loading...
امام علی علیه السلام
mostafa saidi بازدید : 22 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

... حکومت چند ساله امام علی(ع) پس از حکومت نبوی(ص) بهترین نمونه از یک حکومت اسلامی است. درسهایی که می توان از روند تشکیل، تداوم و زوال این حکومت آموخت نه تنها برای پیروان آن حضرت به عنوان بهترین تربیت یافته مکتب اسلام (در حد اولین امام معصوم(ع)) بلکه برای هر ناظر و تحلیل گر تاریخی هم فراوان است. وقتی گفتارهای نغز و پربار امام(ع) را هم، در کنار واقعیتها و رخدادهای مقطع تاریخی این حکومت بیفزاییم آنگاه جریان هدایت بخشی و درس آموزی آن عمیق تر و وسیع تر می شود. بررسی همه جانبه مقطع تاریخی حکومت علوی(ع) موضوع تحقیق بلکه تحقیقهای مفصلی می تواند قرار گیرد. آنچه در یک مقاله می توان انتظار داشت کاوش در برخی از جنبه های این موضوع است.
یکی از جنبه های قابل بحث و بررسی در حکومت علوی(ع) «عوامل ناپایداری» این حکومت است. بررسی عوامل ناپایداری مترتب بر این است که اصل ناپایداری را بپذیریم. یعنی اول باید اثبات کنیم که حکومتی ناپایدار است سپس به علل و عوامل آن بپردازیم. البته در یک بررسی صرفاً علمی و ذهنی بدون توجه به واقعیتهای خارجی هم ممکن است به طور کلی «عوامل ناپایداری» را بررسی کنیم، چه بر این باور باشیم که از نظر تاریخی و واقعیت خارجی هم چنین ناپایداری وجود داشته یا نه. اما موضوع سخن در اینجا واقعیت خارجی حکومت علوی(ع) است.

1 مفهوم ناپایداری حکومت

اگر پایداری یک حکومت را به معنای دوام و همیشگی آن با ساز و کارها و ساختارهای یکسان بپنداریم هیچ حکومتی به این معنا پایدار نیست. به قول ابن خلدون دولتها مانند اشخاص عمرهای طبیعی دارند که با طی کردن آن از بین می روند.[1] اما پایداری می تواند به این معنا باشد که حکومت با عمر طبیعی خود باثبات و استوار باشد به گونه ای که بتواند در مقابل حوادث گوناگون مانند جنگهای متعادل، شورشها، نارضایتی های مقطعی و ... خود را حفظ کند و در راستای اهداف تعریف شده خود گام بردارد. در چنین حکومتی اگر دولت مردان آن و بلکه رییس حکومت هم طی حوادث غیر منتظره ای از صحنه خارج گردند تزلزل عمده ای حاصل نمی شود. مفهوم ناپایداری حکومت مقابل این معنا است. حکومتی ناپایدار است که با حوادثی از این قبیل متزلزل یا نابود گردد.

2 ناپایداری حکومت علوی(ع)

قبلاً لازم است توجه شود که اگر از ناپایداری حکومت علوی(ع) سخن می گوییم به معنای غفلت از حقانیت خود این حکومت چه در معنای فقهی سنّی آن و چه در معنای کلامی و فقهی شیعی آن نیست. پایداری و ناپایداری حکومتها امری است واقعی و خارجی که تابع علل و عوامل مختلفی است و هم می تواند در باره حکومتهای حق و هم در باره حکومتهای ناحق بررسی شود.
واقعیت این است که هر ناظر آگاهی به تاریخ اسلام حکومت چندساله امیرالمؤمنین امام علی بن ابی طالب(ع) را حکومتی ناپایدار می بیند، حکومتی که از ابتدا تا انتهای خود درگیر جنگهای داخلی بزرگ و ریشه داری در جامعه اسلامی است نمی تواند حکومت پایداری باشد. شاهد دیگر، تاب نیاوردن این حکومت است پس از شهادت امام علی(ع) با وجود شایستگی های غیر قابل تردید و احترام عمومی که برای جانشین آن حضرت، امام حسن مجتبی(ع) به عنوان سبط پیامبر اکرم(ص) سراغ داریم، حکومت اسلامی تحت هدایت ایشان بیش از چند ماه دوام نیافت. سرزنشها و شکایتهای فراوانی که امام علی(ع) در باره مردمان کوفه در آن زمان دارد نشانه روشن دیگری است از ناپایداری این حکومت.[2] این در حالی است که کوفه نسبت به سایر بلاد اسلامی اقبال بیشتری به این حکومت داشته است و در واقع کوفه بازوی حکومت علوی(ع) است. اساساً استقرار حضرت در کوفه که پس از سرکوب فتنه گران جنگ جمل صورت گرفت بر پایه این بینش بود که برای تثبیت حکومت، مرکز قرار دادن کوفه بهترین انتخاب است. وقتی حضرت در ربذه برای تجهیز و آماده کردن نیرو در برابر برافروزندگان جنگ جمل هست، طبق نقل طبری به کوفیان چنین می نویسد:
«... من شما را بر سایر بلاد برگزیدم و از شما برای مقابله با آنچه رخ داده کمک می طلبم. پس دین خدا را یاریگر و یاور باشید ...».[3]
در نقل دیگری از همین نامه یا نامه دیگری که در همین جریان به اهل کوفه نوشته شده آمده است:
«... من شما و اقامت در میان شما را از آن رو برگزیدم که دوستی و همبستگی شما را با خدا و رسول(ص) می دانم ...».[4]
بنابراین وقتی کوفه با این امتیاز در بین سایر سرزمینهای اسلامی چنین است که حضرت به ویژه پس از نبرد صفین و نهروان شکایتهای بسیار از آن دارند، حساب بقیه قلمرو اسلامی مانند مدینه، مکه، بصره و مصر روشن است. شام هم که در مقابل حکومت علوی(ع) صف آرایی داشته است.

mostafa saidi بازدید : 13 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

حجة الاسلام و المسلمین غلامرضا بهروزلک، دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاهتربیت مدرس.

حکومت کوتاه حضرت علی علیه السلام (35 - 40 ه) شاهد سه جنگ داخلی بزرگ، تعرضات مخالفان در سرحدات و بروز شکاف های اجتماعی و ناآرامی های گسترده در سطح امپراتوری توسعه یافته اسلامی بود که سرانجام به شهادت آن حضرت منجر گردید.بدون تردید فهم تحولات این عصر نیازمند استخدام ابزارهای نظری - تحلیلی لازم می باشد.نوشتار حاضر در صدد است تا پس از تحلیل ویژگی های کلی این عصر و تحولات پس از عصر رسالت، چارچوب نظری تلفیقی برای تحلیل اوضاع و تحولات سیاسی - اجتماعی این عصر ارائه کرد.چارچوب نظری تلفیقی فوق را از یک سو نظریه اقتدار کاریزماتیک و فرایند عادی سازی Routinization آن و از سوی دیگر، نظریه شکاف های اجتماعی SocialCleavages تشکیل می دهد.

نظریه اقتدار سیاسی کاریزماتیک به ویژگی اقتدار پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله بر می گردد که خود در فرایند تشکیل و گسترش دولت اسلامی مدینه علیه اقتدار سنتی پاتریمونیالیستی عرب شکل گرفته و حداقل آن را در عصر حضور پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله به کنار زده و بر آن مسلط گردید.بدون تردید الگوی اقتدار سنتی عرب پیش از اسلام در طول این عصر کاملا از بین نرفته و در لایه های زیرین در حالت انتظار برای بازخیزی مجدد قرار گرفت.با رحلت پیامبر اسلام و تشکیل سقیفه بنی ساعده نخستین نمودهای بازگشت اقتدار عصر جاهلی در ترکیب با برخی از مؤلفه های اقتدار اسلامی ظاهر گشت.فرایند عادی سازی اقتدار کاریزماتیک پیامبر، آغاز گر عصری بود که در تعامل الگوی اقتدار اسلامی با الگوی اقتدار سنتی عرب، نیروها و جریانات سیاسی جدیدی ایجاد گردید که نمود آن را می توان در شکل گیری سه شاخه عمده اسلامی تسنن، تشیع و خوارج مشاهده کرد.حمید دباشی از جمله کسانی است که با استخدام الگوی وبری به چنین استنتاجی دست یازیده است (1) پیش از وی نیز و برایان ترنر (3) و دیگران از رهیافت وبری برای تحلیل ماهیت اقتدار نبوی و تحولات پس از آن استفاده کرده اند.با این حال بداعت کار دباشی در پیگیری فرایند عادی سازی کاریزما، و نشان دادن ظهور شاخه های سه گانه مهم اسلامی در تعامل دو الگوی اقتدار اسلامی و سنتی عرب و تلاش برخی عناصر سنتی عرب پیش از اسلام برای ظهور مجدد در عرصه جامعه پس از پیامبر می باشد. هر چند نقطه ثقل چارچوب نظری اثر دباشی رهیافت وبری است و تا حدودی می تواند تحولات سیاسی صدر اسلام را تا ظهور بنی امیه توضیح دهد، اما به نظر می رسد چارچوب نظری وی نیازمند یک چارچوب نظری مکمل است تا چنین تحلیلی را کاملا توضیح داده و پویا کند.فرایند عادی سازی اقتدار کاریزماتیک مستلزم بروز بدیل های خاصی برای اقتدار کاریزماتیک می باشد که ماکس وبرخود در اقتصاد و جامعه بدان اشاره کرده است; (4) اما بدون تردید تعین یافتن هر کدام از این بدیل ها هرگز در خلا اجتماعی شکل نگرفته و طبعا محصول تاثیر عوامل اجتماعی موجود خواهد بود; از این رو به نظر می رسد، برای فهم چگونگی تعین هر کدام از این بدیل ها و به ویژه توضیح چگونگی ظهور سه شاخه عمده اسلامی مذکور - چنان که دباشی در صدد توضیح آن است - ناگزیر از استخدام نظریه شکاف های اجتماعی خواهیم بود.

