پشت کوفه و تو را خواهد کشت بدبخت ترینِ این امّت.

خبر داد مرا امام جعفر صادق علیه السلام که چون هنگام این شد که طایر روح مقدّس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به ریاض قدس پرواز کند، به حضرت امام حسن و امام حسین ـ صلوات اللّه علیهما ـ فرمودند که: چون من به دارِ وصال ارتحال نمایم مرا غسل نمائید و کفن کنید و مرا در تابوت گذاشته، بردارید عقب تابوت را که پیش تابوت را ملائکه برخواهند داشت.

پس آن حضرت فرمود که: چون مرا خواهید بردْ به قبری خواهید رسید آمادهْ لَحَد ساخته و خشت در آن چیده. پس مرا در لحد گذارید و خشت بر من بچینید و چون خشت ها را گذارید، یک خشت از بالای سرمن بردارید و گوش بدهید به هاتفی که ندا خواهد کرد.

پس چون حَسَنَین به اوامر آن حضرت عمل نموده، آن حضرت را دفن نمودند و خشت بر لحد چیدند، یک خشت از جانب سر برداشتند؛ در قبر چیزی ندیدند و قبر را خالی یافتند. در آن حالت هاتفی آواز داد که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بنده صالح و نیکوکردارِ خداوندِ عالمیان بود. حق تعالی او را به پیغمبر خود ملحق ساخت.

* * *

روایت کرده است به اسناد خود از ام کلثوم، دختر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که او گفت که: آخر سخنی که پدرم به برادرانم، حضرت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام گفت این بود که: ای فرزندان! چون من از دنیا رحلت نمایم، مرا غسل دهید و جسد مرا خشک کنید از بُردِ یَمَنی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه علیهاالسلام را از آن خشک کردید و مرا در تابوت گذاشته بر من بپوشانید؛ پس نظر کنید هرگاه جلو تابوت بلند شود، عقب آن را بردارید.

ام کلثوم گوید که: بیرون آمدم که تشییع جنازه پدر خود کنم. چون به نجف اشرف رسیدیم، طرف سرِ تابوتْ میل به زمین کرد، پس عقب تابوت را بر زمین گذاشتند. پس حضرت امام حسن علیه السلام کلنگی گرفتند و به ضرب اوّل که زدند شکافته شد قبر کنده ای و در آن جا تخته ای بود و بر آن نوشته بود دو سطر که مضمونش این بود: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؛ این قبریست که کنده است و مقرر ساخته است نوحِ پیغمبر از جهت علی وصی محمّد صلی الله علیه و آله پیش از طوفان به هفتصد سال.

ام کلثوم گوید که چون قبر را درست کردند شکافته شد و ندانستیم که آن حضرت زمین را شکافت و بیرون رفتند یا آن حضرت را به آسمان بردند. آن گاه شنیدیم که هاتفی ما را تعزیه داد و گفت: خدا شما را صبر نیکو کرامت فرماید در مصیبت سیّد و بزرگ شما و حجّت خداوند عالمیان بر خلایق.

* * *

و گویند که چون بدبخت ترینِ پیشینیان و پَسینیان، ابن ملجم ـ علیه اللّعنه ـ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را ضربت زد؛ حضرت امام حسن علیه السلام از پدر عالی مقام پرسید که ابن ملجم را بکشم؟

mostafa saidi بازدید : 20 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

چکیده:

در این مقاله ضمن اشاره به معنای لغوی و اصطلاحی واژه «خوارج»، به زمان و چگونگی پیدایش آن، فتنه انگیزی های آنان و نقش این گروه در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخته شده است که درضمن بحث به اختصار به برخی ازعقاید این گروه اشاره می شود. هم چنین تلاش شده است، با استفاده از منابع دست اول تاریخی، عاملان شهادت امام علی علیه السلام معرفی شده واین مسئله مورد تجزیه وتحلیل قرارگیرد.

مقدمه

پیدایش فرقه «خوارج» که به ظاهردرجنگ «صفّین» شکل گرفت، زخم تازه ای برپیکر جامعه اسلامی بود. این گروه متعصب و پرخاش گر که نقاب تقوا و دین داری بر چهره داشت، با عقاید و باورهای عجیب و دور از منطق خود، همواره برای حکومت نو پای امام علی علیه السلام دردسر ساز بودند و با فتنه انگیزی های پی درپی، مشکلات زیادی برسر راه حاکمیتِ اسلام پدید آوردند؛ از این رو امام علیه السلام که آن ها را مردمی کم عقل وآلت دست شیطان می دانست، در مراحل مختلف، برخوردهای متفاوتی با آنان داشت و ضمن بیان نظر صریح اسلام در باره حکمیت و برخی مسایل دیگر، توانست گروهی بی غرض از این بی خردان را از سراشیبی سقوط نجات دهد، ولی دسته ای دیگر که هم چنان بر لجاجت و عصیان خود اصرار می ورزیدند، درنبردی سخت با سپاهیان اسلام، به هلاکت رسیدند و باقی ماندگان این گروه با هم فکری هم دستان خویش، توطئه قتل امیر مؤمنان علیه السلام را پی ریزی کردند و متأسفانه دراین توطئه شوم موفق شدند.

به دلیل اهمیت موضوع وماندگاری این افکار پلید درتاریخ اسلام ونیزدورنگه داشتن جامعه اسلامی از این تفکرانحرافی، دراین نوشته تلاش شده است تا ضمن شناسایی فرقه خوارج، خطر فتنه گری ها و نقش آنان در شهادت امام علی علیه السلام مورد بررسی وتجزیه و تحلیل قرار گیرد.

خوارج در لغت

بررسی دقیق واژگان «خوارج» و «خارجی» در فرهنگ های لغت(2)، نمایان گر این نکته مشترک است که کلمه خوارج از فعل لازم خَرَجَ، یَخْرُجُ، خُرُوجا مشتق شده و به معنای بیرون رفتن است. این کلمه اگر با «عَلی» متعدی شود، دو معنای نزدیک به هم دارد: 1 در مقام پیکار و جنگ برآمدن؛ خَرَجَ عَلَیْهِ، أی بَرَزَ لِقِتالِه؛ آماده جنگ شد؛ 2 تمرد و شورش؛ خَرَجَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَی المَلِک، أی تَمَرَّدتْ؛ ملت علیه شاه طغیان کرد.

