loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 15 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

مسئله حکمیت امری بود که امام علیه السلام از روی جبر واکراه وپس از مسدود شدن تمام راهها به آن تن داد، زیرا اگر در برابر آن مقاومت می کرد مخالفان داخلی، با همکاری سپاه معاویه، به نبرد با امام بر می خاستند که پایانی جز نابودی او ویاران با وفایش نداشت. ازاین جهت وقتی کار تصویب حکمیت به پایان رسد، امام علیه السلام برای اعزام نماینده واعزام هیات ناظر بر داوری وحل وفصل مشکلات به کوفه بازگشت، در حالی که در موقع حرکت، این دعا را که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز نقل شده است قرائت می فرمود:

«بارالها، از مشقت سفر واندوه بازگشت و از چشم انداز بلا در اهل ومال به تو پناه می برم ».

امام علیه السلام این دعا را تلاوت کرد وراه ساحلی فرات را به مقصد کوفه در پیش گرفت. وقتی به شهر «صندوداء» (1) رسید قبیله بنوسعید به استقبال آن حضرت شتافتند ودرخواست کردند که بر آنان وارد شود ولی امام دعوت آنان را نپذیرفت. (2) وقتی به نزدیک نخیله کوفه رسید با پیرمردی روبرو شد که در سایه خانه ای نشسته بود وآثار بیماری بر چهره داشت وگفتگویی میان آن دو به شرح زیر انجام گرفت.

امام علیه السلام:چرا رنگ تو پریده است؟آیا بیماری؟

پیرمرد: آری.

امام علیه السلام:بیماری را خوش نداشتی؟

پیرمرد:نه، دوست نداشتم بیمار شوم.

امام علیه السلام:آیا این نوع بیماریها در پیشگاه خدا امر خیر حساب نمی شود؟

پیرمرد:چرا.

امام علیه السلام:مژده بده که رحمت حق تو را فرا گرفته وگناهان تو آمرزیده شده است. نام تو چیست؟

پیرمرد: من صالح فرزند سلیم از قبیله سلامان بن طی وهمپیمان قبیله سلیم بن منصور هستم.

امام علیه السلام با شگفتی خاصی فرمود:چقدر نام تو ونام پدرت ونام هم پیمانان تو نیکوست. آیا در نبردهای ما شرکت داشتی؟

پیرمرد:نه، شرکت نداشتم ولی به آن مایل بودم.همان طور که می بینی ناتوانی جسمی، که از عوارض تب است، مرا از کار بازداشته است.

امام علیه السلام:به کلام خدا گوش فرا ده که می فرماید: لیس علی الضعفاءو لا علی المرضی و لا علی الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ما علی المحسنین من سبیل و الله غفور رحیم (توبه:91).یعنی: بر ناتوانان وبیماران وکسانی که مالی ندارند که در راه جهاد انفاق کنند ایرادی نیست آن گاه که برای خدا وپیامبر او خیرخواهی نمایند.برنیکوکاران مزاحمتی نیست وخداوند بخشنده ورحیم است.

mostafa saidi بازدید : 18 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

پدید آورنده : حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خاتمی ، صفحه 12

جنگ صفین روزهای حساس و سرنوشت ساز خود را می گذراند و ساعت به ساعت سنگرهای معاویه یکی پس از دیگری فرو می ریخت، به حدی حمله برق آسای لشگریان مولی بویژه مالک اشتر کاری بود که معاویه به اعتراف خودش در آستانه تقاضای امان از امام علی (ع) قرار گرفته بود:

«والله لقد رجع عنی الاشتر یوم رفع المصاحف و انا ارید ان اساله ان یاخذ لی الامان من علی (ع) .» (1)

در این شرایط بسیار تعیین کننده با شیطنت عمروعاص و همراهی برخی از چهره های منافق در جمع یاران امام علی (ع) همانند اشعث، شرایط علیه مولی تغییر یافت.

سپاهیان شام قرآنها را بالای نیزه بردند.قرآن بزرگ دمشق به کمک ده نفر بر نوک نیزه حمل شد آن گاه همگی شعار دادند: «حکم میان ما و شما کتاب خداست.» و از سوی دیگر فریاد ترحم برخاست که:

ای مردم عرب برای زنان و دخترانتان، خدا را در نظر بگیرید! خدای را خدای را درباره دینتان.

پس از مردم شام چه کسی از مرزهای شام پاسداری خواهد کرد و پس از مردم عراق چه کسی از مرزهای عراق حفاظت خواهد کرد؟ (2)

چه کسی برای جهاد با روم و ترک و دیگر کافران باقی خواهد ماند؟

این شیطنت همانگونه که از پیش از سوی عمروعاص پیش بینی می شد کار خود را کرد و شیرازه لشگر مولی را از هم پاشید. ناگهان بیست هزار نفر از لشکریان امام علی (ع) در حالی که کاملا مسلح بودند و پیشانی آنها از سجده پینه بسته بود، مقر فرماندهی امام را محاصره کرده و گفتند یا دعوت لشکر شام را بپذیرد و جنگ را متوقف سازد و یا او را خواهند کشت یا او را تحویل معاویه خواهند داد! !

حضرت فرمود:

«و یحکم انا اول من دعا الی کتاب الله و اول من اجاب الیه و لیس یحل لی و لا یسعنی فی دینی ان ادعی الی کتاب الله فلا اقبله انما انا اقاتلهم لیدینوا بحکم القرآن فانهم قد عصوا الله فیما امرهم و نقضوا عهده و نبذوا کتابه ولکنی قد اعلمتکم انهم قد کادوکم و انهم لیسوا العمل بالقرآن یریدون.» (3)

وای بر شما! من نخستین کسی هستم که به کتاب خدا دعوت کردم، و اولین کسی هستم که دعوت کتاب خدا را اجابت کردم و دینم به من اجازه نمی دهد که دعوت به کتاب خدا شوم و آن را نپذیرم، همانا من با آنان می جنگم تا سر تسلیم در برابر حکم قرآن فرود آورند، آنان خدا را نافرمانی کردند وپیمان او را شکستند و کتاب او را پشت سر افکندند ولکن من به شما اعلام می کنم که اینان حقه زده اند و شما را فریفتند آنان در پی عمل به قرآن نیستند.

لکن این سخن از دل برآمده مولا بر دل آنها ننشست و با اصرار و تهدید از مولا خواستند که مالک اشتر که در خط مقدم می جنگید و در آستانه فتح نهایی بود برگردد.مالک ابتدا درخواست کرد چند لحظه مهلت دهد کار را تمام خواهد کرد.شورشگران تهدید کردند که اگر مالک برنگردد با خود مولا برخورد خواهند کرد.سرانجام مالک با دلی خونین برگشت! او هم شورشگران را نصیحت و موعظه کردو سرانجام کار به پرخاشگری کشیده شد که با پادرمیانی مولا خاتمه یافت. (4) این خلاصه فتنه تحکیم بود که با مختصر کم و زیاد همه مورخان آورده اند.و قهرا عزیزان خواننده بارها آن را شنیده اند.آنچه در این راستا مهم است تحلیل این ماجرای غم انگیز و عبرتهای آن است.

 

mostafa saidi بازدید : 12 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

پس از تنظیم پیمان نامه قرار شد که مردم شام وعراق از نتیجه مذاکرات آگاه شوند. از این جهت، اشعث پیمان حکمیت را بر شامیان وعراقیان عرضه داشت. در ناحیه نخست هیچ نوع مخالفتی مشاهده نشد، در حالی که گروهی از طوایف عراقی مانند «عنزه » ابراز مخالفت کردند وبرای نخستین بار شعار «لا حکم الا لله » ازحلقوم دو جوان عنزی به نام معدان وجعد برآمد وهر دو جوان با شمشیر کشیده برارتش معاویه حمله بردند ودر نزدیک خیمه معاویه کشته شدند.وقتی پیمان نامه بر قبیله مراد عرضه شد رئیس آنان، صالح بن شفیق، همان شعار آن دو جوان را سرداد وگفت:«لا حکم الا لله ولو کره المشرکون ». سپس این شعر را سرود:

ما لعلی فی الدماء قد حکم لو قاتل الاحزاب یوما ما ظلم

چه شد که علی در باره خونهای ریخته شده تن به حکمیت داد، حال آنکه اگر با احزاب (معاویه وهمفکران او) می جنگید کار او نقصی نداشت.