به بیان دیگر نوشتار حاضر در صدد است برای فهم تحولات صدر اسلام در کل و بحران های عصر حکومت علوی علیه السلام به طور خاص، بین جامعه شناسی تفهمی وبری که در آن بیشتر بر کنشگر و پس ذهن او تاکید می شود و جامعه شناسی ساختار گرایانه که تحولات اجتماعی را محصول ساختارها و تحولات آنها می داند، تلفیق کند.این رهیافت تلفیقی، نمودی از تجزیه عامل agent به [I] به عنوان کنشگر ارادی و [me] به عنوان کنشگری که خود محصول وضعیت اجتماعی خاصی است، می باشد.چنین رهیافت نظری در جامعه شناسی را می توان در مکتب رئالیست انتقادی یافت. (5)

برای تحلیل جامعه شناسی بحران های حکومت حضرت علی، ابتدا لازم است با نگاهی کلان ویژگی های کلی جامعه سنتی عرب و تحولات به وجود آمده در آن را بررسی کنیم.

mostafa saidi بازدید : 16 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

اندیشه سیاسی علوی در نامه های نهج البلاغه(نامه 2)

داستان بیست و پنج سال خانه نشینی امیرالمؤمنین علیه السلام داستانی غم انگیز است و چه بهتر که خلاصه ماجرا را از زبان خود آن بزرگوار بشنویم:

«نخستین خلیفه، جامه خلافت را به تن کرد و می دانست که محور گردونه خلافت منم... در چنین شرایطی، دامن از خلافت پیچیدم و نیک اندیشیدم که چه باید کرد. سرانجام به اینجا رسیدم که صبر پیشه کنم؛ حال آنکه میراثم را غارت کردند و من همانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم دارد، تحمّل کردم.

او که می خواست در زندگی خلافت را واگذارد، با فرارسیدن مرگش خلافت را به عقد دیگری درآورد. با دست به دست شدن خلافت، مردم چنان گرفتار شدند که گویی بر اسبی سرکش نشسته اند که راه را گم کرده است.

چون زندگانی دومین خلیفه سپری شد، گروهی را نامزد کرد و شورایی پدید آورد که من هم یکی از اعضای آن بودم. خداوندا، چه شورایی! چرا مرا در صف اینان قرار دادند؟! یکی از آنها کینه توزی کرد و دیگری داماد خود را ترجیح داد و طلحه و زبیر -همان آتش افروزان فتنه ناکثین- هیچ به حساب نیامدند و سرانجام سومین خلیفه بر سر کار آمد و خویشاوندانش به غارت بیت المال و زراندوزی پرداختند. او همچون شتری افسار گسیخته، به زیاده روی و پرخوری پرداخت و خوار و نگون سار شد.

در این هنگام، مردم به سوی من هجوم آوردند و دو فرزندم حسن و حسین فشرده شدند و پهلویم آزرده گشت.

من به حکم وظیفه، به پای خاستم و با مردم بیعت کردم؛ ولی فتنه گران، بیکار ننشستند. گروهی پیمان شکنی کردند و بیعت خود را زیر پا گذاشتند و آغازگر فتنه ناکثین شدند و گروهی از جمع دینداران بیرون شدند و فتنه مارقین را پدید آوردند. گروهی دیگر با جور و طغیان و ستمکاری، برنامه ریزان فتنه قاسطین شدند(1)».

بدین ترتیب، خلافت عدل علوی با سه فتنه بزرگ ناکثین و قاسطین و مارقین روبه رو شد.

«ناکث» از مادّه «نَکَثَ» به معنای بیعت شکن است و «قاسط» از «قسوط» به معنای ستمگر و جائر، و «مارق» از «مروق» به معنای تیری است که از کمان می پرد(2).

هسته مرکزی ناکثین، طلحه و زبیر و عایشه و هسته مرکزی قاسطین، معاویه و عمروعاص بودند. مارقین، همان خوارج بودند که در جنگ صفّین پس از قضیه حکمیّت از لشگر امیرالمؤمنین علیه السلام جدایی گزیدند و از جنگ با معاویه سر باز زدند و در نهروان با جمعیّتی دوازده هزار نفری به آرایش لشگر پرداختند و عبداللّه بن وهب راسبی و حرقوص بن زهیر بجلی را به رهبری و فرماندهی برگزیدند. سرانجام پس از گفتگوهای بسیار، هشت هزار نفر آنها کناره گیری کردند و چهار هزار نفر آنها باقی ماندند و همه آنها جز نه نفر کشته شدند؛ ولی فتنه آنها ادامه پیدا کرد(3).

او در نامه خود به مردم کوفه، هم نشان داد که که خود در جریان قتل عثمان چه موضعی داشته و هم موضع مهره های اصلی فتنه ناکثین - یعنی عایشه و طلحه و زیبر- را برای آنها روشن ساخت. از آنجا که جمعیّت قابل توجّهی تحت تأثیر شبهه پراکنی ها نبودند و قصّه پیراهن خونین عثمان آنها را نفریفته بود، به یاری حضرتش شتافتند و کار، آنگونه پیش رفت که موجب خشنودی خدا و رسول و آرامش وجدان همه حق جویان آگاه بود.

کارهای عثمان برای مردم، قابل توجیه نبود. در دوران خلافت او، خزانه دولت اسلامی، تیول فامیل های اموی او شده بود. مردم از او می خواستند که توبه کند و رفتار خود را تغییر دهد. مصریان از عبداللّه بن ابی سرح -والی مصر- ناراضی بودند. جمعی از آنان به مدینه آمدند و تظلّم کردند. عثمان او را عزل کرد و محمّدبن ابی بکر را به ولایت مصر برگماشت. آنها به همراه محمد، رهسپار مصر شدند. در بین راه به قاصد عثمان برخوردند که باشتاب، به سوی مصر می رفت. او را تفتیش کردند و نامه عثمان را نزد او یافتند که به والی معزول، دستور داده بود که محمد را بکشد و همراهانش را سر و ریش بتراشد و زندان کند و برخی از آنها را به دار آویزد. مصریان بازگشتند و با برخی از قبائل مدینه همدست شدند و عثمان را در خانه اش محاصره کردند و آب را بر او بستند؛ ولی امیرالمؤمنین علیه السلام سه مشک آب برایش فرستاد. این محاصره، چهل و نه روز طول کشید و سرانجام عثمان به دست دو تن از مهاجمان به قتل رسید(4).

در آن شرایط سخت و بحرانی -که نتیجه سیاست های غلط عثمان و اطرافیانش بود- هیچ کس به اندازه امیرالمؤمنین علیه السلام در حقّ او خیرخواهی نکرد؛ چراکه نه مهاجرین از او دل خوشی داشتند و نه انصار. هنگامی که حکومتی جنبه فامیلی به خود بگیرد، نتیجه ای جز این نخواهد داشت. خیرخواهی امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به عثمان در آن روزهای سخت، همان بود که به اهل کوفه نوشت:

«کنتُ رَجُلاً مِنَ المُهاجِرینَ أُکْثِرُ استعتابَهِ و أُقِلُّ عِتابَهِ(5)».

«من یکی از مهاجرین بودم که بیشتر خشنودی وی را می خواستم و کمتر او را سرزنش می کردم».

امّا طلحه و زبیر و عایشه در آن روزها راه و رسم دیگری داشتند. آنها مردم را تحریک می کردند و به کمتر چیزی که راضی بودند، ریخته شدن خون عثمان بود. درباره رفتار طلحه و زبیر نوشت:

«و کانَ طلحةُ و الزّبیرُ أهونُ سیرِهِما فیهِ الوَجیفُ و أرْفقُ حدائهِمَا العَنیفُ(6)».

«آسان ترین کار طلحه و زبیر این بود که بر عثمان بتازند و با تندروی های خود ناتوان و درمانده اش کنند».

طلحه

mostafa saidi بازدید : 15 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

به دنبال فساد مالی و اداری وسیع دستگاه خلافت عثمان، شورش گسترده ای در مصر و کوفه و مدینه بر ضدّ وی شکل گرفت و سرانجام به قتل وی منجر گردید.

پس از قتل عثمان، مردم به صورت طبیعی با استقبال و علاقه فراوان، با حضرت علی علیه السلام بیعت کردند؛ امّا فضای سیاسی کشور اسلامی، با یک سلسله توطئه ها و فتنه ها آشفته گشت و برخی از چهره های بارز جاه طلب و مقام پرست، به کارشکنی در برابر حکومت قانونی و مردمی و عدالت گستر علی علیه السلام پرداختند و بلوای جنگ جمل و سپس جنگ صفین و خوارج را برپا کردند.

بخشی از نامه ها و خطبه های امام، در نهج البلاغه، پیرامون همین فتنه هاست است. در این سلسله مقالات، نامه های حضرت در این باره بررسی می شود.

با کشته شدن عثمان، مدینه چهره دیگری پیدا کرد. شهری که از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا سال قتل عثمان به مدّت سی و پنج سال، مرکز فرماندهی و عزل و نصب ها بود و تصمیمات مربوط به اداره جهان اسلام -که روز به روز گسترده تر شده بود- از آنجا گرفته و ابلاغ می شد و با سیاست مدارا و اغماض امیرالمؤمنین علیه السلام از آرامش نسبی برخوردار بود، ناگهان مبدّل به کانون فتنه شد.