معادل فارسی خوارج، واژه «شورشیان» است که از خروج به معنای دوم گرفته شده و مفهوم سرکشی در آن نهفته است؛ بنابراین، شورشیان و مخالفان حاکم وقت را «خارجی» می نامند.

خوارج در اصطلاح

در اصطلاح، خوارج به گروهی از مخالفان کتاب و سنّت اطلاق می شود که در نبرد صفین علیه امام علی علیه السلام شورش کردند وبا عقایدی مخصوص در «حروراء»(3) ساکن شدند و به علت خروجشان بر امام واجب الإطاعه، اسمِ «خوارج» بر آن ها نهاده شد.گروه پرخاش گری که در جنگ صفین، نخست پذیرش حَکَمیت را بر علی علیه السلام ، خلیفه شرعی و قانونی مسلمانان، تحمیل کردند و سپس با وی به مخالفت برخاستند.

گفتنی است: اگرچه در اصطلاح، از لفظ خوارج، گروهی که در اثنای جنگ صفین بر امام علی علیه السلام خروج کردند، متبادر می شود، ولی امروزه «اباضیان»(4) را نیز خوارج می نامند.

برخی از عقاید خوارج

خوارج، حضرت علی علیه السلام را به دلیل پذیرش حکمیت کافر قلمداد نموده و هر فردی را که راضی به این کار بود، از دین بیرون دانستند. آنان خلافت ابوبکر، عمر، نیمه اول خلافت عثمان و تا اواسط حکومت علی علیه السلام (قبل از پذیرش حکمیت) را باور داشتند و معاویه، عمروعاص و ابوموسی اشعری را نیز تکفیر می کردند.(5) پس از حضرت علی علیه السلام با خلفای اموی و عباسی نیز مخالفتی شدید داشتند؛ به خصوص از بنی امیه با دشنام های زشتی یاد کرده، همواره با آنان درگیر بودند.

این گروه به دلیل جمود، تحجّر فکری، جهل علمی وجهالت عملی، ناخواسته حکومت را به سوی معاویه سوق دادند و هنگام باز گشت امام علی علیه السلام از صفیّن، از لشکر آن حضرت جدا شده، با جمعیتی دوازده هزارنفری در حروراء اردو زدند و به راهزنی و فتنه انگیزی روی آوردند.

mostafa saidi بازدید : 25 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

طلوع خلافت امیرمؤمنان (ع) با پیدایش انحرافات مقارن بود. گروهی پیمان شکستند و به مخالفت با حضرت پرداختند . ریشه اصلی به وجود آمدن این گروه به زمان خلفا و توسعه قلمرو اسلامی; بر می گردد ; زیرا فرهنگ اسلامی متناسب با توسعه قلمرومسلمانان ، توسعه پیدا نکرد و مردمی که به اسلام می گرویدند بااصول و حقایق و اهداف اسلام آشنا نشدند . در اثر غفلت خلفا ،میان مسلمانان طبقه ای پدید آمد که به اسلام علاقه مند بود ، امافقط با ظاهر اسلام آشنایی داشت ; طبقه ای مقدس مآب و زاهد مسلک که معاویه و عمروعاص از وجود آنان استفاده کردند و با قراردادن قرآن ها بر فراز نیزه ها کار را به حکمیت کشاندند . شعاراین گروه «ان الحکم الا لله » ; «حکم منحصرا مال خداست بود.» البته بعد از پشیمانی از جریان حکمیت این شعار را سردادند. آنها معتقد بودند قرآن فرموده است : حکم فقط مال خداست .

بنابراین ، داور معین کردن ، کفر است ; ماهم کافر شدیم و توبه کردیم . خوارج با این پندار سراغ علی (ع) آمدند و گفتند : توبه کن .

حضرت فرمود : من هرگز گناهی مرتکب نشده ام . آنها حضرت راتکفیر کردند و از وی جدا شدند .

برخورد علی (ع) با خوارج

امیرمؤمنان (ع) با آنان در نهایت مدارا و آزادی برخوردمی کرد . آنها به راحتی می آمدند و حرفهای خود را می زدند . روزی یکی از اینها وارد مسجد شد . مردم پیرامون علی (ع) گرد آمده بودند . فریاد زد : «لاحکم الا لله و لوکره المشرکون » ; حکم فقط از آن خداست اگر چه مشرکین کراهت داشته باشند .

همه مردم متوجه او شدند . باز فریاد زد : حکم فقط از آن خداست اگرچه این مردم کراهت داشته باشند .

امام علی (ع) به او نگاه کرد ، او فریاد زد : حکم فقط ازآن خداست اگر چه اباالحسن کراهت داشته باشد .

پس امام (ع) در جواب فرمود : اباالحسن کراهت ندارد که حکم از آن خدا باشد . بی تردید حکم خدا در انتظارتان است .

پس مردم پرسیدند : آیا امیرمؤمنان (ع) قصد از بین بردن آنان را دارد ؟ امام (ع) فرمود : اینان از بین نمی روند ; زیرا در صلب مردان و رحم زنان تا روز قیامت وجود دارند .

روزی دیگر ، وقتی حضرت بالای منبر بود ، یکی از خوارج برخاست و گفت : نخست ما را از حکومت (حکمین) بازداشتی و پس از آن امر کردی . نفهمیدیم کدام فرمانت به هدایت نزدیکتر است .

امام (ع) دست بر دست زد و فرمود : این جزای کسی است که احتیاط از دست داده ، از گفتارم پیروی نکرد و به قبول حکمیت وادارم ساخت .

آگاه باشید ، به خدا سوگند ، اگر آن زمان که به شما امر کردم، فریب نخورده ، به حکمیت تن نداده بودید ، شما را وادار کرده بودم به کاری که میل نداشتید (جنگ با اهل شام) که خداوند درآن خیر و نیکویی قرار می داد . پس اگر استقامت داشتید ، شما راهدایت می کردم ; و اگر کج بودید ، شما را راست می ساختم . . . .

ولی به کمک و همراهی چه کسی ؟ می خواهم به کمک شما مداوا کنم وحال آن که شما خود درد و بیماری ام هستید . من مانند کسی هستم که می خواهد خار از پا بیرون آورد در حالی که می داند میل خار باخار است .