اشعث به کار خود ادامه داد. وقتی در برابر پرچمهای قبیله بنی تمیم قرار گرفت وپیمان حکمیت را بر آنان خواند شعار «لا حکم الا لله یقضی بالحق و هو خیر الفاصلین » از آنان برخاست وعروه تمیمی گفت:«اتحکمون الرجال فی امر الله؟ لا حکم الا لله. این قتلانا یا اشعث؟» (1) یعنی: آیا مردان را بر دین خدا مقدم می دارید وحکم قرار می دهید؟ حکم وداوری از آن خداست. پس تکلیف کشته های ما چیست ای اشعث؟(آیا آنان در راه حق کشته شدند یا در راه باطل؟)

سپس با شمشیر خود بر اشعث حمله کرد ولی ضربه اش بر اسب او اصابت کرد واشعث را از اسب به زمین انداخت واگر کمک دیگران نبود اشعث به دست عروه تمیمی کشته شده بود.

اشعث پس از یک گشت در میان سپاه عراق به حضور امام علیه السلام رسید وطوری وانمود کرد که اکثر حامیان امام علیه السلام بر پیمان حکمیت راضی هستند وجز یک یا دو گروه کسی با آن مخالفت ندارد. ولی چیزی نگذشت که از هر سو شعار «لا حکم الا لله »و «الحکم لله یا علی لا لک » بلند شد وفریاد می زدند: ما هرگز اجازه نمی دهیم که رجال در دین خدا حاکم باشند(وحکم خدا را دگرگون سازند). خدا فرمان داده است که معاویه ویاران او کشته شوند یا تحت فرمان ما در آیند. حادثه حکمیت لغزشی بود که از ما سرزد وما از آن برگشتیم وتوبه کردیم. تو نیز باز گرد وتوبه کن، در غیر این صورت از تو هم بیزاری می جوییم. (2)

mostafa saidi بازدید : 12 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

پیشنهاد عمروعاص به معاویه، که سپاه امام علیه السلام را به حکومت قرآن دعوت کند که اگر بپذیرند یانپذیرند دچار اختلاف می شوند، کاملا نتیجه بخشید وسپاه امام را به دو دستگی عجیبی مبتلا کرد.ولی اکثریت با ساده لوحانی بود که، بر اثر خستگی از جنگ، فریب ظاهر سازی معاویه را خورده وبدون اجازه امام علیه السلام شعار می دادند که علی به حکمیت قرآن رضا داده است ; در حالی که آن حضرت در سکوت مطلق فرو رفته بود ودر باره آینده اسلام می اندیشید. (1)

نامه معاویه به امام (ع)

در این اوضاع بحرانی معاویه در نامه ای به امام علیه السلام چنین نوشت:

کشمکش میان ما طولانی شده وهر یک از ما خود را در تحصیل آنچه از طرف مقابل می طلبد حق می داند، در حالی که هیچ یک از طرفین دست طاعت به دیگری نمی دهد. از هر دو طرف افراد زیادی کشته شده اند ومی ترسم که آینده بدتر از گذشته باشد. ما مسئول این نبرد بوده ایم وجز من وتو کسی مسئول آن نیست. من پیشنهادی دارم که در آن زندگی وصلاح امت وحفظ خون آنان وآشتی دینی وکنار رفتن کینه هاست وآن اینکه دو نفر، یکی ازیاران من ودیگری از اصحاب تو که مورد رضایت اند، میان ما بر طبق قرآن حکومت وداوری کنند. این برای من وتو خوب ورافع فتنه است. از خدا در این مورد بترس وبه حکم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستی. (2)

بلند کردن قرآن بر سر نیزه جز یک ترفند تبلیغاتی اختلاف انداز نبود وهرگز راه داوری قرآن را نمی آموخت، ولی معاویه در این نامه این ابهام را از سر راه برداشت وگزینش دو نفر از طرفین را مطرح کرد ودر پایان نامه، با کمال وقاحت، امام علیه السلام را به تقوا وپیروی از قرآن دعوت نمود!

پاسخ امام (ع) به نامه معاویه

ستمگری ودروغگویی شخص را در دین ودنیایش تباه می کند ولغزش او را نزد عیبجو آشکار می سازد.تو می دانی که بر جبران گذشته قادر نیستی. گروهی به ناحق، با شکستن پیمان، آهنگ خلافت کردند ودستور صریح خدا را تاویل نمودند وخداوند دروغ آنان را آشکار ساخت. از روزی بترس که در آن روز کسی که پایان کارش ستوده است خوشحال می شود وآن کس که رهبری خود را به دست شیطان سپرده و با او به نبرد بر نخاسته است پشیمان می گردد; دنیا او را فریب داده وبه آن دل بسته است.

ما را به حکم قرآن دعوت کردی وتو اهل آن نیستی.ما تو را پاسخ نگفتیم ولی داوری قرآن را پذیرفتیم. (3)

اشعث بن قیس، که از روز نخست متهم به داشتن روابط سری با معاویه بود ودر اثنای نبرد ازاین روابط گهگاه چیزی دیده می شد، این بار اصرار ورزید که به سوی معاویه برود وهدف او را از بلند کردن قرآنها جویا شود. (4)

mostafa saidi بازدید : 12 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

جنگ تمام عیار در صفین، به سبب طولانی شدن وفزونی تلفات سپاه شام، معاویه را برآن داشت که به هر نحو که ممکن است امام علیه السلام را به صلح وسازش ومتارکه نبرد وبازگشت هر دو سپاه به منطقه اولیه وادار سازد واین کار را از طرقی آغاز کرد که اهم آنها سه راه بود:

1- مذاکره با اشعث بن قیس.

2- مذاکره با قیس بن سعد.

3- نگارش نامه به امام(ع).

اما این نقشه ها به جهت قوت روحیه سپاه امام علیه السلام نقش بر آب شد، تا اینکه سرانجام حادثه «لیلة الهریر» رخ داد ونزدیک بود سازمان نظامی معاویه به کلی متلاشی شود. اما فریبکاری معاویه وساده لوحی عراقیان وتلاش ستون پنجم شام در داخل سپاه امام علیه السلام جریان را به نفع سپاه شام تغییر داد. اینک تفصیل مذاکرات ملاقاتهای معاویه:

1- معاویه برادر خود عتبة بن ابی سفیان را که مرد سخنوری بود به حضور طلبید وبه او ماموریت داد که با اشعث بن قیس که نفوذ قابل ملاحظه ای در سپاه امام داشت ملاقات کند و از او بخواهد که بر بازماندگان از طرفین ترحم کند.

عتبه خود را به خط مقدم رسانید واز همان جا خود را معرفی کرد واشعث را طلبید تا پیام معاویه را به او برساند. اشعث او را شناخت وگفت:مرد اسرافگری است که باید با او ملاقات کند.خلاصه پیام عتبه این بود:اگر بنا بود معاویه با کسی جز علی ملاقات کند با تو ملاقات می کرد، چه تو رئیس مردم عراق وبزرگ اهل یمن هستی وداماد عثمان وکارگزار او بودی. حساب تو با مالک وعدی بن حاتم جداست.اشتر قاتل عثمان وعدی جزو محرکان این کار است.من نمی گویم که علی را ترک کن ومعاویه را یاری رسان، بلکه تو را به حفظ باقیماندگان دعوت می کنم که در آن صلاح من وتوست.

اشعث در پاسخ وی، هرچند به تکریم وتعظیم امام علیه السلام پرداخت وگفت که بزرگ عراق ویمن علی است، ولی در پایان سخنان خود، همچون یک دیپلمات، پیشنهاد صلح را پذیرفت وگفت: نیاز شما به حفظ باقیماندگان بیش از ما نیست. وقتی عتبه سخنان اشعث را برای معاویه نقل کرد وی گفت:«قد جنح للسلم »:گرایش به صلح پیدا کرده است. (1)

2- در حالی که اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ازمهاجران وانصار، در گرداگرد امام علیه السلام جمع بودند ازمیان انصار فقط دو نفر به نامهای نعمان بن بشیر ومسلمة بن مخلد بامعاویه همکاری می کردند. معاویه از نعمان بن بشیر خواست که با قیس بن سعد، فرمانده شجاع سپاه امام علیه السلام، ملاقات کند وبا جلب نظر او مقدمات صلح را فراهم آورد.وی در ملاقات خود با قیس بر آسیبهایی که بر طرفین وارد شده بود تکیه کرد وگفت:«اخذت الحرب منا و منکم ما رایتم فاتقواالله فی البقیة ».یعنی: جنگ از ما وشما آنچه را که می بینی گرفته است. پس در باره باقیماندگان از خدا بترسید(وچاره ای بیندیشید).