توده مردم، پس از عثمان با حضرتش بیعت کرده اند و اینک پس از بیست و پنج سال، آسیاب خلافت بر محور خویش قرار گرفته و کشتی رهبری و سیاست امّت را ناخدایی دیگر -که جز او ناخدایی نبوده- آمده است. حضرت در نامه ای که به اهل کوفه نگاشته، چهره مدینه را اینگونه ترسیم کرده است:

«وَ اعْلَمُوا أنّ دارَ الهجرة قد قلعَتْ بِأهلِها و قلعوا بها و جاشَتْ جیشَ المِرْجَلِ و قامتِ الفتنةُ علی القطب(1)».

«بدانید که خانه هجرت، اهل خود را رها کرد و شهروندان، رهایش کردند و همچون دیگ جوشان به جوش و خروش درآمده و فتنه و آشوب بر مدار خویش قرار گرفته است».

یک رهبر سیاسی دوراندیش و مردمی، برای جلب همکاری مردم، بهترین راه را انتخاب می کند و همان طوری که امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه به مرزبانان گوشزد کرد(2)، هیچ رازی از آنها پنهان نمی کند و در این راه برای او هیچ منطقه ممنوعه ای وجود ندارد، مگر در مورد اسرار و نقشه ها و برنامه های جنگی که افشای آن موجب بهره گیری و سوء استفاده دشمن می شود. به همین جهت است که او در نامه ای به اهل کوفه می نویسد:

«إنّی أخبِرُکم عن أمرِ عثمانَ حتّی یکون سَمْعُهُ کعیانِه(3)».

«من شما را از کار عثمان چنان آگاه می کنم که شنیدن آن، همچون دیدن آن باشد».

در دنیای آن روز که وسایل اطلاع رسانی بسیار ضعیف بود و شایعه پراکنی ها و جوّسازی ها مردم را گیج و حیران می کرد و در تشخیص وظیفه دینی و سیاسی ناتوان می ساخت، بهترین راه همان است که امیرالمؤمنین علیه السلام برگزید و حقایق را بدون کمترین ابهام و پرده پوشی برای آنها برملا کرد. دسیسه گران می کوشیدند که امیرالمؤمنین علیه السلام را مقصّر اصلی قتل عثمان معرفی کنند و خون عثمان را بهانه ای برای فتنه جویی و آشوب و در تنگنا قرار دادن حکومت علوی قرار دهند.

در آن شرایط، اطلاع رسانی دقیق حضرت، بسیار کارساز بود و آنهایی که از غرض و مرض برکنار بودند، به یاریش برخاستند و غائله بصره را فرو نشاندند. هرچند شهر کوفه هم از وجود فتنه گران خالی نبود، ولی نامه امام، کار خود را کرد و اثر خودش را بخشید و جمعیّتی قابل توجه را برای جنگ با فتنه گران آماده کرد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام دسنور داده بود با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد(4).

رهبر بزرگ اسلام فرمود:

«یجیی ءُ کلُّ ناکِثِ بیعةِ إمامٍ أجذمَ حتّی یدخُلَ النّارَ(5)».

«روز قیامت، کسی که بیعت امام (برحق) را شکسته است، در حالی که جذامی است، وارد صحرای محشر می شود، تا داخل آتش گردد».

امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه دل نشین «قاصعه(6)» -که حضرت در آن متکبّران را خوار شمرده و کبر و بزرگی فروشی را از آنان دور ساخته- فرمود:

«ألا و قد أمرنیَ اللّه بقِتالِ أهل البَغْیِ و النَّکْثِ و الفَسادِ فی الارضِ(7)».

«هان! خداوند مرا به جنگ با تجاوزکاران و بیعت شکنان و آنهایی که در روی زمین به فساد و تبهکاری می پردازند، فرمان داده است».

در ادامه می فرماید:

«با پیمان شکنان و ناکثین جنگیدم و با قاسطین جهاد کردم و مارقین را خوار و زبون ساختم(8)».

پیمان شکنی -چه در امور شخصی و چه در امور سیاسی و اجتماعی- از صفات زشت و نشان پستی و ناجوانمردی است. به همین جهت است که امام در یکی از دعاهای خود به پیشگاه خداوند عرضه می دارد:

«و احْشُرنا فی زُمرتِهِ غیرَ خزایا و لا نادمینَ و لا ناکبینَ و لا ناکثینَ و لا ضالّین و لا مضلّین و لا مفتونین(9)».

«خدایا ما را با پیامبرت محشور کن که نه خوار و نه پشیمان و نه دور از راه حق و نه پیمان شکن و نه گمراه و نه گمراه کننده و نه شیفته و فریفته هوای نفس باشیم».

از سخنان حضرت استفاده می شود که از واقعه جمل و فتنه طلحه و زبیر و عایشه، دل پردردی داشته است. آنها بودند که برای نخستین بار، جهان اسلام را به آشوب کشاندند و آن یکپارچگی ای که امیرالمؤمنین علیه السلام با صبر و بردباری و درایت و رهبری حکیمانه -در عین خانه نشینی و محرومیّت از حقّ مسلّم خویش(10)- برای جامعه اسلامی به ارمغان آورده بود، از میان بردند. آنها اگرچه در بصره شکست خوردند، ولی به آشوب گران و قاسطین و مارقین جرأت دادند که در برابر حکومت الهی و مردمی علوی بایستند و نگذارند که جهان اسلام از شهد ناب عدالت و مساوات و رشد سیاسی و توسعه اقتصادی و تعالی فرهنگی و تکامل اخلاقی و سعادت همه جانبه دنیوی و اخروی برخوردار و بهره مند شوند. به خصوص اینکه در این فتنه دست خیانت بنی امیّه و سردسته های فتنه قاسطین آشکار بود و آنها بودند که با تحریکات و توطئه های خویش طلحه و زبیر را به بیعت شکنی و عایشه را به فتنه گری واداشتند.

mostafa saidi بازدید : 14 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

چکیده

این نوشتار، قسمت دوّم مقاله ای است که قسمت نخست آن در شماره پیشین فصلنامه تاریخ در آینه پژوهش ارائه شد. در بخش نخست، با مطالبی مانند تعریف لغوی و اصطلاحی ارجاء و خاستگاه آن، مراحل تطوّر اندیشه ارجاء، حسن بن محمد بن حنفیه و انگیزه های او از طرح اندیشه ارجاء و حزب دینی یا سیاسی بودن مرجئه آشنا شدیم. اکنون، این قسمت با بررسی شواهد تاریخیِ همسازی یا ناهمسازی مرجئه با بنی امیه و نقد هر یک از آن ها و ارائه نظری میان دو دیدگاه و نیز معرفی رهبران و فرقه های مرجئه، مرجئه و اباحی گری و مرجئه در احادیث شیعه تقدیم می شود.

همسازی یا رویارویی مرجئه با بنی امیه

ابهام در همسازی یا رویارویی مرجئه با بنی امیه و وجود شواهدی در تاریخ برای هر یک از این دو نظر، موجب بهوجود آمدن بحث هایی میان برخی پژوهشگران گردیده است. با این که بیشتر محققان، مرجئه را هواخواه امویان دانسته، برخی با ارائه شواهدی آنان را ضدّ بنی امیه معرفی کرده اند. در این جا ابتدا دیدگاهی که مرجئه را هواخواه و همساز امویان دانسته، تبیین می کنیم و سپس به دیدگاه دوم و شواهد آن، اشاره کرده و در پایان این بحث، نظر خویش را بیان می کنیم.

همگرایی باورهای سیاسی و کلامی مرجئه با امویان

برخی باورهای سیاسی و مذهبی مرجئه، هر گونه تردیدی را درباره همسازی آنان با حاکمیت امویان بر طرف می سازد. این فرقه در برابر آرای خوارج که خلفای اموی را غاصب شمرده و خلیفه مرتکب گناه کبیره را از جرگه مسلمانان خارج می کردند و جهاد بر ضدّ هر فرمانروای کافر را لازم می شمردند، اندیشه سهل گیری داشته و خلیفه گناه کار را واجب الاطاعه می دانستند. پی آمد این اندیشه مرجئیان، هواخواهی از امویان نژادپرست بود که عملی شد.2 آنان بر خلاف خوارج، اعتقاد داشتند که مسلمان با ارتکاب گناه کبیره از اسلام خارج نمی شود. همین عقیده موجب شد که سیاست خود را بر سکوت و اطاعت محض از حکومت استوار سازند و بگویند که اگر امام مرتکب گناه کبیره هم شود، از مسلمانی خارج نمی شود و واجب الاطاعه است و نمازی که به امامت او به جا آورده شود معتبر است.