حضرت علی (ع) گاه خود به اردوگاه آنان تشریف می برد ; باآنان به مناظره می پرداخت و می فرمود : آیا هنگامی که اهل شام ازروی حیله قرآنها را بر نیزه ها زدند ، نگفتید : آنها برادران مسلمان مایند ، پایان جنگ از ما می طلبند و راحتی و آسایش درخواست می کنند . مصلحت آن است که خواست شان را بپذیریم واندوهشان را بر طرف سازیم . پس به شما گفتم : این کار اهل شام ظاهرش ایمان و خدا پرستی و باطنش ستم است ; اولش مهربانی وآخرش پشیمانی است . پس رویه خود را تعقیب کنید و به راهی که می رفتید ، ادامه دهید و به سوی فریاد کننده ای که فریاد می کند ،متوجه نشوید ; زیرا اگر در خواست او پذیرفته شود ، گمراه می کندو اگر اعتنایی به او نشود ، خوار خواهد شد . این کار انجام گرفت و دیدم شما را که بر آن اقدام و کوشش کردید . سوگند به خدا اگر از حکومت حکمین امتناع کرده ، زیر بار آن نمی رفتم ، برمن هیچ فرضی نبود و خداوند گناه ترک آن را بر من بار نمی کرد .

به خدا سوگند ، اگر برآن اقدام می کردم سزاوار بودم که از من پیروی بشود و کتاب خدا با من است و از وقتی که با آن همراه گردیده ام ، از آن جدا نگشته ام .

mostafa saidi بازدید : 18 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

عُمیر بن عُوَیمَر بن عمران بن الجُلَیس مشهور به بسر بن ابی ارطاه (متولد سال نهم هجری) یکی از فرماندهان خون آشام و بی رحم معاویه و از سرسپردگان امویان به شمار می رود که فعالیت های سیاسی قابل توجهی داشته است. وی نقشی چشم گیر در عرصه ی سیاسی دوران خلافت معاویه ایفا کرد.

در این مقاله با ارائه ی تصویری کلی از جوانب مختلف زندگی بسر بن ابی ارطاه در عرصه ی منازعات سیاسی میان معاویه و امام علی علیه السلام از جمله نقش وی در غارات و تحکیم پایه های قدرت امویان، به بیان فعالیت های سیاسی بسر در دوران خلافت معاویه می پردازیم.

واژه های کلیدی: علی علیه السلام ، معاویه، بسر بن ابی ارطاه، صفین، غارات.

مقدمه

در مورد صحابی بودن بسر بن ابی ارطاه که اهل شام بود میان مورخان اختلاف وجود دارد. حضور وی در صحنه های سیاسی و نظامی از دوران عمر و عثمان گزارش شده است. همچنین وی در زمان معاویه بن ابوسفیان، در فتح جزیره، مصر، افریقیه شرکت داشت. او در جنگ صفین با سعید بن قیس هماوردی کرد و به شیوه ی عمرو بن عاص از مقابل امام علی علیه السلام گریخت.

در دوران خلافت امام علی علیه السلام ، همواره معاویه با آن حضرت در معارضه بود و با فرستادن جماعتی از سپاهیان خود به درون قلمرو امام علی علیه السلام به ایجاد آشوب و اغتشاش می پرداخت. کسانی که برای اجرای این امور انتخاب می شدند از بی رحم ترین و خون ریزترین سرسپردگان معاویه بودند. از آن جمله می توان به عمرو بن عاص، ضحاک بن قیس بن عوف غامدی و بسر بن ابی ارطاه اشاره کرد. بسر تنها در یک حمله که از دمشق تا یمن تدارک دید، هزاران تن از شیعیان و پیروان امام علی علیه السلام را به خاک و خون کشید. او سرانجام گرفتار نفرین امام علی علیه السلام گشته، دچار وسواس و دیوانگی شد و سپس عقلش زایل گردید و مرد.

شرح حال و شخصیت بسر بن ابی ارطاه

ابن ابی الحدید1 و ابن اثیر2 بسر بن ابی ارطاه را از بنی کنانه و نامش را هم عمرو و هم عمیر و لقبش را عبدالرحمن و یا ابوعبدالله ذکر کرده اند. هم چنین او را از اهالی شام و مشهور به بسر بن ابی ارطاه دانسته اند.

بسر دو سال قبل از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه متولد شد3 و بعدها به شام رفت. از مردم مدینه کسی نقل نکرده است که او از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدیثی شنیده باشد: زیرا وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت بسر خردسال بود. اما در روایتی آمده است که اهالی شام و دیگران نقل کرده اند که بسر پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده و از او احادیثی را نقل کرده است.4 اگر چه مورخان شامی و برخی دیگر، بُسر را از صحابه دانسته اند و قائلند که ضمن درک پیامبر صلی الله علیه و آله از او نقل روایت نیز کرده است، اما براساس گزارش ابن سعد و ابن اثیر در عبارات فوق، بسر دو یا سه سال پیش از رحلت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله متولد شده است. با توجه به این مطلب برخی صحابی بودن او را با قاطعیت رد و یا در آن تردید کرده اند. بر این اساس در روایاتی که احتمالاً تحت تأثیر دیدگاه نخست از حضور بسر در فتوح صدر اسلام سخن گفته اند، باید احتیاط کرد.5

به گفته ی برخی منابع، بسر دو حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است، اما رجال نویسان شیعه می گویند چون پیامبر صلی الله علیه و آله در کودکی بُسر رحلت کرده وی نمی توانسته از ایشان حدیثی نقل کند و این گونه مطالب را شامیان که در اختلاف میان امام علی علیه السلام و معاویه جانب داری معاویه را می کردند ساخته اند. در هر صورت واضح است که ابن ابی ارطاه مانند ابن ملجم و ابن زیاد از چهره های منفور تاریخ اسلام و تشیع به شمار می رود.6

ابن اثیر از ابو عمر نقل می کند که صحابی بودن بُسر صحت ندارد؛ زیرا او مرد بدی بود و پس از قبول اسلام نیز کارهای زشتی را انجام داد.7 هم چنین بعضی مورخین معتقدند که وی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، در دین خویش پایدار نماند و در زمره ی مرتدین قرار گرفت.8

فعالیت های نظامی بُسر بن ابی ارطاه در عصر خلافت عمر و عثمان

mostafa saidi بازدید : 15 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

قسمت اول

چکیده

در این مقاله و سلسله مقالات بعدی به تاریخچه، خاستگاه، روند شکل گیری و زمان پیدایش یکی از فرقه هایی که جامعه اسلامی را با چالش های زیادی مواجه کرده است،خواهیم پرداخت که درضمن بحث، عوامل پیدایش خوارج، چگونگی شکل گیری نبرد صفین و زمینه های پذیرش حکمیت تجزیه و تحلیل خواهد شد؛ همچنین تلاش شده است افراد مؤثّر در این توطئه ها معرفی شوند.