قیس در پاسخ نعمان بر هواداران معاویه وعلی علیه السلام تکیه کرد وگفت:

mostafa saidi بازدید : 17 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

امام علیه السلام در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38 هجری در ابتدای فجر، که هنوز هوا تاریک بود، نماز صبح را با یاران خود بجا آورد. آن حضرت از ناتوانی وخستگی سپاه شام کاملا آگاه بود ومی دانست که دشمن به آخرین سنگر عقب نشینی کرده وبا یک حمله جانانه می توان به خرگاه آتش افروز جنگ معاویه دست یافت.از این رو، به اشتر دستور داد که به تنظیم سپاه بپردازد. مالک، در حالی که در پوششی از آهن فرو رفته بود به میان سپاه آمد ودر حالی که بر نیزه خود تکیه کرده بود فریاد کشید:«سووا صفوفکم رحمکم الله »:صفهای خود را مرتب کنید. چیزی نگذشت که حمله آغاز شد واز همان ابتدا نشانه های شکست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشکار گردید.

در این موقع، مردی از سپاه شام بیرون آمد وخواستار مذاکره حضوری با امام -علیه السلام شد. امام در میان دو صف با او به مذاکره پرداخت. او پیشنهاد کرد که هر دو طرف به جایگاه نخستین خود عقب نشینی کند وامام شام را به معاویه واگذار نماید.امام علیه السلام باتشکر از پیشنهاد او یاد آور شد که من در این موضوع مدتها اندیشیده ام ودر آن جز دو راه برای خود ندیده ام، یا نبرد با یاغیگران یا کفر بر خدا وآنچه که بر پیامبر او نازل شده است. وخدا هرگز راضی نیست که در ملک او عصیان وگناه شود ودیگران در برابر آن سکوت کنند واز امر به معروف ونهی از منکر سرباز زنند. از این رو جنگ با متمردان را بهتر از هم آغوشی با غل وزنجیر یافته ام.

آن مرد از جلب موافقت امام علیه السلام مایوس شد ودر حالی که آیه انا لله و انا الیه راجعون را بر زبان جاری می کرد به سوی سپاه شام بازگشت. (1)

نبرد بی امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید. در این نبرد از هر وسیله ممکن استفاده می شد، از تیر وسنگ واز شمشیر ونیزه وعمودهای آهنین که کوه آسا بر سر طرفین فرو می آمد. نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت.سپاه معاویه در شب آن روز از فزونی کشته ها وزخمیها مانند سگ زوزه می کشید واز این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را «لیلة الهریر» خوانده اند.

اشتر در میان سربازان حرکت می کرد ومی گفت:مردم تا پیروزی به اندازه یک کمان بیش باقی نمانده است وفریاد می زد:«الا من یشری نفسه لله ویقاتل مع الاشتر حتی یظهر او یلحق بالله؟» یعنی:آیا کسی هست که جان خود را به خدا بفروشد ودر این راه به همراه اشتر نبرد کند، تا پیروز گردد یابه خدا بپیوندد؟ (2)

mostafa saidi بازدید : 13 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

خانواده یاسر از خانواده های اصیل اسلامی است که در آغاز اسلام همگی به دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم لبیک گفته ودر این راه متحمل شکنجه های شدید شدند وسرانجام یاسر وهمسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید ودر زیر شکنجه های ابوجهل وهمفکران او از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو در سایه شفاعت جوانان مکه وابراز انزجار صوری از آیین جدید نجات یافت.خداوند این کار عمار را با آیه زیر بی اشکال اعلام کرد وفرمود:

الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان .(نحل:106)

مگر آن کس که (به گفتن سخن کفر) مجبور گردد، در حالی که قلب او با ایمان آرام است.

وقتی داستان عمار واظهار کفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارش شد آن حضرت فرمود:نه، هرگز. عمار از سرتا پا سرشار از ایمان است وتوحید با گوشت وخون او عجین شده است. در این هنگام عمار فرا رسید، در حالی که به شدت اشک می ریخت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشکهای او را پاک کرد ویاد آور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی قرار گرفت اظهار برائت کند. (1)

این تنها آیه ای نیست که در باره این صحابی جانباز فرود آمده، بلکه مفسران نزول دو آیه دیگر را نیز در باره او یاد آور شده اند. (2) او پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، ملازم رکاب او شد ودر تمام غزوه ها وبرخی از سریه ها شرکت جست.پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، با اینکه خلافت رسمی مورد رضایت او نبود، ولی تا آنجا که همکاری با دستگاه خلافت به نفع اسلام بود از یاری وهمکاری با آن دریغ نکرد.

نخستین گامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود.عمار در ساختن آن بیش از همه زحمت می کشید وبه تنهایی کار چند نفر را انجام می داد. صداقت وتعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از تواناییش به کار وادار کنند. روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر برد وگفت: این گروه مرا کشتند.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه حاضران نشست، فرمود:

«انک لن تموت حتی تقتلک الفئة الباغیة الناکبة عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربة لبن ». (3)

تو نمی میری تا وقتی که گروه ستمگر ومنحرف از حق تو را بکشد. آخرین توشه تو از دنیا جرعه ای شیر است.

این سخن در میان یاران پیامبر منتشر شد وسپس دهان به دهان انتقال یافت وعمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت خاصی پیدا کرد، بالاخص که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به مناسبتهایی می ستود.

در نبرد صفین انتشار خبر شرکت عمار در سپاه امام علیه السلام دلهای فریب خوردگان سپاه معاویه را لرزاند وبرخی را بر آن داشت که در این مورد به تحقیق بپردازند.

mostafa saidi بازدید : 11 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

رشادت مالک در میدان نبرد خواب از دیدگان معاویه ربوده بود.لذا، به مروان بن حکم دستور داد که به کمک گروهی به حیات مالک خاتمه دهد. ولی مروان این مسئولیت را نپذیرفت وگفت:نزدیکترین فرد به تو عمروعاص است که حکومت مصر را به او وعده کرده ای. چه بهتر که این مسئولیت را بر دوش او بگذاری.او رازدار توست، نه من; او را مورد عطای خود قرار داده ومرا در جرگه محرومان وارد کرده ای. معاویه، از روی ناچاری، به عمروعاص ماموریت داد که با گروهی به نبردمالک بپردازد، زیرا تدابیر جنگی وشجاعت بی همتای او صفوف شامیان را درهم کوبیده بود.

عمرو، که از سخنان مروان آگاه بود، به ناچار ماموریت را پذیرفت، اما مگس کجا وعرصه سیمرغ کجا؟ عمروعاص به هنگام روبه رو شدن با اشتر لرزه بر اندامش افتاد، اما ننگ فرار از میدان را نیز نپذیرفت. رجز خوانی هر دو طرف به پایان رسید وبه یکدیگر حمله بردند. عمرو به هنگام حمله اشتر خود را عقب کشید ونیزه مالک خراشی در چهره او پدید آورد. عمرو، از ترس جان، زخم صورت را بهانه کرد وبا یک دست عنان اسب وبا دست دیگر صورت خود را گرفت وبا سرعت به سوی سپاه شام گریخت. فرار او از میدان نبرد سبب اعتراض سربازان به معاویه شد که چرا چنین فرد ترسو وبی عرضه ای را بر آنها; امیر کرده است. (1)

جوان پرهیزگار و پیر دنیا طلب

در یکی از روزها اشتر در میان صفوف عراقیان فریاد زد:آیا در میان شما کسی هست که جان خود را در مقابل رضای خدا بفروشد؟ جوانی به نام اثال بن حجل گام به میدان نهاد، معاویه نیز فرد سالمندی را به نام حجل برای مبارزه با آن جوان روانه میدان ساخت.