مرجئه معتقد بودند که همه چیز به ایمان بستگی دارد و اگر ایمان درست باشد، نبود عمل، بدان زیان نمی رساند، در صورتی که عمل بی ایمان سودمند نیست. آنان از این عقیده خود چنین نتیجه می گرفتند که امویان، مسلمان حقیقی و اهل قبله اند و تردید پارسایان در حقّ آنان پایه ای ندارد.3 آنان هم چنین معتقد بودند که حکومت امویان به خواست خدا بوده و به همین جهت قانونی است، حتی اگر گناهی هم مرتکب شده باشند. به عقیده آنان فقط باید با آن هایی مبارزه کرد که به سوی جماعت شمشیر می کشند. آنان ماهرانه با احزاب قدیمی برخورد می کردند و می کوشیدند هم رنگ جماعت شوند. بنابراین، آن ها اگرچه در واقع تابع امویان نبودند، اما حکومت آنان را به رسمیت می شناختند و در ضمن، حق انتقاد از برخی اعمال ناحق را برای خود نگه می داشتند.4

مرجئیان بر خلاف خوارج می گفتند چون شخص ِ مسلمان در صورت ارتکاب گناه کبیره هم مسلمان است، پس باید از خلیفه گناه کار نیز اطاعت کرد. آنان بدین طریق به هواداری امویان برخاسته بودند.5 با اظهار اطاعت این فرقه از امویان و مشروع و واجب الاطاعه شناختن آنان، بزرگان این مذهب از توجهات و سرپرستی های خلفای نخست اموی بهره مند شدند و در پایتخت آن ها، دمشق، در کنارشان قرار گرفتند، در حالی که فرقه های دیگر با انواع شکنجه ها و اذیت و آزارها روبه رو شدند.6

اندیشه ارجاء در شکستن روح انقلابی اسلام و تغییر مسیر آن، تأثیر زیادی داشت. با توجه به این که بیشتر تبلیغ کنندگان آن از دانشمندان و رجال دین و متکلمان بودند، نتیجه قطعی این تفکر این بود که بر مردم واجب است بی قید و شرط، سلطه گری، حکم فرمایی و برتری را به امویان و دیگر حاکمان واگذارند، هر چند اینان ستم گری، گردن کشی و زورگویی را به بالاترین حدّ برسانند. این، گمشده ای بود که حکمرانان، آن را از ارجاء می خواستند، زیرا این عقیده از کاخ های آنان سر در آورده بود.7 اعتقاد به کفایت اقرار ظاهری اهل قبله برای مؤمن بودن و زیان بار نبودن ارتکاب گناه کبیره برای ایمان و هم چنین ناروا دانستن اظهار نظر درباره افراد فاسد و گناه کار و وانهادن این امور به روز واپسین، دیگر برای اصلاح فردی و اجتماعی، انگیزه ای باقی نمی گذارد.

مرجئیان به سبب این اعتقادات، بزرگ ترین خدمت را به حزب اموی می کردند. در واقع، آنان با اعلان بی طرفی در درگیری های سیاسی، به سود بنی امیه عمل می کردند. مرجئه، که از نفوذ سنن و مواریث معتزله نخست برکنار نبودند، در حقیقت وجودشان، از اسباب مزید و دوام حکومت اموی بود. این فرقه خلفا را چون به حکم ظاهر، مسلمان بودند، مؤمن می شمردند و خروج بر آن ها را روا نمی دانستند یا دست کم تشویق نمی کردند.8 مرجئه بر مبنای احکام دین از امویان پشتیبانی می کردند، چون از نظر سیاسی، این عقیده که مرتکب کبیره از امت طرد نمی شود، بدان معنا بود که خلیفه اموی، به صرف این که مرتکب اعمالی شده که بعضی مسلمانان آن را گناه می دانند از عضویت در امت اسلامی محروم نمی شود، از این رو قیام علیه امویان مشروع نبود.9

مصالحه مرجئه با امویان و سکوت آنان در برابر مخالفت بنی امیه با کتاب و سنت، موجب جدایی قدریه از آنان گردید.10 هم چنین یکی دانستن حق و قدرت از طرف مرجئه موجب انتقاد قدریون از آنان شد.11

شیوه برخورد مرجئه با بنی عباس نیز همراه با مسالمت و صلح بود، به طوری که در تاریخ بغداد آمده است که مأمون می گفت: «الارجاء دین الملوک». یک معنای این جمله آن است که ارجاء دینی است که پادشاهان از پیروان خود می پسندند.12

با این که اصل ارجاء، توقف و ترک سخن در حق برخی صحابه بود، اما این اصل بعدها فراموش گردید و اصل دیگری جایگزین آن شد و آن، بحث ایمان و کفر، و مؤمن و کافر بود. از این رو، اقرار بدون عمل یا شناخت قلبی بدون قیام به ارکان، رکن اساسی فرقه مرجئه گردید، به طوری که هر جا مرجئه اطلاق می شد، همین معنا به ذهن خطور می کرد.

هر دو اصل ( توقف درباره صحابه و عدم تأثیر عمل در ایمان) به نفع حاکمیت بنی امیه بود، از این رو امویان آنان را تأیید می کردند، چون اصل نخست، انسان را در تشخیص مصیب و مخطی، قاصر می داند، بنابراین از حکم کردن درباره یزید و حجاج و عبدالملک پرهیز می کند. اصل دوم نیز شهادت لفظی به توحید یا شناخت قلبی را در داخل کردن فرد در زمره مؤمنان کافی می دانست، پس جنگ با او حرام است، و این، آرزوی امویان بود.13 احمد امین در بحثی با عنوان ارجاء و سیاست می نویسد:

آرای مرجئه در مؤمن دانستن همه طوایف و گسترش دایره مؤمنان، گرچه به طور غیر مستقیم خدمت گذار سیاست بود، دست کم این اثر را داشت که معتقدان به آن را بی تفاوت می نمود، نه ضد دولت و نه همراه آن، زیرا وقتی آن ها همه موافقان و مخالفان عثمان و یاران علی(علیه السلام) و معاویه را مؤمن معرفی کردند، نتیجه این بود که نگاهشان به معاویه و یارانش مانند نگاهشان به علی(علیه السلام) و یارانش خواهد بود و همسازی و مسالمت با بنی امیه را درست تلقی خواهند کرد و خلفای اموی را مؤمنانی خواهند دانست که قیام بر ضد آن ها صحیح نخواهد بود. از این روست که در تاریخ نمی بینیم امویان با مرجئه درگیر شده باشند، در حالی که با خوارج و شیعه درگیر بودند، بلکه آن ها کسانی را که به ارجاء معروف بودند، به کار گماردند، مانند یزید بن مهلب که ثابت بن قطنه، شاعر مرجئی را به کار گمارد. گرچه امویان برخی از مرجئه را آزار و اذیت کردند، اما این به دلیل عقیده ارجاء آنان نبود، بلکه انگیزه های دیگری در کار بود. مثلا حارث بن سریج را که از رهبران مرجئه بود، در زمان مروان بن محمد کشتند، اما نه به سبب ارجاء، بلکه به علت قیامش و با انگیزه های قبیلگی و دشمنی های شخصی. هم چنین اگر منصور عباسی، ابوحنیفه را آزار می داد، به دلیل عقیده ارجاء او نبود، بلکه به سبب تمایلش به نفس زکیه بود و برتری دادن او بر منصور بود.14

گیب نیز مرجئه را از موافقان سیاسی حکومت اموی، معرفی کرده است.15 از مجموع آن چه گفته شد، می توان چنین نتیجه گرفت که مرجئه با اندیشه های خویش فضای فکری جامعه را برای پذیرش حکومت امویان فراهم ساخته بودند. آنان چون معتقد بودند کسانی هم که از امام فاسدی پیروی می کنند می توانند مسلمان صالحی باشند و هم چنین چون معیّن نمی کردند چه کسی استحقاق خلافت دارد - علی(علیه السلام) یا عثمان؟ - زمینه را برای خلافت امویان فراهم می ساختند. آن ها حتی برای این که از تندروی و جنگ داخلی میان مسلمانان بکاهند، می گفتند مانعی ندارد که دو خلیفه، هم زمان حکومت کنند.16

mostafa saidi بازدید : 53 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (1)

 

تعریف لغوی ارجاء

واژه «ارجاء» از ریشه «جاء» مشتق شده و به معنای تأخیر انداختن است.2 در آیات شریفه «ترجیء من تشاء منهنّ»3 و «و آخرون مرجون لأمر الله»4 نیز به همین معنا آمده است.5 در حدیث توبه کعب بن مالک که یکی از متخلفان در جنگ تبوک بود و پس از پنجاه روز توبه او پذیرفته شد6 نیز به همین معنا آمده است: «أرجأ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أمرنا; پیامبر(صلی الله علیه وآله) کار ما را به تأخیر انداخت».7

تعریف اصطلاحی ارجاء

بر اساس تعریفی که از ارجاء در لغت ارائه شد، مرجئه که اسم فاعل از مصدر ارجاء است، به فرقه ای گفته می شود که معتقد بودند با داشتن ایمان، معصیت زیانی نمی رساند، همان طور که با کفر، اطاعت سودی ندارد. این ها را «مرجئه» نامیدند، چون در باور ایشان خداوند عذاب گناه کاران را درباره معاصی به تأخیر انداخته است.8 مقریزی در این باره می نویسد: ارجاء یا از واژه «رجاء» مشتق شده است، چون مرجئه برای گناه کاران امید ثواب از خداوند داشته و می گفتند با ایمان، معصیت زیان بخش نیست، همان گونه که با کفر طاعت سودمند نیست، یا این که مشتق از ارجاء به معنای تأخیر است، چون این ها حکم اصحاب کبائر را تا آخرت به تأخیر می انداختند.9 برخی در تعریف مرجئه چنین گفته اند: « و المرجئة هم الذین أخّروا الأعمال و لم یعتقدوها من فرائض الایمان;10 مرجئه کسانی هستند که عمل را از ایمان به تأخیر افکنده و آن را از شرایط ایمان به شمار نمی آورند».

افزون بر این تعریف ها مرجئه، به تأخیر انداختن رتبه علی (علیه السلام) به مرتبه چهارم، پس از خلفای سه گانه، نیز تعریف شده است.11 درباره هر یک از این تعاریف به تفصیل سخن خواهیم گفت.

خاستگاه تاریخی ارجاء

اندیشمندان جامعه شناسی معرفت بر این باروند که همه آرای کلامی و فلسفی، زمینه های سیاسی و اجتماعی دارند.12 هر چند ممکن است در کلیّت این باور تردید وجود داشته باشد، اما بدون شک درباره خاستگاه فرقه مرجئه درست به نظر می رسد.13 مسلمانان در عصر نبوی با وجود نقش کاریزمای حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)یکپارچه بودند و کمتر دچار اختلاف می شدند و در صورت بروز اختلاف بلافاصله حضور آن حضرت مشکل را بر طرف می کرد. اما پس از رحلت آن حضرت آنان دچار اختلاف و چند دستگی شدند.