مقدمه

تاریخ نگاران، سر چشمه پیدایش گروه خوارج را جنگ صفین و داستان حکمیت دانسته اند،(1) ولی آیا باور کردنی است که حزبی متشکل و سازمان یافته، بی هیچ پیشینه و به یکباره و در چند ساعت، متولد شود و شعارهایی تند دهد؛ حتی امام علی(ع) خلیفه بر حقّ مسلمانان و همفکران وی را کافر به شمار آورد.

ساده انگاشتن این جریان، برازنده محقق راستین نیست؛ بلکه باید با ریشه یابی زمینه های فکری چنین رویدادهایی به بررسی، نقد و تحلیل گفتار و نظریات مورّخان پرداخت و با قضاوت عادلانه حوادث تاریخی را تجزیه و تحلیل کرد؛ ازاین رو در این مقاله ومقالات بعدی، همراه بیان شواهد معتبر تاریخی، بعضی از نظریات تاریخ نویسان درباره پیدایش این گروه را بررسی و نقد می کنیم.

ردپای خوارج در زمان رسول اکرم(ص)

از منابع تاریخی قدیم و جدید و تحقیقات محققان معاصر به دست می آید که خوارج نخستین، بیشتر از اعراب بادیه نشین بودند؛ در سال های پایانی عمر پیامبر اسلام(ص) بسیاری از قبایل عرب به میل خود و گروهی به اکراه اسلام آوردند. قرآن کریم می فرماید: «قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أسْلَمْنا ولَمّا یَدخُل الایمانُ فی قُلُوبِکم وَ إنْ تُطِیعُوا اللّه و رَسُولَهُ لایَلِتْکُم مِنْ أعمالِکم شَیئا إنَّ اللُهَ غَفورٌ رَحِیم(2) عرب های بادیه نشین گفتند: ما ایمان آوردیم، به آنها بگو شما ایمان نیاوردید؛ چون حقیقت ایمان هنوز در قلب شما داخل نشده است، بلکه بگویید که اسلام آوردیم و اگر از خدا و رسول وی اطاعت کنید، از اجر اعمال شما هیچ کاسته نخواهد شد؛ که خداوند آمرزنده و مهربان است».

در زمان پیامبر اکرم(ص) برخی از این افراد به ظاهر مسلمان، مخالفت و دشمنی

خویش را با پیامبر اسلام در جنگ ها یا مجالس عمومی اعلام می کردند و گاهی اهانت هایی به حضرتش روامی داشتند که با دقت در گفتار و کردارشان ونیز تأمل در وابستگی های قبیله ای و طایفه ای این افراد، می توان ردپایی از خوارج و تفکر خارجی گری را میان آنها مشاهده نمود؛ در اینجا دو نمونه از بی ادبی و اهانت به ساحت مقدس رسول الله(ص) را ذکر می کنیم:

1ـ مرحوم طبرسی در ذیل آیه چهارم از سوره «حجرات» (3) نقل می کند: «روزی جمعی از قبیله بنی تمیم وارد مسجد پیامبر(ص) شدند و بدون احترام و ادب از پشت پنجره ندا دادند: ای محمد! بیرون بیا، می خواهیم با تو مفاخره کنیم؛ آنگاه، مال، ثروت و جمعیت قبیله خویش را بر شمردند و بر نبی مکرّم اسلام(ص) فخر کردند.»(4) این نمونه ای از بی ادبی این به ظاهر مسلمانان نسبت به پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است.

2ـ طبق نقل مرحوم علامه طباطبایی، طبرسی، زمخشری و... در ذیل آیه پنجاه و هشتم از سوره «توبه»،(5) در جریان جنگ حُنَین (در منطقه جُعرانه) وقتی پیامبر اسلام(ص) غنائم قبیله «هوازِن» را تقسیم می کرد، مردی از قبیله بنی تمیم به نام «ذوالخویصره»(6) اعتراضش بلند شد و گفت: ای محمد! عدالت را رعایت کن! پیامبر در جواب فرمودند: وای برتو! اگر من عدالت را رعایت نکنم، چه کسی مراعات خواهد کرد؟

mostafa saidi بازدید : 14 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

از جمله اخبار غیبی روایت شده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و معجزات آن حضرت، پیش گویی ظهور گروهی به نام مارقین1 بود. ایشان در این پیش گویی به فردی اشاره می فرمایند که منابع تاریخی و روایی از او به نام ذوالخویصرة2 یاد کرده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله ضمن این که او را اصل و ریشه ی مارقین (خوارج) معرّفی فرمودند علامتی نیز برای یکی از یاران او به این شرح ذکر کردند: شخصی سیه چُرده در میان آنان است که زایده گوشتی بر بازوی او است (ذوالثَّدَیَّه).3 بسیاری از منابع تاریخی، روایی و تفسیری، ذوالخویصره را حُرْقُوص بن زُهَیْر سعدی تمیمی دانسته اند که در جنگ نهروان کشته شد. عده ای نیز ذوالثُّدَیَّه را همان حرقوص بن زهیر دانسته اند. در این پژوهش خواهد آمد که حُرْقُوص بن زُهَیر و ذوالخُویصره یک تن بودند، ولی انطباق او بر ذوالثَّدَیَّه جای تأمل و تردید است.

واژه های کلیدی: خوارج، مارقین، نهروان، ذوالخویصره، حرقوص بن زهیر سعدی، ذوالثَّدیَّه.