طرفین در حالی که نیزه های خود را به سمت یکدیگر نشانه می رفتند، به بیان نسب خود پرداختند.ناگهان روشن شد که آنان پدر وپسرند. از این رو، از اسب پیاده شدند ودست در گردن یکدیگر افکندند. پدر به پسر گفت:پسرجان، به سوی دنیا بیا!پسر گفت: پدرجان، رو به آخرت آور، که شایسته تو این است که اگر من هوای دنیا کنم وبه سوی شامیان بروم تو مرا از این راه باز می داری. تو در باره علی وافراد مؤمن صالح چه می گویی؟سرانجام بر این تصمیم گرفتند که هر دو به جایگه پیشین خود بازگردند. (2)

در نبردی که اساس آن را دفاع از عقیده تشکیل می دهد هر نوع پیوندی، جز پیوند دینی، سست وناتوان است.

ضعف روحیه سپاهیان شام

ابرهه یکی از فرماندهان سپاه معاویه بود که از فزونی کشتگان سپاه معاویه رنج می برد وبه چشم خود می دید که شامیان قربانی هوا وهوس فردی به نام معاویه شده اند که برای حفظ حکومت غصبی خود دست به چنین نبرد وحشت زایی زده است. از این رو، در میان یمنیهای مقیم شام فریاد زد: وای بر شماای مردم یمن،ای کسانی که خواهان فنای خود هستید; این دو نفر(علی ومعاویه) را به حال خود واگذارید تا با هم به نبرد بپردازند وهر کدام که پیروز شدند ما از او پیروی می کنیم.وقتی سخنان ابرهه به امام علیه السلام رسیدفرمود: سخن بسیار استواری گفته است. من از روزی که وارد سرزمین شام شده ام سخنی به این خوبی نشنیده ام. انتشار این پیشنهاد معاویه را سخت لرزاند وخود را به آخرین نقطه سپاه رسانید وبه اطرافیان خود گفت: در خرد ابرهه خلل پدید آمده است. در حالی که مردم یمن به اتفاق می گفتند که ابرهه از نظر دین وخرد وشجاعت برترین آنهاست.

mostafa saidi بازدید : 16 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

هشت روز تمام از آغاز جنگ خونین صفین می گذشت وحملات موضعی وحرکت ستونهای زرهی به صورت محدود نتیجه ای نبخشیده بود. امام علیه السلام در این اندیشه بود که چه کند که با کمترین ضایعه به هدف دست یابد، ومطمئن بود که نبردهای محدود جز ضایعه نتیجه دیگری ندارد. ازاین جهت، در پرتو ماه شب هشتم ماه صفر(شب چهارشنبه) یاران خود را با سخنان زیر مورد خطاب قرار داد:

سپاس خدای را که آنچه را شکست استوار نمی شود وآنچه را که استوار ساخت شکسته نخواهد شد. اگر می خواست، حتی دو نفر ازا ین امت یا از سایر خلایق اختلاف نمی کردند وبشری در امری از امور مربوط به او به نزاع بر نمی خاست وافراد مفضول، فضل افراد فاضل را منکر نمی شدند. تقدیر وسرنوشت، ما واین گروه رابه این نقطه کشاند ورو در روی هم قرار داد. همگی در چشم انداز شهود خدا ودر محضر او هستیم.اگر بخواهد در نزول عذاب تعجیل می کند تا ستمگر راتکذیب نماید وحق را آشکار سازد. او دنیا را خانه کردار وسرای آخرت را سرای پاداش قرار داده است تا بدکاران را به کردار بدشان کیفر، ونیکوکاران را به سبب کردار نیک آنان پاداش دهد. آگاه باشید که فردا، به خواست خدا، با دشمن روبرو می شوید. پس امشب بیشتر نماز بگزارید وبیشتر قرآن بخوانید واز خداوند پایداری وپیروزی بخواهید، وفردا با آنان با جدیت واحتیاط روبرو شوید ودر کار خود راستگو باشید.

امام علیه السلام این سخن را گفت ومجلس را ترک کرد. سپس سپاهیان امام همگی به سوی شمشیرها ونیزه ها وتیرهای خود رفتند وبه اصلاح سلاحهای خود پرداختند. (1)

امام علیه السلام در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر فرمان داد که مردی در برابر شامیان بایستد وآمادگی مردم عراق را برای نبرد اعلام دارد.

معاویه نیز همچون امام علیه السلام به تنظیم سپاه خود پرداخت وآنها را به دسته های گوناگون تقسیم کرد. مردم حمص واردن وقنسرین جناحهای گوناگونی از سپاه او را تشکیل می دادند وحفظ جان معاویه را مردم شام به فرماندهی ضحاک بن قیس فهری بر عهده گرفتند ودور او را احاطه کردند تا از نفوذ دشمن به قلب لشکر، که جایگاه معاویه بود، جلوگیری کنند.

تنظیم سپاه به شکلی که انجام شده بود مورد پسند عمروعاص قرار نگرفت وخواست به معاویه در آرایش سپاه کمک کند. لذا او را به یاد پیمانی که با هم بسته بودند انداخت(که در صورت پیروزی، حکومت مصر از آن او باشد) وگفت:فرماندهی حمصیان را به من واگذار وابوالاعور را از آن برکنار کن. معاویه از پیشنهاد او خوشحال شد وفورا کسی را نزد فرمانده حمصیان فرستاد وپیغام داد که: عمروعاص در امور رزمی سابقه وتجربه ای دارد که من وتو نداریم. من او را به فرماندهی سواره نظام برگزیدم، لذا تو به منطقه ای دیگر برو.

عمروعاص، به امید حکومت مصر، دو فرزند خود عبد الله ومحمد را طلبید (2) وبنابر تجربه ونظر خود، سپاه را تنظیم کرد ودستور داد که زرهپوشان در مقدمه سپاه وبی زرهان در انتهای آن قرار گیرند.آن گاه به دو فرزند خود دستور داد که در میان صفوف گردش کنند ونظم وترتیب آنها را به دقت وارسی نمایند. حتی به این نیز اکتفا نکرد وخود در میان سپاه به راه افتاد ونظم آن را مورد بررسی قرار داد وهمچون معاویه در قلب سپاه بر فراز منبری قرار گرفت که حفاظت آن را یمنیها برعهده گرفتند وفرمان داد که هر کس آهنگ نزدیک شدن به منبر داشته باشد فورا او را بکشند. (3)

هرگاه انگیزه از نبرد، کسب قدرت وفرمانروایی باشد باید گروهی را برای حفاظت خود بگمارد، ولی اگر انگیزه وهدف معنوی باشد از کشته شدن خود در طریق هدف پروایی ندارد.لذا، نه تنها کسی حفاظت از امام علیه السلام را بر عهده نداشت، بلکه آن حضرت بر اسب شبرنگی سوار بود وفرمان می داد وسپاه را رهبری می کرد وبا نعره های جگر خراش خود لرزه بر اندام قهرمانان شام می انداخت وبا شمشیر برنده اش آنان را درو می کرد.

اختلاف در شیوه رهبری معلول اختلاف در انگیزه هاست.فرهنک شهادت طلبی زاییده ایمان به سرای آخرت واعتقاد به قانیت خویش است، در حالی که ترس ازمرگ وفدا کردن دیگران برای حفظ جان خویشتن زاییده دلبستگی به زندگی دنیا وانکار ماوراء ماده است. وشگفت اینجاست که فرزند عاص به این حقیقت اعتراف کرده ودر باره سپاه امام علیه السلام چنین گفت:

mostafa saidi بازدید : 16 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

میدان نبرد صفین نمایشگاهی از اوج فضیلت، انسانیت، اخلاق در یک سو و اوج رذالت، ناجوانمردی، درنده خویی در سوی دیگر بود . گویا در آغاز خلقت که خالق هستی خبر از خلقت انسانها داده بود و فرشتگان برآشفتند و گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء; آیا می خواهی کسانی را بیافرینی که ایجاد فساد در زمین کرده و خونریزی نمایند .» (1)

این سوی را دیده بودند و آن جلوه زیبا به آنها نشان داده نشده بود که خدای هستی آن را می دید «انی اعلم ما لا تعلمون; من می دانم آنچه را که نمی دانید .» (2) آنها رزم آوران وفادار لشگر امام علی (ع) را ندیده بودند!