افزون بر حادثه سقیفه بنی ساعده که نخستین اختلاف میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره مسئله امامت و رهبری جامعه اسلامی بود، شورش اهل ردّه نیز رخ داد. مقدسی می نویسد: پس از مسئله امامت، نخستین اختلافی که میان مسلمانان روی داد جنگ با مانعان زکات بود. نظر ابوبکر این بود که باید با آنان جنگید، اما مسلمانان ابتدا با او مخالفت کردند و پس از مدتی رأی او را پذیرفتند.14شهرستانی نیز ضمن شمردن نخستین اختلاف ها میان مسلمانان، هفتمین اختلاف را ماجرای اهل ردّه و جنگ با مانعان زکات دانسته است.15 هر چند این فتنه به زودی سرکوب شد، اما بذر سؤال های بسیاری را در ذهن جامعه کاشت. ایمان یعنی چه؟ نشانه های آن چیست؟ اگر کسی نماز یا زکات را ترک کند آیا می توان هم چنان او را مسلمان نامید؟ اما هنوز زمان آن نرسیده بود که این گونه ابهام ها و اشکال های ذهنی زمینه ساز مجادلات عقلی و استدلالی شود.16

پس از ماجرای قتل عثمان و جنگ های داخلی عصر علی (علیه السلام) با گروه های سه گانه ناکثین، قاسطین و مارقین، جریان های گوناگونی در جامعه پدید آمد که هر یک دیدگاه های سیاسی و عقیدتی متفاوتی داشتند. در این میان، اقلیتی حضور داشتند که با استناد به سخنانی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مردم را به بهانه دوری از فتنه، به سکوت و پرهیز از جنگ فرا می خواندند. شاخص ترین شخصیت های این گروه که فکر و اندیشه آن ها باعث پیدایش فرقه مرجئه گردید، عبارت اند از: سعد بن ابی وقاص17، محمد بن مسلمه انصاری18، عبداللّه بن عمر19، اسامة بن زید20،ایمن بن خریم اسدی21، اهبان بن صیفی22، عمران بن حصین الخزاعی23 و ابو بکره نفیع بن حارث ثقفی.24

این گروه، درگیری داخلی مسلمانان را فتنه خوانده و بهترین وظیفه را دوری از فتنه و پرهیز از ریختن خون هر مسلمانی می دانستند. اینان می گفتند ما خود از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیده ایم که فرمود: تا می توانید در فتنه وارد نشوید و در صورت ورود به آن، عبداللّه مقتول باشید بهتر است تا عبداللّه قاتل.25 سعد بن ابیوقاص می گفت: من با دو گوش و قلبم شنیدم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «ِان استطعت اَن تکون انت المقتول و لا تقتل احداً من اهل الصلاة فافعل، قالها ثلاثاً».26 خالد بن سمیر می گوید: به عبداللّه بن عمر گفته شد، کاش امور مردم را بر عهده می گرفتی چون آن ها تو را می خواهند. ابن عمر گفت: اگر مردی از مشرق مخالفت کرد چه کنیم؟ گفتند: مخالف را می کشیم و کشتن یک نفر در برابر مصلحتِ امت چیزی نیست. ابن عمر پاسخ داد: من دوست ندارم فرد مسلمانی کشته شود، گرچه تمام دنیا و آن چه در آن است از آنِ من باشد و تمام مسلمانان به شمشیری دست برده باشند که من هم به دست گیره آن دست گرفته باشم.27 گفتنی است که مشی سیاسی وی چنین بود که هر کس به قدرت می رسید، پشت سرش نماز می گزارد و زکات مالش را به او می پرداخت.28

mostafa saidi بازدید : 16 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

الف) پیدایش خوارج:

خوارج یعنی شورشیان. ... پیدایش آنان در جریان حکمیّت است. در جنگ صفّین در آخرین روزی که جنگ به نفع علی علیه السلام خاتمه می یافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یک نیرنگ ماهرانه ای زد. ... دستور داد قرآن ها را بر سرنیزه ها بلند کنند(1) که مردم! ما اهل قبله و قرآنیم. بیائید آن را در بین خویش حَکَم قرار دهیم. ...

علی فریاد برآورد بزنید آنها را ... حقیقت و جلوه راستین قرآن منم. اینها کاغذ و خطّ را دستاویز کرده اند تا حقیقت و معنی را نابود سازند. خوارج به علی علیه السلام فشار آوردند. جنگ را متوقّف ساختند تا(2) مجلس حَکَمیّت تشکیل شود. ...لشکر دشمن بدون کوچک ترین اختلافی با اتّفاق نظر، «عمروعاص»، عصاره نیرنگ ها را انتخاب کردند. علی، «عبداللّه بن عبّاس» سیاستمدار و یا «مالک اشتر» مرد فداکار و روشن بینِ با ایمان را پیشنهاد کرد و یا مردی از آن قبیل را. امّا آن احمق ها به دنبال هم جنس خویش می گشتند و مردی چون «ابوموسی» را که مردی بی تدبیر بود و با علی علیه السلام میانه خوبی نداشت(3)، انتخاب کردند. ... پس از ماه ها مشورت، عمروعاص به ابوموسی گفت: بهتر این است که به خاطر مصالح مسلمین نه علی باشد و نه معاویه، سومی را انتخاب کنیم و آن جز «عبداللّه بن عمر»، داماد تو، دیگری نیست. ... بر این مطلب توافق کردند و اعلام کردند که مردم برای استماع نتایج حکمیّت جمع شوند. عمروعاص با چاپلوسی هرچه تمام تر ابوموسی را فریب داد تا او شروع به سخن نماید. ابوموسی نیز به سخن در آمد که: ما پس از مشورت، صلاح امّت را در آن دیدیم که نه علی باشد و نه معاویه، دیگر مسلمین خود می دانند هر که را خواسته،انتخاب کنند. و انگشترش را از انگشت دست راست بیرون آورد و گفت: من علی را از خلافت خلع کردم هم چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون آوردم. این را گفت و از منبر به زیر آمد.

عَمروعاص حرکت کرد و بر منبر نشست و گفت: سخنان ابوموسی را شنیدید که علی را از خلافت خلع کرد و من نیز او را از خلافت خلع می کنم هم چنان که ابوموسی کرد. و انگشترش را از دست راست بیرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ کرد و گفت: معاویه را به خلافت نصب می کنم هم چنان که انگشترم را در انگشت کردم. این را گفت و از منبر به زیر آمد.(4)

مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسی حمله بردند و بعضی با تازیانه بر وی شوریدند. او به مکّه فرار کرد و عمروعاص نیز به شام رفت.

خوارج که به وجود آورنده این جریان بودند، پیش علی آمدند که نفهمیدیم و تن به حکمیّت دادیم. هم تو کافر گشتی و هم ما. ما توبه کردیم، تو هم توبه کن. ... علی گفت: توبه به هر حال خوب است «اَسْتَغْفِرُاللّه َ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار می کنیم. گفتند: این کافی نیست بلکه باید اعتراف کنی که «حَکَمیّت» گناه بوده و از این گناه توبه کنی. گفت: آخر من مسئله تحکیم را به وجود نیاوردم، خودتان به وجود آورید و نتیجه اش را نیز دیدید. و از طرفی دیگر، چیزی که در اسلام مشروع است، چگونه آن را گناه قلمداد کنم و گناهی که مرتکب نشده ام، به آن اعتراف کنم. ...

از اینجا به عنوان یک فرقه مذهبی دست به فعّالیّت های تبلیغی حادّی زدند. ...(5) کم کم به فکر افتادند که به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را کشف کنند. به این نتیجه رسیدند که: عثمان، علی و معاویه همه بر خطا و گناهکارند و ما باید با مفاسدی که به وجود آمده، مبارزه کنیم. امر به معروف و نهی از منکر نمائیم. لذا مذهب خوارج تحت عنوان «وظیفه امر به معروف و نهی از منکر» به وجود آمد.(6) اوّلین جریان جمودآمیزی که در تاریخ اسلام پیدا شد، جریان «خوارج» بود.(7)

ب) خوارج، مشکل اساسی علی علیه السلام :

مشکل اساسی که من می خواهم عرض کنم که همه اینها مقدّمه برای این مطلب بود؛ این است: در زمان پیغمبراکرم، طبقه ای که پیغمبراکرم به وجود آورد صرفا یک طبقه ای نبود که یک انقلاب بپا شود و عدّه ای در زیر یک پرچمی جمع شوند. پیغمبر یک طبقه ای را تعلیم داد. متفقّهشان کرد. قدم به قدم جلو آورد. تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجا در روح این ها نفوذ داد. پیغمبر سیزده سال در مکّه بود. انواع زجرها و شکنجه ها و رنج ها از مردم قریش متحمّل شد ولی همواره دستور به صبر می داد ... در آخر فقط اجازه مهاجرت داد که عدّه ای به حبشه مهاجرت کردند، و مهاجرت سودمندی هم بود ...

mostafa saidi بازدید : 16 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

الف) پیدایش خوارج:

خوارج یعنی شورشیان. ... پیدایش آنان در جریان حکمیّت است. در جنگ صفّین در آخرین روزی که جنگ به نفع علی علیه السلام خاتمه می یافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یک نیرنگ ماهرانه ای زد. ... دستور داد قرآن ها را بر سرنیزه ها بلند کنند(1) که مردم! ما اهل قبله و قرآنیم. بیائید آن را در بین خویش حَکَم قرار دهیم. ...