با نام ذوالخویصره در تفاسیر و در بیان شأن نزول یکی از آیات سوره ی توبه برخورد می کنیم. آیه ی پنجاه و هشتم از سوره توبه می فرماید:

وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَات... .

اکثر مفسّرین که مورخان معتبری نیز در میان آنان هستند معتقدند که این آیه اشاره به تقسیم غنایم غزوه ی حنین در محلّی به نام جِعِرّانه دارد و مقصود از لفظ منهم ذوالخویصرة تمیمی است. شرح ماجرا مطابق آنچه در تفاسیر و منابع سیره ی نبوی صلی الله علیه و آله آمده این گونه است:

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از پایان غزوه ی حنین به جِعِرّانه آمد، جایی که غنایم جنگی را نیز به آن جا آورده بودند. حضرت تقسیم غنایم را آغاز نمودند. افرادی نظیر ابوسفیان بن حرب و پسرانش، صفوان بن امیّه و سُهیل بن عمرو چشم به غنایم دوختند. برخی از آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله تقاضای مال نمودند. در پاسخ به این درخواست و به اذن خداوند، پیامبر صلی الله علیه و آله اموال بسیاری را به عدّه ی مذکور و دیگران دادند تا محبّت آنان را جلب نمایند. در همین جا بود که گروه مؤلَّفة القلوب هویّت یافتند. در گیرودار این تقسیم ذوالخویصره ی تمیمی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: (ای رسول خدا! عدالت پیشه کن!). پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: وای بر تو! اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد؟!. در این هنگام یکی از اصحاب (عمربن خطاب یا خالدبن ولید)4 از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست تا ذوالخویصره را گردن زند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله او را بازداشت و فرمود: (رهایش کن! او پیروانی خواهد یافت که شما (اصحاب) عبادت و نماز خویش را در برابر عبادت و نماز آنان ناچیز خواهید شمرد. قرآن خواهند خواند، اما از حلقومشان فراتر نخواهد رفت. از دین به در خواهند شد آن گونه که تیر از شکار به در می شود و بر گروهی از بهترین مردم خروج خواهند نمود. نشانه ی [یکی از] پیروان او، [این که] مردی سیه چُرده است که بر یکی از بازوانش پاره گوشتی چون پستان زنان دارد.5

آنچه ذکر شد ماجرای اعتراض به تقسیم غنایم حنین بود. کم تر منبع تاریخی و روایی یافت می شود که از ذکر این ماجرا خالی باشد، بلکه به جرأت می توان گفت تمام منابع متقدم در این بخش از سیره ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله به این قضیّه اشاره کرده اند. راوی اصلی ماجرا (البته به بیانی که گذشت) در تمام منابع حاوی این خبر، أبوسعید خُدْری است. ابوسَلَمة بن عبدالرحمن و ضحّاک بن قیس خبر را از ابوسعید گرفته و محمد بن شهاب زُهری خبر را از آن دو روایت کرده است. پس از ابن شهاب، عامّه ی اصحاب او خبر را از جانب او نقل کرده اند و به این ترتیب ماجرا در مجامیع روایی و نیز کتب تفسیر وارد شده و سایرین نیز به آن اشاره کرده اند. ماجرای تقسیم غنایم حنین به شکل های دیگر نیز در منابع اسلامی نقل شده است. طبری روایتی از طریق ابن اسحاق از عبدالله بن عمرو بن عاص نقل می کند که اشاره به تقسیم غنایم حنین دارد. عبدالله بن عمرو نیز که بنا به این روایت خود در واقعه حضور داشته، فرد معترض را ذوالخویصرة معرفی می کند. طبری روایت دیگری نیز از ابن اسحاق نقل می کند که در آن روایت، امام محمد باقر علیه السلام نیز فرد معترض را ذوالخویصرة نامیده است.6 اما ذکر روایت زُهری در تفاسیر و منابع سیره ی نبوی صلی الله علیه و آله ، بر اَشکال دیگر ماجرا غلبه دارد. از جمله طبری در جامع البیان،7 واحدی نیشابوری در اسباب نزول الآیات،8 بغوی در معالم التنزیل،9 قرطبی در الجامع لأحکام القرآن،10 ابن الجوزی در زاد المسیر،11 شیخ طبرسی در مجمع البیان12 و علاّمه طباطبایی در المیزان13 شأن نزول آیه ی مذکور را با روایت ابوسعید خُدری منقول از جانب زهری، توضیح داده اند.

تأمّل در روایت تقسیم غنایم در جِعرّانه این نکته را روشن می سازد که ذوالخویصرة هنگام واقعه و اعتراض، شخصیّت شناخته شده ای نبوده است؛ چرا که بعضی از منابع با تعبیر رجلٌ از او یاد کرده اند و بعضی از منابع جز نام ذوالخویصرة چیز بیش تری درباره ی او نگفته اند. بعضی از منابع ذوالخویصرة را از بنی تمیم دانسته اند و صفت تمیمی را دنبال لقب مذکور آورده اند. برخی دیگر از منابع پس از ذکر نام ذوالخویصرة، توضیحا می افزایند که وی همان حُرْقُوص بن زهیر است.

در سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به اصحاب و خصوصا فردی که خواهان کشتن ذوالخویصرة بود یک پیش گویی مهم وجود دارد. آن حضرت گروهی را برمی شمرند و عنوان مارقین بر آنان می نهند. بنا به فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله این گروه که پیرو ذوالخویصره اند بعدها در امّت اسلامی شکل خواهند گرفت و از دین خارج خواهند شد و بر بهترین انسان ها از امت اسلامی خروج خواهند کرد. نشانه ی آن گروه، وجود فردی سیه چُرده در میان آنان است که در یکی از بازوهایش زایده ی گوشتی شبیه به پستان زنان وجود دارد. به این ترتیب واژه ی ذوالثَّدیَّه در تاریخ سیره ی نبوی ثبت و ضبط شد. در بخشی از سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله عبارت دیگری وجود دارد که ارتباط اسامی و القاب مورد بحث ما را تأیید می کند. حضرت در اشاره به مارقین فرمودند:

یَخْرُجُ من ضئْضِئْی هذا قوم یقرؤون القرآن... یمرقون من الاسلام... .14

علما در معنای عبارت من ضئْضِئْی هذا دچار اختلاف شده اند. برخی گفته اند مقصود نسل این مرد است و برخی بر آنند که مقصود از این عبارت نسل او نیست، بلکه پیرو و دنباله رو اوست. گویا نظر گروه دوم به واقع نزدیک تر باشد؛ زیرا ضِئْضِئی در لغت، اصل و معدن هر چیز است. پس بهتر آن است که مقصود اصل و ریشه و یا به تعبیر امروزی خاستگاه باشد، نه نسل و اولاد. گروه اول که ضئْضِئی را به معنای نسل و ذرّیه گرفته اند با دو مشکل روبه رو هستند: نخست آن که مرتکب خلاف ظاهر شده اند، چرا که ضئْضِئی اولاً و بالذّات یعنی اصل و معدن، و مشکل دوم آن که هیچ منبع تاریخی نشان نمی دهد که مارقین از اولاد یا خویشان ذوالخویصرة بوده باشند. وانگهی اگر مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله واقعا اولاد و ذرّیه ی ذوالخویصرة بود هر آینه مسلمانان یا صحابه مراقب این ماجرا و در پی شناسایی اولاد و ذرّیه ی او بودند. اما هنگام پیدایش گروه مارقین هیچ کس به چنین امری تفوّه ننموده است. از سوی دیگر در بعضی منابع به جای عبارت مورد اختلاف، عبارت إنَّ لَه أصحابا... آمده و مسئله را روی صحابی بُرده است. کم ترین شرط لازم برای اطلاق لفظ صحابی بر یک شخص، آن است که شخص مصاحِب، فرد مصاحَب را دیده باشد و اندکی با او هم نشینی کرده باشد. نکته ی دیگر آن که وقتی می گویند فلان شخص اصحابی دارد و یا فلان شخص از اصحاب فلان فرد است، در واقع از عظمت شخص مصاحَب ولو در نگاه اصحابش سخن می گویند و متابعت مصاحِبین را از مصاحَب به هر نحو که باشد بیان می کنند. پس نتیجه گیری می شود که ذوالخویصرة در میان مارقین بوده و نقش رهبری را نیز بر عهده داشته است. این مطلب در سطور بعدی به روشن شدن موضوع کمک خواهد کرد.

ذوالثَّدَیَّه و یا مُخْدَج الید

پیامبر صلی الله علیه و آله در اشاره به گروه مارقین نشانه ای به این شرح بیان فرمودند که در میان آنان مردی سیه چرده است که دارای نقصی در یکی از بازوانش است و یا دقیق تر، زایده ای گوشتی همانند پستان زن بر یکی از بازوانش دارد. این نقص با دو عبارت ذی الثدیه و مخدج الید در منابع آمده است. اما چرا چنین نشانه ای ذکر شد؟ در بعضی از روایاتِ حاوی خبر ظهور مارقین، آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:

اگر آنان را درک کنم هر آینه آنان را خواهم کشت.

ولی تعیین مصداق این سخن، کار آسانی نبود. آیا همه ی مسلمانان حاضر در جامعه ی بزرگ اسلامی آن روز چه در حجاز و چه در عراق این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاطر داشتند و یا شنیدند؟ ملاک و معیار خروج از دین چه بود تا مردم عادی هم بتوانند خروج کنندگان از دین را بشناسند. خوارجِ معروف، چنان جایگاه و چنان تدیّن ظاهری و نمایانی داشتند که توانستند در مقابل علی علیه السلام بایستند. آنان دارای چنان تهجّدی بودند که پینه ها بر پیشانی داشتند و قرائت قرآنشان زبانزد خاصّ و عام بود. آیا به سادگی می شد این افراد را متّهم به خروج از دین کرد و آن گاه با آنان به جنگ برخاست؟ جنگ با خوارج و یا به تعبیر پیامبر صلی الله علیه و آله مارقین، کاری ساده و بی دردسر نبود. علی علیه السلام پس از فرو نشستن آتش جنگ نهروان گفت:

إنّی فَقأْتُ عَیْنَ الفِتْنَةِ ولَمْ تَکُنْ لِیَجْرَأَ علیها أَحَدٌ غَیری بَعْدَ أنْ ماج غَیْهَبُها و أشْتَدَّ کَلَبُها.15

در جای دیگر فرمود:

لو لم أکن فیکم لَما قُوتِلَ أهلُ الجَمَلِ ولا أهلُ صفّینُ و لا أهل النهروان.16

با آن که خوارج دست به شمشیر بردند و عده ای بی گناه هم چون عبدالله بن خَبّاب بن أرتّ و همسر حامله اش را به قتل رساندند، اما باز یاران علی علیه السلام در جنگ با أهل نهروان تردید داشتند. در چنین شرایطی علی علیه السلام ناچار به یادآوری سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد ذوالثَّدیَّه شد. ایشان قبل از پیکار با مارقین فرمودند:

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: قومی از دین خارج می شوند و با مسلمانان جنگ می کنند و علامت آنان مردی است که نقص در دست اوست (مُخْدَجُ الید).17

تعبیر به مُخْدَج از مصادیق نقل به مضمون است که گویا علی علیه السلام در نقل سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به کار برده است، ولی این دو تعبیر در معنا هیچ تفاوتی با یک دیگر ندارند. یعنی علی علیه السلام داشتن زایده ی گوشتی را بر بازو، به عنوان نقص در خلقت به شمار آورده و به همین خاطر تعبیر مُخْدَج الید را به کار برده است که به معنای ناقص الید است. با ذکر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله ، عدّه ای که تردید داشتند ظاهرا حاضر به پیکار شدند، اما در اثنای جنگ و نیز پس از پایان آن، پیوسته در پی یافتن ذوالثَّدَیَّه و یا همان مُخْدَجُ الید بودند. علی علیه السلام نیز دستور داد تا به دنبال فرد مذکور بگردند. اما هر چه اصحاب بیش تر جست وجو کردند کم تر یافتند. کم کم ناراضیان و مردّدین در جنگ زبان به طعن و کنایة گشودند و چنین گفتند:

mostafa saidi بازدید : 13 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

(قسمت دوم )

اشاره

درمقاله پیشین به زمان، خاستگاه، روندشکل گیری وعوامل پیدایش خوارج اشاره شده بود؛ تعصبات قبیله ای، طولانی شدن نبردهای جمل وصفین، دست نیافتن به غنایم، ضعف بنیان های عقیدتی، تردید وشک درجنگ با دشمنان به ظاهر مسلمان، تندروی و قرائت های نادرست ازدین، مجموعه عواملی بود که در پدیدار شدن این گروه متعصب وفتنه گر نقش بسزایی داشت اینک با نحوه شکل گیری جنگ صفین آشنا می شویم.