آنها عمار بن یاسر را ندیده بودند!

آنها مالک اشتر را ندیده بودند!

آنها حجر بن عدی را ندیده بودند!

و . . .

اصحاب پیامبر (ص) در صفین

در نبرد صفین تعدادی از برجستگان اصحاب پیامبر حضور داشتند .

یعقوبی گوید: هفتاد نفر از رزمندگان جنگ بدر و هفتصد نفر از آنان که در بیعت رضوان با نبی گرامی اسلام بیعت کرده بودند و از دیگر مهاجران و انصار چهارصد نفر در رکاب امیرمؤمنان علی (ع) بودند، (3) در حالی که تعداد اصحاب پیامبر در لشگر معاویه از عدد انگشتان دست تجاوز نمی کرد، آن هم از نو مسلمانانی بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شده بودند!

نقل کرده اند که معاویه به انصار گفت چرا از من طلبکارید؟ ! «فوالله لقد کنتم قلیلا معی کثیرا مع علی; بخدا قسم اندکی از شما با من بودید ولی اکثر شما با علی (ع) بودید .» (4)

حضور تعداد کثیری از صحابه با امیرمؤمنان علی (ع) افتخاری برای امام نیست چرا او با حق است و حق با اوست هرچند یکنفر از صحابه نیز با حضرت همراهی نکنند! ! ولی این گویای بصیرت آن عده است که این محور حق را یافتند و با حضرت همراهی کردند .

عبدالرحمن بن حجاج (از یاران امام کاظم «ع ») گوید: روزی در مجلس ابان بن تغلب (از خواص یاران امام باقر «ع ») و امام صادق (ع) بودم، جوانی از او پرسید چند نفر از اصحاب پیامبر در رکاب امام علی (ع) بودند؟ ابان به او گفت: گویا تو می خواهی فضیلت و عظمت علی (ع) را با اصحاب پیامبر بشناسی؟

جوان گفت: همین طور است .

ابان گفت: «والله ما عرفنا فضلهم الا باتباعهم ایاه; به خدا قسم ارزش اصحاب پیامبر را جز با پیروی از مولا علی (ع) نمی شناسیم .» (5)

از شخصیت های برجسته اصحاب پیامبر (ص) که با امام علی (ع) بودند، برخی از آنان عبارتند از: امام حسن، امام حسین، عمار بن یاسر، سهل بن حنیف، قیس بن سعد، عدی بن حاتم، هاشم بن عتبة، عبدالله بن بدیل، عبدالله بن عباس، اویس قرنی، ابوالهیثم مالک بن التیهان، عبدالله بن جعفر، خزیمة بن ثابت، سلیمان بن صرد خزاعی، عمرو بن حمق خزاعی و . . .

و البته بودند برخی بی بصیرت از اصحاب پیامبر که ریزش کردند و به حمایت از امیرمؤمنان علی (ع) وارد میدان نشدند، ولی به جای آنها نیروهای مخلصی «رویش » کردند تا پای جان از امام حمایت کردند و در رکاب حضرت بودند، همانند مالک اشتر، حجر بن عدی، اصبغ بن نباته، صعصعة بن صوحان و . . .

در این مقاله نگاهی گذرا به برخی از رزم آوران فداکار این اردوگاه داریم . بر آن نیستیم تا زندگینامه این شیرمردان را تقدیم کنیم، بلکه در پی ترسیم گوشه ای از جلوه و فضیلت و مناقب و کمالات این انسانهای نمونه هستیم:

mostafa saidi بازدید : 14 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

امام مظهر صبر و استقامت بود. او در مقابل مخالفت فرزند ابی سفیان همه نوع نرمش وانعطاف از خود نشان داد. اما سودای ریاست خواهی آنچنان معاویه را فریفته بود که اعزام نمایندگان واندرز ناصحان نه تنها سودی نبخشید، بلکه او را سرسخت تر ساخت. لاجرم امام علیه السلام تصمیم گرفت که کار جنگ را یکسره کند ووقت گرانبهای خود را بیش از این به هدر ندهد واین غده سرطانی را از پیکر جامعه اسلامی جدا سازد.

از مقررات اسلام در جهاد با دشمن این است که اگر حکومت اسلامی با گروهی پیمان «عدم تعرض » بسته باشد این پیمان محترم است مگر اینکه حاکم اسلامی بنابر قرائنی احساس کند که طرف مقابل قصد پیمانشکنی دارد ومی خواهد از در خیانت وارد شود. در این صورت پیشدستی می کند ولغو پیمان را اعلام می نماید ومبادرت به جنگ می کند. چنان که قرآن کریم به این مسئله اشاره کرده، می فرماید:

واما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم علی سواء ان الله لایحب الخائنین (انفال:58)

هرگاه از خیانت گروهی بیمناک شدی، پیمان خود با آنها را به طور عادلانه لغو کن، که خداوند خیانتکاران را دوست نمی دارد.

این اصل حاکی از عنایت اسلام بر حفظ عدالت واصول اخلاقی است که حتی اجازه نمی دهد بدون اخطار قبلی به دشمن یورش برده شود، هرچندنشانه های خیانت از رفتار وگفتار او نمایان باشد.

امام علیه السلام در صفین ازاین اصل هم گامی فراتر نهاد. زیرا در حالی که میان او ومعاویه پیمانی از قبیل پیمان عدم تعرض وجود نداشت وفقط احترام ماههای حرام بود که سبب شد طرفین از تعرض دست بردارند وفضای صفین چندی روی آرامش ببیند، مع الوصف، برای اینکه مبادا شامیان تصور کنند که این آرامش پس از سپری گشتن ماه محرم باز به قوت خود باقی است، مرثد بن حارث را فرمان داد که درآخرین روز محرم به هنگام غروب خورشید در برابر سپاه شام قرار گیرد وبا صدای رسا فریاد کند وبگوید:

ای اهل شام، امیر مؤمنان علیه السلام می گوید: من به شما مهلت دادم ودر امر جنگ صبر کردم تا به حق بازگردید وبر شما از کتاب خدا دلیل آوردم وشما را به سوی آن دعوت کردم، ولی ازطغیان دوری نجستید وحق را پاسخ نگفتید. در چنین شرایطی من هر نوع امان را به صورت متقابل برداشتم، که خداوند خائنان را دوست نمی دارد. (1)

پیام امام علیه السلام که به وسیله مرثد در سپاه معاویه طنین افکند، مایه جنب وجوش در سپاه طرفین شد وهر دو گروه به آرایش سپاهیان پرداختند وفرماندهان جناحها معین شدند. امام علیه السلام سپاه خود را به صورت زیر آرایش داد:

برای فرماندهی کل سواره نظام عمار یاسر وبرای فرماندهی کل پیاده نظام عبد الله بن بدیل خزاعی تعیین شدند وپرچم کل سپاه به دست هاشم بن عتبه سپرده شد. سپس امام علیه السلام به تقسیم سپاه به صورت میمنه ومیسره وقلب پرداخت.یمنیها را در بخش راست سپاه وتیره های مختلف از قبیله ربیعه را در سمت چپ وشجاعان قبیله مضر را که غالبا کوفی وبصری بودند در قلب سپاه مستقر ساخت وهر یک از این سه قسمت را به سواره نظام وپیاده نظام تقسیم کرد. برای سواره نظام میمنه ومیسره شعث بن قیس وعبد الله بن عباس وبرای پیاده نظام هر دو بخش سلیمان بن صرد وحارث بن مره را تعیین نمود; آن گاه پرچم هر قبیله را به شخصیت وسران آن سپرد، ابن مزاحم در وقعه صفین از بیست وشش پرچم که هریک متعلق به قبیله ای بود یاد می کند که ذکر اسامی حاملان وقبایل آنان مایه اطاله سخن است. (2)

معاویه نیز به همین ترتیب به آرایش سپاه خود پرداخت وفرماندهان وپرچمداران را تعیین کرد. صبحگاهان که خورشید سر از افق بر آورد ونبرد سرنوشت ساز قطعی شد، امام علیه السلام در میان سپاهیان خود ایستاد وبا صدای رسا چنین فرمود:

«لا تقاتلوهم حتی یبدؤوکم، فانکم بحمدالله علی حجة و ترککم ایاهم حتی یبدؤوکم حجة اخری لکم علیهم. فاذا قاتلتموهم فهزمتموهم فلا تقتلوا مدبرا و لا تجهروا علی جریح و لاتکشفوا عورة و لا تمثلوا بقتیل. فاذا وصلتم الی رجال قوم فلا تهتکوا سترا ولا تدخلوا دارا الا باذنی و لا تاخذوا شیئا من اموالهم الا ما وجدتم فی عسکرهم و لا تهبجوا امراة باذی و ان شتمن اعراضکم وتناولن امراءکم و صلحاءکم فانهن ضعاف القوی و الانفس و العقول ولقد کنا لنؤمر بالکف عنهن وانهن لمشرکات و ان کان الرجل لیتناول المراة بالهراوة او الحدید فیعیر بها عقبه من بعده ». (3)

mostafa saidi بازدید : 10 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

اعزام سه نماینده به نزد معاویه

آخرین روزهای ماه ربیع الثانی سال سی وشش سپری می شد که امام علیه السلام سه شخصیت اسلامی، یکی انصاری، دیگری همدانی وسومی تمیمی را به حضور طلبید وبه آنان گفت که به سوی معاویه بروند و او را به طاعت وپیوستن به امت اسلامی وپیروی از امر الهی دعوت کنند. مرد تمیمی رو به امام کرد و گفت:اگر او آماده بیعت شد، آیا صلاح می دانید که به او امتیازی (مثلا حکومت منطقه ای) را بدهیم؟

امام علیه السلام، که در هیچ شرایطی، اصول را زیر پا نمی گذارد، به آنان گفت:«ائتوه الآن فلاقوه و احتجوا علیه و انظروا ما رایه ». یعنی: اکنون به سراغ او بروید وبر او احتجاج کنید وببینید نظر او چیست؟

آن سه نفر بر معاویه وارد شدند وگفتگویی میان آنان ومعاویه به شرح زیر صورت گرفت:

فرد انصاری:دنیا از تو سپری می شود وبه سوی سرای دیگر باز می گردی وخداوند تو را به کردارت جزا می دهد وبه اعمال پیش فرستاده ات حساب خواهد کرد. من تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا میان امت دو دستگی ایجاد کنی وخون آنان را بریزی.

معاویه سخن انصاری را قطع کرد وگفت: چرا بزرگ خود را به این سخن سفارش نمی کنی؟

انصاری: پیراسته است خدا; بزرگ من مانند تو نیست. او شایسته ترین مردم از جهت فضیلت ودیانت وسبقت در اسلام و خویشاوندی با پیامبر است.

معاویه: چه می گویی وچه می خواهی؟

انصاری: تو را به اجابت درخواست پسر عمویت دعوت می کنم. این اجابت مایه سلامت دین و موجب نیک فرجامی توست.

معاویه: در این صورت انتقام خون عثمان به تاخیر می افتد. نه، سوگند به رحمن که چنین کاری را انجام نمی دهم.

در این هنگام فرد همدانی می خواست سخن بگوید، ولی مرد تمیمی بر او سبقت گرفت وگفت:

هدف تو از سخنانت در پاسخ گفتار انصاری معلوم شد. مقصود تو هرگز بر ما پنهان نیست. تو برای فریب دادن مردم وجلب عواطف آنان چیزی جز این پیدا نمی کنی که بگویی پیشوای شما مظلومانه کشته شد وباید انتقام خون او را بگیرید.از این رو، گروهی ناآگاه به سخن تو پاسخ گفته اند، در حالی که ما می دانیم که تو در کمک کردن به خلیفه مقتول تاخیر کردی وقتل او را به سبب همین مقامی که خواستار آنی روا داشتی. چه بسا کسانی که خواهان مقامی باشند ولی خدا مانع از تحقق آرزوی آنان می گردد. تو چه آرزومندی که به آرزوی خود برسی، ولی در هیچ یک از خواسته های تو خیری نیست.اگر تو به آنچه که می خواهی نرسی بدترین وضع را خواهی داشت وبه آن نمی رسی مگر اینکه مستحق فرود آمدن در آتش شوی. از خدا بپرهیز وآنچه در دست داری رها کن وبا کسانی که شایسته حکومت هستند جنگ مکن.

سخنان منطقی فرستادگان امام علیه السلام موجی از خشم در معاویه پدید آورد وبرخلاف روش دیرینه خود، که مخالفان خود را به نرمی پاسخ می گفت، این بار با خشونتی که حاکی از عدم تعادل روحی او بود پاسخ داد وگفت:

بیابان نشینهای جلف وزورگو! از مجلس برخیزید وبروید ومیان من وشما جز شمشیر چیزی حاکم نیست.

تمیمی: آیا ما را از شمشیر می ترسانی؟ به همین زودی شمشیر را به سوی تو فرود می آوریم.

آن گاه هر سه به سوی امام علیه السلام بازگشتند واو را از نتیجه مذاکرات خود آگاه ساختند. (1)

اجتماع قاریان عراق وشام

قاریان قرآن در صدر اسلام دارای موقعیت خاصی بودند، به نحوی که تمایل آنان به یک سو، موجب توجه گروه زیادی ازمسلمانان به آن سمت می شد.

در شرایطی که امیدی به صلح وتوافق نبود، قراء عراق وشام که بالغ بر سی هزار نفر بودند در نقطه خاصی اردو زدند ونمایندگان آنان، مانند عبیده سلمانی، علقمة بن قیس، عبد الله بن عتبه وعامر بن عبد القیس، به رفت وآمد میان سران دو سپاه پرداختند. نخست به سراغ معاویه رفتند وبا او به شرح زیر مذاکره کردند:

نمایندگان: چه می خواهی؟

معاویه: خون عثمان را می خواهم.

نمایندگان:از چه کسی؟

معاویه: از علی.

نمایندگان: مگر علی او را کشته است؟

معاویه: آری او کشته وقاتلان او را پناه داده است.

نمایندگان به حضور امام علیه السلام آمدند ویاد آور شدند که معاویه او را به قتل عثمان متهم می سازد.

امام فرمود: به خدا سوگند که او در این گفتار دروغگوست. من هرگز او را نکشته ام.

نمایندگان به سوی معاویه بازگشتند وسخن امام علیه السلام را به او باز گفتند.

معاویه: او مباشر قتل عثمان نبوده، ولی فرمان داده ومردم را بر قتل او تحریک کرده است.

امام علیه السلام، پس از آگاهی از سخن معاویه، مجددا هر نوع مداخله خود را در قتل خلیفه تکذیب کرد.

معاویه، پس از آگاهی از تکذیب همه جانبه امام، مطلب دیگری مطرح کرد وگفت: اگر چنین است، قاتلان عثمان را به ما تحویل دهد یا دست ما را در دستگیری آنان باز بگذارد.

امام در پاسخ فرمود: یک چنین قتلی، چون به عمد نبوده، دارای قصاص نیست. زیرا قاتلان قرآن را بر جواز قتل او دلیل گرفتند وآن را تاویل کردند ومیان آنان وخلیفه اختلاف روی داد وخلیفه در حال قدرت کشته شد.(وبر فرض ناصواب بودن عمل، چنین قتلی دارای قصاص نیست).

وقتی نمایندگان امام، استدلال فقهی آن حضرت را (که خود در باب قضاء از جمله اصول است) برای معاویه نقل کردند او خود را محکوم دید، لذا سخن را از جای دیگر آغاز کرد وگفت:

mostafa saidi بازدید : 14 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

پیشتازان سپاه امام (ع) در اردوگاه نخیله

سیاست دفع الوقت فرزند ابوسفیان به پایان رسید ونتیجه ای که از ارسال نامه ها واعزام شخصیتها می خواست بگیرد گرفت. در این مدت بر قدرت رزمی خود افزود وجاسوسان خود را به اطراف واکناف فرستاد تا برخی از استانداران امام علیه السلام را بفریبد ودر میان فرماندهان سپاه وی ایجاد شکاف کند.