علی فریاد برآورد بزنید آنها را ... حقیقت و جلوه راستین قرآن منم. اینها کاغذ و خطّ را دستاویز کرده اند تا حقیقت و معنی را نابود سازند. خوارج به علی علیه السلام فشار آوردند. جنگ را متوقّف ساختند تا(2) مجلس حَکَمیّت تشکیل شود. ...لشکر دشمن بدون کوچک ترین اختلافی با اتّفاق نظر، «عمروعاص»، عصاره نیرنگ ها را انتخاب کردند. علی، «عبداللّه بن عبّاس» سیاستمدار و یا «مالک اشتر» مرد فداکار و روشن بینِ با ایمان را پیشنهاد کرد و یا مردی از آن قبیل را. امّا آن احمق ها به دنبال هم جنس خویش می گشتند و مردی چون «ابوموسی» را که مردی بی تدبیر بود و با علی علیه السلام میانه خوبی نداشت(3)، انتخاب کردند. ... پس از ماه ها مشورت، عمروعاص به ابوموسی گفت: بهتر این است که به خاطر مصالح مسلمین نه علی باشد و نه معاویه، سومی را انتخاب کنیم و آن جز «عبداللّه بن عمر»، داماد تو، دیگری نیست. ... بر این مطلب توافق کردند و اعلام کردند که مردم برای استماع نتایج حکمیّت جمع شوند. عمروعاص با چاپلوسی هرچه تمام تر ابوموسی را فریب داد تا او شروع به سخن نماید. ابوموسی نیز به سخن در آمد که: ما پس از مشورت، صلاح امّت را در آن دیدیم که نه علی باشد و نه معاویه، دیگر مسلمین خود می دانند هر که را خواسته،انتخاب کنند. و انگشترش را از انگشت دست راست بیرون آورد و گفت: من علی را از خلافت خلع کردم هم چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون آوردم. این را گفت و از منبر به زیر آمد.

عَمروعاص حرکت کرد و بر منبر نشست و گفت: سخنان ابوموسی را شنیدید که علی را از خلافت خلع کرد و من نیز او را از خلافت خلع می کنم هم چنان که ابوموسی کرد. و انگشترش را از دست راست بیرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ کرد و گفت: معاویه را به خلافت نصب می کنم هم چنان که انگشترم را در انگشت کردم. این را گفت و از منبر به زیر آمد.(4)

مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسی حمله بردند و بعضی با تازیانه بر وی شوریدند. او به مکّه فرار کرد و عمروعاص نیز به شام رفت.

خوارج که به وجود آورنده این جریان بودند، پیش علی آمدند که نفهمیدیم و تن به حکمیّت دادیم. هم تو کافر گشتی و هم ما. ما توبه کردیم، تو هم توبه کن. ... علی گفت: توبه به هر حال خوب است «اَسْتَغْفِرُاللّه َ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار می کنیم. گفتند: این کافی نیست بلکه باید اعتراف کنی که «حَکَمیّت» گناه بوده و از این گناه توبه کنی. گفت: آخر من مسئله تحکیم را به وجود نیاوردم، خودتان به وجود آورید و نتیجه اش را نیز دیدید. و از طرفی دیگر، چیزی که در اسلام مشروع است، چگونه آن را گناه قلمداد کنم و گناهی که مرتکب نشده ام، به آن اعتراف کنم. ...

از اینجا به عنوان یک فرقه مذهبی دست به فعّالیّت های تبلیغی حادّی زدند. ...(5) کم کم به فکر افتادند که به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را کشف کنند. به این نتیجه رسیدند که: عثمان، علی و معاویه همه بر خطا و گناهکارند و ما باید با مفاسدی که به وجود آمده، مبارزه کنیم. امر به معروف و نهی از منکر نمائیم. لذا مذهب خوارج تحت عنوان «وظیفه امر به معروف و نهی از منکر» به وجود آمد.(6) اوّلین جریان جمودآمیزی که در تاریخ اسلام پیدا شد، جریان «خوارج» بود.(7)

mostafa saidi بازدید : 19 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

فارغ التحصیل کارشناسی ارشد تاریخ از مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمهالله)

الف - اسلام; با صلابت و با تسامح

اسلام دین خشک و غیرقابل انعطاف نیست، بلکه در جای خود، گذشت، نرمش و یا صلابت و خشونت نشان می دهد; گاه بر مکلفان آسان و گاه سخت می گیرد.قرآن می فرماید: «فمن کان منکم مریضا او علی سفر فعدة من ایام اخر» (بقره: 158) ; پس آن کس از شما که (در ماه رمضان) در سفر بوده و یا بیمار باشد، روزهای دیگری را به جای آن روزه بگیرد. سپس علت این تخفیف را چنین بیان می دارد: «یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر» (بقره: 158) ; خداوند راحتی شما را می خواهد، نه سختی تان را.

یا در عین این که وضو گرفتن برای نماز از واجبات است، شارع اجازه داده که اگر روی دست و یا سایر اعضای وضو زخم است، به گونه ای که وضوی جبیره ای نیز دشوار باشد، به جای وضو، تیمم کنند.

این ها نشان می دهد که اسلام دینی حکیمانه است و لجاجت ندارد; احکام بی روح و مشقت بار بر مکلفان تحمیل نمی کند تا برای انجام آن از کارهای ضروری زندگی دور بمانند.اسلام دین زندگی است; احکامش بشر را به عزلت گزینی مبتلا نمی کند.

از امام صادق علیه السلام نقل گردیده که فرمودند: همسر عثمان بن مظعون نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و از شوهرش به دلیل بی توجهی به مسائل زندگی شکایت نمود و گفت: ای رسول خدا، عثمان روزها روزه می گیرد و شب ها به عبادت برمی خیزد.

رسول خداصلی الله علیه وآله به شدت ناراحت شدند و با همان حال، از خانه بیرون آمدند، در پی عثمان رفتند و او را در حال نماز پیدا کردند.فرمودند: «ای عثمان، خداوند مرا برای گوشه نشینی و رهبانیت نفرستاده، مرا بر شریعت مستقیمی که سهل و آسان است، مبعوث نموده.» (1) مسلم است که خداوند متعال در تشریع احکام لایتغیرش نه تنها درصدد چکیده: اندیشه تساهل و تسامح که در قرون اخیر ابتدا در مغرب زمین مطرح شد، و سپس توسط برخی روشن فکران و نویسندگان در جامعه ما مطرح گردید، رویکردی تازه نیست، صفحات تاریخ صدر اسلام نشان می دهد برخی از چهره های سرشناس سیاسی پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله در برخورد با مخالفان و منافقان و به طور کلی، عناصر غیرخودی شیوه ای متساهلانه در پیش گرفته، در اجرای حدود و نحوه تقسیم بیت المال روش آسان گیری را برگزیدند.در مقابل، حضرت علی علیه السلام و اصحاب ایشان با این سیاست مخالف بوده و با هرگونه گذشت در اجرای حدود و تقسیم غیرعادلانه و بخشش های ناروای بیت المال و سازش با منافقان و عناصر غیرخودی مبارزه کرده اند.در این نوشتار، به برخی از نزاع های امام علی علیه السلام با خواص سماحت جو اشاره گردیده و جزئیات برخی از حوادث توضیح داده شده است.پیش از ورود به بحث بیان دو نکته ضروری می نماید:

mostafa saidi بازدید : 18 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

سید محمد صادق محمدی

سؤال: با توجه به اینکه مردم می دانستند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امام علی علیه السلام را برای جانشینی خود انتخاب کرده، چرا حضرت علی علیه السلام را رها کردند و یار و یاور دیگر خلفاء شدند؟

پاسخ:

1. وجود هوای نفس

صرف دانستن غصب ولایت از طرف خلفاء نمی تواند مردم را از خلفاء دور کند؛ زیرا خیلی وقتها انسان می داند که تکلیف و راه و روش رسیدن به معبود چیست، اما در عین حال به تکلیفش عمل نمی کند یا اینکه می داند شایستگی فلان سمت و مقام را ندارد و لیاقت و شایستگی از آن دیگری است، ولی با ده­ها حیله و تزویر و ... حق او را غصب می کند؛ چنان که خود خلفاء می دانستند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز غدیر حضرت علی علیه السلام را برای جانشینی خود معرفی کرده است و تبریکات عمر را در قالب واژه «بخّ بخّ لک یا علی ...»[1] ضبط کرده اند یا اینکه عمر در بارة بیعت با ابابکر می گوید: «بیعت با ابابکر کاری بی رویه و اتفاقی و بدون تدبیر بود ... پس هر کس این اشتباه را بکند، او را بکشید!»[2] ولی با این حال منصب و مقام خلافت را از او گرفتند.

بنابراین، به همان دلیلی که خلفاء حق علی علیه السلام را غصب کردند، با آنکه می دانستند خلافت حق علی علیه السلام است، بعضی از مردم هم با اینکه می دانستند خلفاء غاصب حق علی علیه السلام می باشند، در زیر بیرق غاصبان رفتند.

ابو حامد محمد بن محمد غزالی از علماء بزرگ اهل سنت می نویسد: «همه اجماع و اتفاق بر متن حدیث دارند که در خطبة روز غدیرخم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس من مولا و آقای او هستم، بعد از من علی مولی و آقای اوست. عمر فوری مبادرت به تظاهر کرد و تبریکات لازمه را در ضمن بخّ بخّ لک یا علی تقدیم کرد. پس نفس اماره بر آنان غلبه کرد و حب ریاست و جاه طلبی عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب کرد و در سقیفه به خلیفه تراشی پرداختند و جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند، قرآن را پشت سر انداختند و احکام و سنت پیامبر را ملعبة خود کردند.»

بعد اشاره می کند به جریان مخالفت کردن عمر از آوردن قلم و کاغذ برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که نشان می دهد آنهایی که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله با فرمایش آن حضرت مخالفت کردند، کار تازه ای نکردند.