چگونگی شکل گیری نبرد صفین

سرزمین شام، در سال(17ه.ق) در عهد خلافت خلیفه دوم فتح شد؛ او یزیدبن ابی سفیان و بعد از مرگ وی برادرش معاویة بن ابی سفیان رابه فرمانروایی آنجا منصوب کرد. معاویه در حکومت خود، به تقلید از حکومت امپراطوری روم شرقی، دستگاهی مفصل فراهم کرد و خدم وحشم انبوهی را به کار گرفت؛ به طوری که از طرف خلیفه دوم، به او اعتراض شد، ولی وی در زمان خلافت عثمان به مقصود خود نزدیک تر شد؛ زیرا در این زمان حمیت و تعصبات قبیله ای و مال اندوزی شدت یافت؛ از این رو فرزند ابوسفیان در شام برای خود حکومت خاصی، شبیه حکومت های شاهان ایران و روم ترتیب داد.

هنگام شورش مردم برضد عثمان و محاصره خانه او، معاویه به نامه و درخواست کمک خلیفه(1) اعتنایی نکرد و هیچ گونه کمکی به مدینه (پایتخت حکومت اسلامی) نرساند، ولی با کشته شدن عثمان، وی پیراهن خون آلود او و انگشتان بریده "نائله" همسر خلیفه را روی منبر دمشق آویخت و شامیان دسته دسته به نظاره می نشستند و بر مظلومیت خلیفه مقتول اشک ماتم می ریختند.

سرانجام معاویه با دسیسه هایی فراوان، در میان مردم شام و قبایل اطراف، امام علی علیه السلام را کشنده عثمان و خود را ولی خون خلیفه مقتول معرفی کرد وبا وجود نامه صریح امام علیه السلام(2) به وی برای گرفتن بیعت از اهالی شام، او عَلَم مخالفت برافراشت و از گردن نهادن به فرمان حکومت نوپای امام علیه السلام سرباز زد.

از سویی، امیرمؤمنان علیه السلام پس از به دست گرفتن قدرت سیاسی، فرمانداران و کارگزاران عثمان را از کار برکنارکرد؛ مثلاً علی رغم سفارش های افرادی چون مغیرة بن شعبه و ابن عباس بر ابقای معاویه، امام علیه السلام وی را از فرمانداری شام خلع نمود(3).

mostafa saidi بازدید : 17 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

چکیده

این مقاله به چگونگی پیدایش خوارج، معانی لغوی و اصطلاحی این واژه، نقش این گروه در شهادت امیرمؤمنان وشبهات مربوط به آن پرداخته است که درضمن بحث به صورت گذرا به برخی ازعقاید این گروه اشاره می شود. همچنین تلاش شده است، با استفاده از منابع دست اول تاریخی، عاملان شهادت امام علی معرفی شده واین مسئله مورد تجزیه وتحلیل قرارگیرد.

مقدمه

پیدایش فرقه «خوارج» که به ظاهردرجنگ «صفّین» شکل گرفت، زخم تازه ای بر پیکر جامعه اسلامی بود. این گروه متعصب و پرخاشگر که نقاب تقوا و دینداری بر چهره داشت، با عقاید و باورهای عجیب و دور از منطق خود، همواره برای حکومت نو پای امیر مؤمنان، علی (ع) مشکل ساز بودند وپی در پی فتنه انگیزی می کردند و مشکلات زیادی برسر راه حاکمیت اسلام پدید آوردند؛ از این رو امام که آنها رامردمی کم عقل وآلت دست شیطان می دانستند،

طی مراحل مختلف برخوردهای متفاوتی باآنان داشت و ضمن بیان نظر صریح اسلام درباره حکمیت و برخی مسایل دیگر، توانست گروهی بی غرض از این بی خردان را از سراشیبی سقوط نجات دهد، ولی دسته ای دیگر که همچنان بر لجاجت و عصیان خود اصرار می ورزیدند، درنبردی سخت با سپاهیان اسلام به هلاکت رسیدند و باقی ماندگان این گروه با هم فکری هم دستان خویش، توطئه قتل امیر مؤمنان را پی ریزی کردند که متأسفانه دراین توطئه شوم موفق شدند.

به دلیل اهمیت موضوع وماندگاری این افکار پلید درتاریخ اسلام ونیز دورنگه داشتن جامعه اسلامی از این تفکرانحرافی، دراین نوشته تلاش شده است تا ضمن شناسایی فرقه خوارج، نقش آنان درشهادت امام علی (ع) مورد بررسی وتجزیه و تحلیل قرار گیرد؛ امید است مرضی مولای متقیان واقع شود.

خوارج در لغت

بررسی دقیق واژگان «خوارج» و «خارجی» در فرهنگ های لغت(1) نمایان گر این نکته مشترک است که کلمه خوارج از فعل لازم خَرَجَ، یَخْرُجُ، خُرُوجا مشتق می شود و به معنای بیرون رفتن است. این کلمه اگر با «عَلی» متعدی شود، دو معنای نزدیک به یکدیگر دارد:1. در مقام پیکار و جنگ برآمدن؛ خَرَجَ عَلَیْهِ أی بَرَزَ لِقِتالِه؛ آماده جنگ شد. 2. تمرد وشورش؛ خَرَجَتِ الرَّعیَّةُ عَلَی المَلِک أی تَمَرَّدتْ؛ ملت علیه شاه طغیان کرد.

معادل فارسی خوارج، واژه شورشیان است که از خروج به معنای دوم گرفته شده و مفهوم سرکشی در آن نهفته است؛ بنابراین، شورشیان و مخالفان حاکم وقت را «خارجی» می نامند.