امام علیه السلام در 25 ذی الحجه سال 35 هجری، علاوه بر خلافت منصوص از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به خلافت ظاهری رسید. (1) وعموم مهاجرین وانصار دست او را به عنوان خلیفه مسلمین فشردند. او از نخستین روزهای خلافت خود، به وسیله قاصدی به نام سبره جهمی معاویه را به اطاعت از حکومت مرکزی دعوت کرد، ولی از او جز خودخواهی و خود محوری وتهدید وارعاب وارسال نامه وایراد تهمت واعزام اشخاص ودر نتیجه معطل کردن علی علیه السلام چیزی ندید. اکنون وقت آن رسیده بود که امام علیه السلام پس از دادن پاسخ به نامه معاویه، که به وسیله ابومسلم خولانی فرستاده بود، قاطعانه وارد کار شود وریشه این شجره خبیثه را از بیخ وبن بر کند. از این جهت، در اوایل ماه شوال سال 36 تصمیم بر اعزام نیرو گرفت وقبلا از مهاجران وانصار دعوت کرد وبه حکم آیه وشاورهم فی الامر ، به بزرگان ایشان که با امام از مدینه کوچ کرده وملازم رکاب او بودند، چنین فرمود:

«انکم میامین الرای، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، مبارکوا الفعل و الامر، وقد اردنا المسیر الی عدونا و عدوکم فاشیروا علینا برایکم ». (2)

شما صاحبان رای مبارک، بردباران متین، گویندگان حق، درست کرداران جامعه ما هستید. ما خواهان حرکت به سوی دشمن ما وشما هستیم; نظر خود را در این باره بیان کنید.

از گروه مهاجران هاشم بن عتبة بن ابی وقاص برخاست وگفت:

ای امیر مؤمنان، ما خاندان ابوسفیان را به خوبی می شناسیم. آنان دشمنان تو وشیعیانت ودوستان دنیا خواهان هستند وبرای دنیا وقدرتی که در دست دارند با تو می جنگند ودر این راه از هیچ چیز فروگذار نیستند وجز این هدفی ندارند. آنان برای فریفتن افراد ساده لوح خون عثمان را بهانه کرده اند، ولی دروغ می گویند وخون او را نمی خواهند، بلکه دنیا را می طلبند.ما را به سوی آنان حرکت ده که اگر حق را پاسخ گفتند چه بهتر واگر خواهان تفرقه وجنگ شدند، وگمان من این است که جز این نخواهند، با آنان نبرد می کنیم.

آن گاه شخصیت دیگری از مهاجران که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در باره او گفته بود:«عمار مع الحق و الحق مع عمار یدور معه حیث ما دار» (3) برخاست وگفت:

ای امیر مؤمنان، اگر بتوانی حتی یک روز هم توقف نکنی توقف مکن. ما را، پیش از آنکه افراد فاسد آتش نبرد را روشن سازندوتصمیم به مقاومت وجدایی از حق بگیرند، حرکت ده وآنان را به آنچه که سعادتشان در آن است دعوت کن.اگر پذیرفتند چه بهتر واگر مقاومت کردند نبردمی کنیم.به خدا سوگند، ریختن خون آنان وکوشش در جهاد با آنان مایه نزدیکی به خدا ولطفی از ناحیه او به ماست.

سخنرانی این دو شخصیت، که نمایندگان شاخص مهاجران بودند، زمینه را تا حدودی روشن ساخت. اکنون وقت آن بود که از طرف انصار نیز شخصیتهایی اظهار نظر کنند.در این موقع قیس بن سعد بن عباده برخاست وگفت:

ما را به سرعت به سوی دشمن حرکت ده که، به خدا سوگند، جهاد با آنان برای ما از جهاد با روم خوشتر است.زیرا اینان در دین خود حیله می ورزند واولیای خدا (مهاجران وانصار) وکسانی را که از آنان به نیکی پیروی می کنند ذلیل وخوار می شمارند.آنان مال ما را حلال می دانند وما را نوکران خود می پندارند.

چون سخن قیس به پایان رسید خزیمة بن ثابت وابو ایوب انصاری به پیشگامی او در اظهار نظر خرده گرفتند وگفتند: شایسته بود کمی صبر کنی تا بزرگتران ابتدا سخن بگویند. آن گاه رو به سران انصار کردند وگفتند: برخیزید وپاسخ مشاوره امام را بدهید.

سهل بن حنیف، که شخصیت با سابقه انصار بود، برخاست وگفت:

mostafa saidi بازدید : 11 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

اردوگاه نخیله در کوفه از انبوه مجاهدان داوطلب موج می زد وهمگی، جان بر کف، منتظر فرمان حرکت بودند. سرانجام امام علیه السلام در روز چهارشنبه پنجم ماه شوال سال سی وشش هجری وارد اردوگاه شد ورو به سپاهیان کرد وفرمود:

سپاس خدای را هر بار که شب آید وجهان تاریک گردد. ستایش خدای را هر وقت که ستاره ای در آید یا پنهان شود. سپاس خدای را که نعمتهای او را پایان وبخششهای او را برابری وپاداش نیست.

هان ای مردم، طلایه داران سپاه خود را قبلا اعزام کرده ام (1) وبه آنان فرمان داده ام که در کنار فرات درنگ کنند تا فرمان من به آنان برسد. هم اکنون وقت آن رسیده است که از آب عبور کنیم وبه سوی گروهی از شما مسلمانان برویم که در اطراف دجله زندگی می کنند وآنان را همراه شما به سوی دشمن حرکت دهیم تا امدادگر شما باشند. (2)

عقبة بن خالد (3) را بر فرمانداری کوفه برگزیده ام. خود وشما را ترک نکردم (تفاوتی میان خود وشما قائل نشدم). مبادا کسی از حرکت باز ماند. به مالک بن حبیب یربوعی دستور داده ام که متخلفان وعقب ماندگان را رها نکند،مگر اینکه همه را به شما ملحق سازد. (4)

در این هنگام معقل بن قیس ریاحی، که فردی حاد وغیور بود، برخاست وگفت:

به خدا سوگند، کسی تخلف نمی کند مگرمشکوک ودرنگ نمی کند مگر منافق. چه بهتر که به مالک بن حبیب دستور فرمایید که متخلفان را گردن بزند.

امام در پاسخ او گفت:من دستور لازم را به او داده ام واو، به خواست خدا، از فرمان من تخلف نمی کند.

آن گاه گروهی دیگر خواستند سخن بگویند ولی امام علیه السلام اجازه نداد واسب خود را خواست وهنگامی که پای خود را بر رکاب آن نهاد گفت: «بسم الله » ووقتی بر روی زین قرار گرفت گفت: سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین وانا الی ربنا منقلبون (5) ( پیراسته است خدایی که این مرکب رامسخر ما ساخته است وما توان آن را نداشتیم، وهمگان به سوی خدا باز می گردیم). آنگاه گفت:

پروردگارا، من از مشقت سفر واز اندوه بازگشت واز سرگردانی پس از یقین واز چشم انداز بد در اهل ومال، به تو پناه می برم. پروردگارا، تو همراه ومصاحب در سفر وجانشین در خانواده ای واین دو جز در تو جمع نمی شود، زیرا آن کس که جانشین است همراه نمی شود وآن کس که مصاحب گشت جانشین نمی شود.

سپس مرکب خود را حرکت داد، در حالی که حر بن سهم ربعی در پیشاپیش او حرکت می کرد ورجز می خواند.