در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله هم مخالفتها کرده بودند، مثل: مخالفت از حضور در لشکر اسامه و ... سپس غزالی می نویسد: «دین را به دنیا فروختند و چه زشت معامله ای کردند... .»[3]

2. عدالت خواهی علی علیه السلام

بسیاری از مردم تحمل عدالت و عدالت خواهی علی علیه السلام را نداشتند؛ چرا که عدة زیادی از آنها رشد یافته در جامعه تبعیضی بودند و می دانستند با حاکمیت علی علیه السلام راه منافع نامشروع آنها بسته خواهد شد.

mostafa saidi بازدید : 17 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

مقاله این شماره ماهنامه بدون اطلاع از اینکه قرار است ویژه نامه ای بنام امیرالمؤمنین (ع) (برای اسفند و فروردین) فراهم شود، به نگارش آمده بود، اما پس از آگاهی از این تصمیم و در روزهای آخرین فرصت چاپ و نشر مجله، بر آن شدیم که بدون تغییر و تحول در اصل مقاله (که سخن روز بود) مقدمه ای بر آن بیفزائیم به گونه ای که اشاره ای به موضوع ویژه نامه نیز شده باشد .

با یک نگاهی کلی مفاد مقاله را بر محور پاسداری از ارزشها و مبارزه با خطر ارتجاع می یابیم که امروزه انقلاب اسلامی را تهدید می کند و تجدید نظر طلبان یعنی همان مرتجعان و منافقان زمان را به وسوسه واداشته و این خطری است که همواره انقلاب های مردمی را تهدید کرده و می کند . و اگر هوشیاری و صلابت حامیان دلسوز سپر بلای حوادث و هجمه ها نگردد، سرنوشت مکتب وانقلاب با خطر جدی روبرو خواهد بود . اسلام در صدر نخستین با همین مشکل نیز مواجه شد، منافقان و احزاب شکست خورده جاهلی، مرتجعان و واپس گرایان و در راس همه امویان، مصیبت رحلت پیامبر گرامی را مغتنم شمرده! و با سوء استفاده از این فرصت و به منظور منافع شخصی، قومی و قبیله ای و با هدف انتقام گرفتن از دعوت اسلامی که بر سیادت بت ها و سیاست بت گردان خط بطلان کشیده و منافع نامشروع سوداگران ثروت و مکنت را به خطر افکنده بود، به میدان آمده و در جبهه های مختلف به مقابله با آئین توحید و رسالت و امامت و عدل اسلامی کمر بستند که شرح آن در این سطور نمی گنجد . بدیهی است که در این مصاف حق و باطل امیرالمؤمنین و خاندانش می بایست طلایه دار پاسداری و دفاع از رسالت محمدی باشند همان رسالتی که خدا و پیغمبر برای آنان تعیین نمودند چه امامت ادامه راه به نبوت است و معیار شناخت حق و باطل علی (ع) بود و خاندان او . رسول گرامی بارها و بارها تاکید فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیثما دار . . . ; علی (ع) با حق است و حق با علی، حق بر محور وجود علی دور می زند و ایندو تا قیامت از یکدیگر جدا نخواهند شد .» (1)

و نیز فرمودند: «سیکون بعدی فتنة فاذا کان ذلک فالزموا علی بن ابیطالب فانه الفارق (الفاروق) بین الحق والباطل; پس از من فتنه هایی در پیش است در چنان شرایطی ملازم و همراه علی (ع) باشید که اوست جدا کننده حق و باطل .» (2) روایات با این مضمون فراوان است .

mostafa saidi بازدید : 11 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

یکی از مهم ترین ثمره های تاریخ، عبرت گرفتن از سرگذشت پیشینیان می باشد. قرآن کریم پس از نقل حوادث تلخ و شیرین زندگی حضرت یوسف علیه السلام می فرماید: «همانا داستان های زندگی آنان، مایه عبرت صاحبان عقل و خرد می باشد.»(1)

از این رو، بر هر امّت هوشمند و انسان مدبّر و فکور است که همواره زمان خویش را با زمان های گذشته مقایسه کرده و در صفحات تاریخ، نسخه های مشابه عصر خویش را جست وجو نموده، شرایط عهد خویش را با آن مقایسه نماید تا خطاهای آنان را تکرار ننماید. امروزه نیز شایسته است جامعه اسلامی ما در شرایط کنونی انقلاب، بیش از پیش زوایای حکومت علی بن ابیطالب علیه السلام را مورد مطالعه قرار دهد؛ چرا که زمان ما، همانند زمان حکومت علی علیه السلام می باشد، چون حاکمیت فعلی ما همچون ساختار حکومت علوی بر پایه اسلام مبتنی است و مشکلات حکومت علوی، چه در قلمرو مسائل اقتصادی و چه سیاسی و فرهنگی، به شدت شبیه مشکلات حکومتی ما می باشد. این تشابهات را در چند محور می توان مورد ملاحظه قرار داد:

1. اگر در جامعه ما شبهات فرهنگی و دینی و گرایش های التقاطی رواج یافته، در عصر علی علیه السلام نیز چنین بوده، لذا عصر حکومت علی علیه السلام به عصر شبهه افکنی و تأویل آیات قرآن و سنت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نام گرفته است، چنانچه حضرت علی در بیان فلسفه جنگ های خود می فرمود:

وضع به گونه ای شد که ما با برادرانمان در اسلام می جنگیم چرا که گمراهی و کجی و شبهه و تأویل ناروا در اسلام راه یافته است.(2)

نحن ضربناکم علی تنزیله ثمّ ضربناکم علی تأویله(3)؛ ما دیروز بر سر تنزیل قرآن با شما می جنگیدیم و امروز بر سر تأویل آن با شما می جنگیم.

 اگر در زمان ما نسل دوم و سوم انقلاب به رشد و بلوغ اجتماعی رسیده و تقریبا بخش عظیمی از جمعیت کشور را به خود اختصاص داده است و از فلسفه انقلاب اسلامی و حوادث روزهای آغازین آن و جنگ تحمیلی بی خبرند، در عصر حاکمیت مولی علی علیه السلام نیز وضع به همین ترتیب بود؛ یعنی بسیاری از مسلمانان و سپاهیان جهان اسلام از تابعین به شمار می آمدند. کسانی که نه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را دیده و نه با سنت مقدس آن حضرت آشنا بودند، نه علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را درست شناخته و نه از قدر و منزلت و علم و معرفت او اطلاع کافی داشتند. بلکه تنها با قرآن آن هم در حدّ قرائت آشنا بودند. از همین رو، به آسانی فریب خدعه منافقین را می خوردند. چنانچه بسیاری از کسانی که در صفین، دست از حمایت علی شسته و فریب قرآن های بر سر نیزه لشکر معاویه را خوردند، جزو قرّاء کوفه به حساب می آمدند.

3. اگر امروز انقلاب ما از سوی دشمن خارجی و منافقان و خودباختگان داخلی تهدید می شود، در عصر حاکمیت علی علیه السلام نیز چنین بوده است؛ از یک سو، حضرت درگیر منازعه با افرادی چون طلحه و زبیر و عایشه و سعد وقاص ها بودند، که روزی در جبهه حق می رزمیدند و در عصر نبوت دارای سوابق درخشانی بودند، ولی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، دست از ارزش ها کشیدند، و از سوی دیگر، با حزب طلقا و بنی امیه درگیر بودند که هیچ گاه اسلام را نپذیرفته و همواره کمر همت به نابودی اسلام و هدم سنت نبوی صلی الله علیه و آله بسته بودند. آنان در حقیقت مانند امریکا، این شیطان بزرگ و دشمن کینه توز انقلاب، خارج از حجاز و عراق، در گوشه ای از جهان اسلام و از طریق پایگاه های خود، برای فروپاشی و انهدام بنیان حکومت دینی و تبدیل خلافت به سلطنت تلاش می کردند.

4. اگر امروز، آهنگ بحران ناامنی و تفرقه به عنوان دو خطر بزرگ و بنیان کن به گوش می رسد و رهبر معظم انقلاب، همواره مسؤولان و گروه های سیاسی را به پرهیز از بروز این خطرها دعوت می کنند، در دوران خلافت مولی علیه السلام نیز شرایط سیاسی به همین صورت بود. به طوری که دو جنگ جمل و نهروان، محصول نفاق و تفرقه و جنگ صفین و غارت های راهزنان شام در حجاز و یمن نماد بارز ناامنی به شمار می آمدند. و شاید نامگذاری امسال به سال رفتار علوی از سوی رهبر فرزانه انقلاب، با توجه به همسانی شرایط این مقطع از انقلاب با عصر امام علی علیه السلام صورت گرفته است.

mostafa saidi بازدید : 18 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

اوضاع سیاسی اجتماعی دوران حضرت علی (ع)

آنگاه که حضرت علی (ع) زمام امور جامعه اسلامی را بدست گرفتند با مردمی مواجه شد که در مورد میزان اعتقاد به دین جدید (اسلام) و پایبندی به احکام و دستورات آن رویه یکسانی نداشتند و می شد که آنان را چهار قسمت نمود:

1 بخشی از مردم به روش عمر در تقسیم بیت المال عادت کرده بودند و فکر می کردند که اشراف عرب و قریش بر دیگران برتری دارند.

2 بخش دیگری از مردم، تفاوت در تقسیم بیت المال را تبعیض می دانستند و از آن ناراضی بودند.

3 جامعه آنروز مبتلا به رفاه زدگی بود، در آن جامعه ارزشهای دینی تضعیف شده و گرفتار انواع و اقسام فسادها بود و در واقع از اسلام، نام و آداب ظاهری اش باقی مانده بود، عده ای آنچنان به دنیا گرایش پیدا کرده بودند که به خاطر آن حاضر شدند جنگ جمل را راه بیندازند.

حضرت علی (ع) جامعه آنروز را به جامعه جاهلی تشبیه می کند.