خوارج در اصطلاح

در اصطلاح خوارج به گروهی از مخالفان کتاب و سنّت اطلاق می شود که در نبرد صفّین علیه امام علی بن ابی طالب شورش کردند وبا عقایدی مخصوص در «حروراء»(2) ساکن شدند، به علت خروجشان بر ضد امام واجب الاطاعه اسمِ «خوارج» برازنده قامت آنها شد. گروه پرخاش گری که در جنگ صفین،نخست پذیرش حکمیت را بر امیرالمؤمنین، علی خلیفه شرعی و قانونی وقت مسلمانان تحمیل کردند؛ سپس با وی به مخالفت برخاستند.

گفتنی است: اگرچه در اصطلاح، متبادر از لفظ خوارج نزد مسلمانان، گروهی هستند که در اثنای جنگ صفین بر امام علی خروج کردند، ولی امروزه «اباضیان»(3) را نیز خوارج می نامند.

برخی از عقاید خوارج

خوارج حضرت علی را به دلیل پذیرش حکمیت کافر قلمداد کردند، اینان هر فردی را که راضی به این کار بود، از دین بیرون دانستند. خلافت ابوبکر، عمر، نیمه اول خلافت عثمان و تا اواخر حکومت علی (قبل از پذیرش حکمیت) را باور داشتند و معاویه، عمروعاص وابوموسای اشعری را نیز تکفیر می کردند(4)و پس از حضرت علی با خلفای اموی و عباسی نیز مخالفتی شدید داشتند؛ به خصوص از بنی امیه با دشنام های زشتی یاد کرده، همواره با آنان درگیر بودند.

این گروه به ظاهر اندک، با عقاید منحصر به فردشان پیوسته برای جامعه اسلامی مشکل ساز می شدند؛ آنان مرتکب گناه کبیره و حتی مخالفان عقاید خویش را کافر می شمردند و خروج بر امام ستم گر(به زعم خویش) را واجب می پنداشتند.

mostafa saidi بازدید : 16 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

درست همان زمان که اشعث بن قیس قرارنامه تحکیم را برای گروههای مختلف سپاه می خواند، گروهی از سپاهیان، در برابر او فریاد زدند: «لا حکم إلا لله» . (1) به گزارش نصر بن مزاحم افرادی از بنی مراد، بنی راسب و بنی تمیم، با شعار بلند از حکمیت رجال در دین ابراز تنفر کرده و گفتند: حکمیت تنها سزاوارتر خداوند است.در میان مخالفان، عمرو بن ادیه (و در نقلی دیگر: عروة بن جدیر) (2) به اشعث حمله کرد: شمشیر او به آرامی بر اسب اشعث فرود آمد.اندکی بعد از آمدن اشعث نزد امام و اظهار این که همه مردم راضی بودند مگر عده کمی از آنها، فریادهای لا حکم الا لله، بلندتر شد.سؤال آنان این بود: پس تکلیف کشتگان ما چیست؟ خداوند تکلیف معاویه را روشن کرده و حکم خدا چیزی جز سرکوب سپاه شام نیست.روشن است که در برابر کسانی مثل اشعث، شمار زیادی از سپاه عراق، به هر دلیل حاضر نبودند در برابر شامیان سر تسلیم فرود آورند .زمانی که یک گروه توانستند رأی خویش را به امام تحمیل کنند، چرا گروه دیگر سخن خود را بر امام تحمیل نکند؟ آنها از امام خواستند تا مسأله تحکیم را رها کرده و در اصل از رأی پیشین خود که منجر به کفر شده، توبه کند.امام با استناد به «اوفوا بالعقود» فرمودند که اکنون قرار گذاشته شده و چاره ای جز صبر تا پایان مدت قرار نامه نیست. (3) آن حضرت به آنها فرمودند: می بینید که بیشتر این جمعیت، موافق با جنگ نیست و اگر شما به جنگ بپردازید، اینان شدیدتر از مردم شام با شما خواهند بود. (4) در راه بازگشت از صفین، مردم به دو گروه تقسیم شده گروهی مخالف حکمیت بودند و گروهی دیگر، آنها را به جدایی از جماعت متهم می کردند. (5) در نزدیکی کوفه، کم کم جماعتی از سپاه جدا شده و به منطقه حروراء، در نیم فرسنگی کوفه (6) رفتند.به همین دلیل بعدها، آنان را حروریه نامیدند.

برجسته ترین چهره های خوارج عبارت بودند از: حرقوص بن زهیر تمیمی، شریح بن أوفی العبسی، فروة بن نوفل اشجعی، عبد الله بن شجرة سلمی، حمزة بن سنان أسدی و عبد الله بن وهب راسبی .اینان پس از آن که امام به کوفه وارد شد نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند تا ابو موسی را برای حکمیت نفرستد.امام فرمود: ما چیزی را پذیرفته ایم که نمی توانیم آن را نقض کنیم. (7) همانگونه که از اسامی این افراد بر می آید، از مشاهیر عراق، کسی در میان آنها نبود.بر عکس آنها نوعا از قبایل بدوی همانند بکر بن وائل و بنی تمیم بودند. (8) بیشتر خوارج از بدویانی بودند که اصولا از امامت و سیاست، به عنوان امری فرا قبیله ای برداشتی نداشتند.آنها این گرایش خود را در قالب برداشتی منحرفانه از شعار لا حکم الا لله نشان می دادند.از جمله خوارج، عتریس بن عرقوب شیبانی بود که از اصحاب عبد الله بن مسعود بود. (9) خوارج چند مسأله مهم را مطرح کردند.سؤال نخست آنها این بود که چگونه امام رضایت داده است تا «رجال» در کار «دین» حکمیت کنند؟ سؤال دوم این بود که چرا امام، راضی شد تا لقب خلافتی او یعنی «امیر المؤمنین» حذف شود؟ اشکال آنها به تعبیری که یعقوبی آورده این بود که امام، با این اقدام خود، «وصایت» را ضایع کرده است. (10) سؤال دیگر آنها این بود که چرا امام بعد از پیروزی بر ناکثین اجازه تقسیم غنایم را نداد؟ چگونه کشتن آنها روا بود اما گرفتن اموال آنها حلال نبود. (11)

تعداد صفحات : 12

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 281
  • باردید دیروز : 93
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 396
  • بازدید ماه : 703
  • بازدید سال : 1,539
  • بازدید کلی : 19,619