در این هنگام مالک بن حبیب، رئیس نگهبانان امام علیه السلام ، عنان اسب آن حضرت را گرفت وبا حالت تاثر گفت:اماما، آیا رواست که با مسلمانان به سوی جهاد بروی وبا آنان به اجر جهاد در راه خدا نائل گردی ومرا برای جمع آوری متخلفان ترک کنی؟ امام فرمود: این گروه هر پاداشی کسب کنند، تو با آنان شریک هستی.تو در اینجا کارسازتر از آن هستی که با ما باشی. ابن حبیب گفت:«سمعا وطاعة یا امیر المؤمنین ». (6)

امام علیه السلام با سربازان خود کوفه را ترک گفت وچون از پل کوفه عبور کرد رو به مردم کرد وگفت: مشایعت کنندگان ومقیمان در این نقطه نماز را تمام می خوانند، ولی ما مسافریم وهرکس با ما است نباید روزه واجب بگیرد ونماز او قصر است. آن گاه دو رکعت نماز ظهر به جای آورد وسپس به حرکت خود ادامه داد. وقتی به دیر ابو موسی، که در دو فرسخی کوفه قرار داشت، رسید نماز عصر را به دو رکعت گزارد وچون از نماز فارغ شد در تعقیب آن گفت:

پیراسته است خدایی که صاحب نعمت وبخشش است.منزه است خدایی که صاحب قدرت وکرم است. از او می خواهم که مرا به قضای خود راضی وبه طاعت خو د موفق وبه فرمانش متوجه سازد، که او شنونده دعاست. (7)

سپس حرکت کرد وبرای اقامه نماز مغرب در نقطه ای به نام «ثرس » که نهر عظیمی از شاخه های فرات از آنجا می گذشت فرود آمد ونماز مغرب را گزارد ودر تعقیب آن خدا را چنین خواند:

ستایش خدایی را که شب را در روز وروز را در شب وارد می کند.سپاس خدای را که هر وقت که سیاهی شب منتشر گردد. حمد خدای را هر وقت که ستاره ای در آید یا افول کند. (8)

mostafa saidi بازدید : 14 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

 

امام در ورود به کوفه، به قصر حاکم نرفت. قصر مزبور، در طی سالها، به قصری اشرافی تبدیل شده بود. وقتی از حضرت خواستند تا به قصر برود، فرمود: قصر بومان نه، آنگاه به رحبه مسجد کوفه رفت و بطور موقت در آن ساکن شد، و پس از آن، به خانه جعده، فرزند خواهرش ام هانی رفت. (1) مردم کوفه، به عنوان مردمی پیروز در بصره، استقبال شایانی از امام کردند. (2) در این زمان مهمترین مساله امام، مساله شام بود.

از سالها قبل از آنی که امام به خلافت برسد، شام به امویان تعلق گرفته بود. شاید عمر که شامات را در اختیار یزید و بعد معاویه فرزندان ابو سفیان قرار داد، در این اندیشه بود که، اگر بنی امیه حق گرفتن خلافت را ندارند، اما از آن روی که از سران قریش بوده اند، سزاوار آن هستند که شام به آنها تعلق بگیرد. لذا همان طور که پیش از این گفتیم، او هیچ گونه تغییری و حتی انتقادی در باره معاویه در شام انجام نداد. با آمدن عثمان، موقعیت معاویه، بطور کامل تثبیت شد. در این دوره او شام را ملک خود تلقی می کرد، و اساسا تصور این که روزی از آنجا عزل شود، در مخیله او خطور نمی کرد. معاویه سخت مراقب بود تا مردم شام، از ناحیه ای جز خود او تغذیه فکری نشوند. عدم اجازه وی به ابوذر برای ماندن در این منطقه، به همین دلیل بود. بعدها نیز هر کسی که به شام می آمد و معاویه متوجه می شد که افکار او ممکن است ذهن مردم شام را، به قول او، فاسد کند، وی را از شام بیرون می کرد. (3) قضایای شورش اصحاب و سایر مردم بر عثمان، باعث شد تا او با احتیاط با قضیه برخورد کند. از یک سو بر آن نبود تا در برابر صحابه بایستد. در این صورت امید آن بود که اگر کسی بر سر کار آمد، بهانه ای برای خلع معاویه به دلیل حمایت از خلیفه منحرف نداشته باشد. از سوی دیگر، با اعتمادی که به مردم شام داشت، می توانست روی این نکته حساب کند که به فرض که او را کنار گذاشتند، او بهانه ای برای شورش دارد. چنین نیز شد.

زمانی که امام به خلافت رسید، بر آن شد تا عبد الله بن عباس را به حکومت شام بفرستد. مقدمتا نامه ای به معاویه نوشت و در آن، ضمن آگاه کردن او از این که مردم بدون مشورت او عثمان را کشتند، اما اکنون از روی مشورت و اجتماع، او را به خلافت انتخاب کرده اند، از او خواست تا همراه اشراف شام به مدینه بیاید. معاویه پاسخی به نام امام نداد و تنها نامه سفیدی را که در آن نوشته شده بود: از معاویه به علی بن ابی طالب، برای آن حضرت فرستاد. کسی که نامه را آورده بود گفت: از طرف مردمی می آید که معتقدند تو عثمان را کشته ای و جز به کشتن تو رضایت نمی دهند. (4) این ماجرا همراه شد با آغاز مساله شورشیان جمل که امام را برای مدتی به خود مشغول داشت. در این فرصت، ماجرای جمل، فرصت تبلیغاتی دیگری برای معاویه فراهم کرد. او توانست با استناد به شورش طلحه، و زبیر و عایشه به عنوان همسر پیامبر (ص) دخالت امام را در قتل عثمان، بهتر از پیش در اذهان شامیان تثبیت کند.

پس از خاتمه ماجرای جمل، امام در کوفه مستقر شد، زیرا روشن بود که بزودی با سپاه شام درگیر خواهد شد. در این صورت این تنها عراق بود که می توانست چنین کاری را انجام دهد. در همان لحظه ای که امام به کوفه در آمد، شن بن عبد قیس در شعری گفت: اکنون از جنگ با پیمان شکنان، آسودیم، اما در شام ماری سهمگین وجود دارد که هر کسی را بگزد، زهری کشنده در پیکرش بچکاند، بنابرین برای علاج، پیش از آن که گزد، سرش را بکوب و پرتابش کن. (5)

باید توجه داشت که رقابت شام، و عراق، در اصل، به زمان ساسانیان باز می گشت. اعراب این دو منطقه، هر کدام به طرفداری از یکی از دو قدرت بزرگ آن زمان، یعنی رومیان و ساسانیان، بارها با یکدیگر درگیر شده بودند. البته اکنون، مهاجران تازه ای به این منطقه آمده و انگیزه ها متفاوت با گذشته بود، اما زمینه های کهن نمی توانست بی تاثیر باشد. تسلیم شدن شام، بدان معنا بود که مردم آن در برابر مردم عراق تسلیم شده بودند. عکس این مطلب نیز صادق بود. کعب بن جعیل در شعری گفت:

اری الشام تکره ملک العراق

و اهل العراق لها کارهونا

و کل لصاحبه مبغض

یری کل ما کان من ذاک دینا (6)

این تقابل امر ساده ای نبوده و از آغاز روشن بود که روزهای سختی در انتظار عراقی ها و شامی ها است. زمانی در بحبوحه صفین، عمرو بن عاص به ابن عباس نوشت: وضع بسیار بحرانی شده و بدانید که: «ان الشام لا تملک الا بهلاک العراق، و ان العراق لا تملک الا بهلاک الشام. » (7) شرحبیل بن سمط نیز به فرستاده امام به شام، اعتراض کرد که تو آمده ای تا شام را به عراق ملحق سازی؟ (8)

در این زمان، بجز شامات، دیگر بلاد با امام بیعت کرده بودند (9) و امام در کوفه برای مناطق مختلف عراق و ایران، حاکمانی را مشخص کرده و اعزام نمود. (10) مالک اشتر به جزیره (شامل موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هیت و عانات) فرستاده شد. این منطقه از حساسیت خاصی برخوردار بود، زیرا به شام نزدیک بوده و در آن سوی ضحاک بن قیس از طرف معاویه حکومت داشت. منطقه جزیره عثمانی مذهب بودند (11) و کسانی از «عثمانیه » که از کوفه و بصره گریخته بودند به مناطقی از جزیره که تحت سلطه معاویه بود پناه برده بودند. (12) مناطق تحت سلطه ضحاک عبارت بود از شهرهای رقه، رها، و قرقیسا. زمانی که اشتر به جزیره رفت، سپاهی فراهم آورده و به حران تاخت. در طی این حمله درگیری سختی با سپاه ضحاک صورت گرفت. او توانست این منطقه را تحت سلطه خود در آورد. (13)

تعداد صفحات : 16

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 88
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 94
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 94
  • بازدید ماه : 114
  • بازدید سال : 950
  • بازدید کلی : 19,030