4 مردم شام از همان اول، از طریق بنی امیه با اسلام آشنا شدند و آنها بودند که بر آن منطقه حکومت می راندند در این زمان بنی امیه و ورشکستگان سیاسی، با تبلیغات گسترده و بهره گیری از جهل مردم، تلاش کردند تا حاکمیت خود را بر این منطقه از دست ندهند و در نهایت روند جامعه اسلامی را به نحوی به نفع خود تغییر دهند.

به هر حال امام علی (ع) جای عثمان را گرفت.در همان آغاز، شام او را نپذیرفت.کم کم بصره نیز راه دیگری را و لو به طور موقت رفت.در خود مدینه نیز عده ای از اصحاب و لو انگشت شمار، از بیعت و یا از اطاعت از امام سرباز زدند.جدای از مسائل سیاسی، مسأله مهم کار تبیین دین، بویژه در موارد اختلافی و یا مستحدثه بود.در اینجا بود که دو دسته سیاسی و طبعا مذهبی پدیدار شد.کسانی که امام (ع) را پذیرفته و اطاعت او را لازم شمردند و اکثریت اینان در آن زمان عثمان را قبول نداشتند.دسته دوم کسانی که حاضر به پذیرش امام نبوده و به انگیزه مظلومیت عثمان، در برابر امام ایستادند.از این زاویه ناکثین و قاسطین تفاوتی با یکدیگر نداشتند.در اینجا دو اصطلاح مذهبی سیاسی جعل شد.یکی «شیعه علی» که به تدریج با عنوان «شیعی» یا «الشیعه» تشخص یافت.دوم شیعه عثمان که کم کم با نام «عثمانی» یا «العثمانیه» تشخص یافت.

اصطلاح شیعه بطور عام در برابر اصطلاح عثمانی قرار داشت، اما این طور نبود که اطلاق این اصطلاح بر افراد بطور یک نواخت باشد.در میان شیعیان کسانی بودند که صرفا به عنوان افراد ضد عثمان و طرفدار امام به عنوان خلیفه مشروع شیعی نامیده می شدند.همین طور کسانی بودند که از اساس امام را منصوب از طرف رسول خدا (ص) دانسته و نوعی حق الهی برای امامت او قائل بودند.البته لزومی نداشت که اینان پیش از آن از همکاری با خلفای نخست خودداری کرده باشند، چه خود امام نیز به دلیل مصالح اسلامی در آن شرایط سکوت کرده و بارها این مطلب را گوشزد کرده بود.درباره عثمانیه نیز باید گفت: بنی امیه با حمایت خود از این نظریه که اصولا مشروعیتی برای امام (ع) قائل نبود، آن را در بخش اعظم جامعه اسلامی حاکم کردند.اما در عراق جز بصره، این نظر طرفدارانی نیافت، بلکه بر عکس در هر فرصت مناسب، اعتقاد به حقانیت علویان خود را در عرصه سیاست نشان می داد.حجاز نیز بطور کامل در اختیار امویان در نیامد، بلکه کوشید تا نظریه دیگری را که اکتفای بر شیخین بود حفظ کند.این تقسیم بندی در طی تحولات سیاسی و دینی در قرن اول تا سوم تغییرات کلی یافت.

mostafa saidi بازدید : 19 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 

در ستیغ صبر[127]

بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام جفا شد. او را از حق و حقوق خویش محروم کردند. باغ فدک را از همسرش فاطمه زهرا به زور ستاندند. به در خانه اش آتش زدند و... و...

با همه این جفاها و حق کشی ها او دندان روی جگر گذاشت و صبر پیشه کرد. و شجاعانه خشم خویش رو فرو خورد که خود - به روایت از رسول اللّه صلی الله علیه و آله - می گفت:

اَشْجَعُ النّاسِ مِنْ غَلَبَ هَواهُ / شجاع ترین مردم کسی است که بر خواسته های خویش چیره باشد.(73)

و در پاسخ کسانی که از او می خواستند دست به شمشیر برد و در برابر غاصبان خلافت قد علم کند، با قاطعیت فرمود:

[128]

«ای مردم! امواج فتنه ها را با کشتی های نجات بشکنید و پیش روید؛ و از راهی که در نفرت از یکدیگر پیش گرفته اید، برگردید؛ و تاج های فخرفروشی به همدیگر را به خاک درافکنید. آن کسی رستگار شد که یا با بال و پر به پا خاست و یا گردن نهاد و بیاسود؛ این حکومت، آب گندیده ای است و لقمه ای که در گلوی خورنده اش گیر می کند، میوه چینی که آن را پیش از رسیدنش برداشت کند چون کشاورزی باشد که در زمین دیگری کاشت کند.

اگر سخن گویم، گویند که آزمندانه حکومت را خواهد و اگر سکوت کنم، گویند که از مرگ می هراسد! من و ترس از مرگ؟! آن هم پس از آن همه جهاد و جنگ؟! محال است محال.

به خدا سوگند که اُنس و اشتیاق پسر ابوطالب به مرگ بیشتر از آن اُنس و اشتیاقی است که بچّه شیرخوار به پستان مادرش دارد، بلکه من دانشی ناگشوده در دل دارم که اگر از آن دم زنم، چنان به خود می پیچید و می لرزید که ریسمان در درون چاهی عمیق و تاریک به خود می پیچد و می لرزد.»(74)

امام علی علیه السلام مصلحت اسلام و مسلمانان را که شرایطی ناخواسته آن را ساخته و پرداخته بود، در نظر داشت. ارتداد مرتدّان و تهدید روم و ایران را از نظر دور نداشت. قبایل عرب ها را خوب می شناخت و از این بسیار

[129]

می ترسید که نکند در اثر اختلافات هر قبیله ای به قبله ای غیر از قبله اسلام و قرآن روی آورد و در نتیجه بشود آن که نباید بشود. برای همین «خار در چشم و استخوان در گلو، صبر پیشه ساخت.»(75)

mostafa saidi بازدید : 18 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

اختلاف ودودستگیی که پس از گزینش امام علی - علیه السلام برای رهبری در میان مسلمانان پدید آمد کاملا بی سابقه بود وهرگز چنین اختلافی در دوران زمامداری سه خلیفه پیش بروز نکرد. درست است که خلیفه نخست با اختلاف ونزاع برگزیده شد وبا موج اعتراض از ناحیه کسانی که مقام رهبری را یک مقام انتصابی از جانب خدا می دانستند رو به رو گردید، ولی دیری نپایید که اوضاع رو به آرامی نهاد وگروههای مخالف، بنابر مصالح عالی اسلامی، لب فرو بستند وحقوق خود را نادیده گرفتند.

انتخاب دو خلیفه دیگر نیز هرچند بدون اختلاف نبود ولی چیزی نگذشت که غوغا فرو نشست وهر دو خلیفه بر اوضاع مسلط شدند. ولی پس از انتخاب علی - علیه السلام گروهی به مخالفت علنی با وی برخاستند وشکاف عمیقی در امت اسلامی پدید آوردند.

مخالفت آنان با حکومت علی - علیه السلام علل دیرینه داشت. گروهی از بستگان مخالفان به دست علی - علیه السلام در جنگها کشته شده بودند. از جمله، در روزهای بیعت، ولید بن عتبه به علی - علیه السلام گفت: پدرم در روز بدر به دست تو کشته شد ودیروز برادرم عثمان را حمایت نکردی، همچنان که پدر سعید بن العاص در روز بدر به دست تو کشته شد ومروان را نزد عثمان خفیف وسبک عقل شمردی. . . .

ولی آنچه به دست مخالفان بهانه داد دو مساله بود:

1 - الغای تبعیضات ناروا در تقسیم بیت المال.

2 - عزل فرمانداران ناشایست خلیفه پیشین.

این دو موضوع سبب شد که گروهی دنیا پرست وجاه طلب بر ضد امام - علیه السلام برخیزند واموال وثروت خود را که به ناحق گرد آورده بودند از قلمرو مصادره علی - علیه السلام نجات بخشند.

امام - علیه السلام می خواست که در دوران حکومت خود مردم را به عصر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بازگرداند وسیره وروش او را در امر رهبری، به طور مطلق، زنده کند. ولی متاسفانه پارسایی وپرهیزگاری دوران رسول خدا از میان مردم رخت بربسته، اخلاق عمومی دگرگون وشیوه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فراموش شده بود; تبعیضات ناروا در روان مردم وارکان جامعه رسوخ کرده وزمام امور به دست افراد ناصالح سپرده شده بود.

در شورای شش نفری عمر، عبد الرحمان بن عوف سرمایه دار قریش به علی - علیه السلام پیشنهاد کرد که اگر بر طبق کتاب خدا وسنت پیامبر وروش شیخین عمل کند وی با او بیعت خواهد کرد، اما علی - علیه السلام شرط او را نپذیرفت وگفت: برطبق کتاب وسنت وتشخیص خویش عمل می کنم، نه بر روش دو خلیفه پیشین. مقاومت امام در برابر عبد الرحمان سبب شد که آن حضرت دوازده سال از حکومت محروم گردد وعثمان زمام امور را به دست گیرد.

اکنون که امام علیه السلام زمام امور را به دست گرفته بود وقت آن رسیده بود که سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در تقسیم بیت المال احیاء کند. روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بیت المال این بود که هرگز آن را ذخیره نمی کرد وهمه را میان مسلمانان بالسویه تقسیم می کرد ومیان عرب وعجم وسفید وسیاه فرق نمی گذاشت.

خطبه حضرت علی (ع) پیش از تقسیم بیت المال

علی - علیه السلام پیش از دستور تقسیم بیت المال خطابه ای به شرح زیر ایراد کرد وگفت:

تعداد صفحات : 16

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 75
  • باردید دیروز : 93
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 190
  • بازدید ماه : 497
  • بازدید سال : 1,333
  • بازدید کلی : 19,413